داستان/ زهر شیرین
زنی فریاد می زد و می گریست ، گویی صدایش از اعماق وجودم ، گاهی هم از دور دست ها می آمد .
زن پیوسته می گفت : نرو... ! نرو... ! بایست !
بیشتر بخوانید...
بیشتر بخوانید...
رمز عبور خود را بازیابی کنید.
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.
رمز عبور خود را بازیابی کنید.
کلمه عبور برایتان ایمیل خواهد شد.