آرشیو دسته بندی

داستان

داستان بلند/ مدافع عشق24

در بازگشت علی اکبر و ریحنه از مشهد، علی اکبر قصد رفتن به جبهه را دارد اما پدرو مادرش راضی به رفتن او نمی شوند. علی اکبر اصرار می کند برای رفتن و می گوید که ریحانه راضی است. اما این دو همچنان دنبال چاره اند برای راضی کردن آنها.
بیشتر بخوانید...

داستان/ انتظار

مریم عرفانیان نوروز زاده دانش اندوخته روزنامه نگاریست که از سال 1378 داستان می نویسد با مجموعه ­­های داستان کوتاهی چون "گرم ترین شب زمستانی" و "چشم های شرجی" و با کسب رتبه برتر در خیلی جشنواره های داستانی .
بیشتر بخوانید...

داستان / بوقی که تردید دارد                       

از راه که می ‌رسم، سرم را کج می ‌کنم و مرا می ­بیند. اشاره می ­کند که بیا داخل. در وهله ­ی اول با دیدن قافیه ­اش که خیلی هم به نظرم زیبا نیست، فکر می ­کنم از آن ذات خراب­ های روزگار است. دارد با تلفن همراهش حرف می­ زند. یک مرد کت و شلوار…
بیشتر بخوانید...

داستان بلند/ مدافع عشق 22

خانواده ها به تهران برمی گردند و تنها علی اکبر و ریحانه در مشهد می مانند. هیچ کس به جز ریحانه از بیماری علی اکبر خبر ندارد. علی اکبر غسل زیارت می کند و با هم به زیارت می روند. به ریحانه می گوید که از آقا یا مرگم را می خواهم یا حاجتم را.…
بیشتر بخوانید...

داستان کوتاه/ آب یخ

داستان این هفته از خانم معصومه کنشلو است، ایشان در پاییز سال 1356 در شهرستان گرمسار چشم به جهان گشود و توانستند در بهمن 1379 با موفقیت تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی در رشته­ ی زبان و ادبیات فارسی به پایان برسانند.
بیشتر بخوانید...

داستان بلند/ مدافع عشق21

آخر نماز صبح که در حرم امام رضا ریحانه به علی اکبر اقتدا می کند، ناگهان متوجه می شود که نامزدش از هوش رفته و دور سرش پر از خون است. با کمک خادمها، علی اکبر را به بیمارستان می برد و در آنجا می فهمد که علی اکبر سرطان خون دارد و چند ماه بیشتر…
بیشتر بخوانید...

داستان / بی قرار

به آسمان خیره شده بود. تاریک بود و پرده‌ ی نقره ‌فام مهتاب بر زمین پهن. روی تشک جابه ‌جا شد. بالش را از این رو به آن رو کرد و تاق ‌باز خوابید. دستانش را زیر سرش گذاشت و باز خیره شد به آسمان. چند ستاره در دل سیاه آسمان چشمک می‌ زدند. چشمانش…
بیشتر بخوانید...

داستان بلند/ مدافع عشق20

یک هفته به سرعت تمام می شود و سه بامداد شب آخر، ریحانه به تنهایی حرم می رود. بدجور دلتنگ علی اکبر است. تمام یک هفته ای که در مشهد بودند، تلفن همراه نامزدش خاموش بوده. روبه روی پنجره فولاد می نشیند و با آقا درد دل می کند که یک دفعه علی اکبر…
بیشتر بخوانید...