آرشیو دسته بندی

ادبیات

داستان / روز میلاد

بیشتر از یک سال از زندگی مشترکشون گذشته بود که یک شب، شهرام مست به خونه میاد و فاطمه رو به قدری کتک می زنه که دختر بیچاره مرگش رو به چشم می بینه. بعد شهرام از خستگی زدن زنش، خوابش می بره. تلویزیون روشن بود و فاطمه همین طور که از شدت درد به…
بیشتر بخوانید...

رمان / ماه من ۸

آیدا به مستانه زنگ می زند و با او قرار می گذارد که فردا او را ببیند،. بعد هرچه سعی می کند به سمیر پیام دهد یا تماس بگیرد سمیر گوشیش را جواب نمی دهد. آیدا یاد روزهایی می افتد که سمیر را برای بار اول دیده بود.
بیشتر بخوانید...

داستان/ عشق و نفرت

روز عقد همه ­جا را به دنبال پارمیدا گشتم، اما او را پیدا نکردم. انگار در دلم رخت می ­شستند. از وقتی­ که پارمیدا ماجرای زن ­گرفتن سهراب را فهمید هیچ ­چیز نگفت و در سکوتی عجیب فرو رفت. مدت ­ها خیره به روبه ­رو نگاه می ­کرد، اما نه مریض شد و…
بیشتر بخوانید...

رمان/ ماه من7

مستانه هنوز در حال کنکاش در گذشته است. یاد روزی می افتد که سمیر دیوانه می شود و او را کتک می زند. نلفن زنگ می خورد. آیدا می خواهد مستانه را ببیند. برای فردا صبح قرار می گذارد. مستانه به این فکر می کند که فردا با حرف های آیدا همه چیز تمام می…
بیشتر بخوانید...

داستـان/ تجــــربــه 2

بعد از کلی وقت بالاخره سوار یک ماشین بی ام دبلیو 530 ای، مشکی شد. تو کافی شاپ که نشستند د هصحبت سر قیمت شد و این که شوهر دارد یا نه. او هم پرسید که شما زن داری؟ بعد هم پرسید که اصلا چه اهمیتی داره شوهر داشتن من. و او گفت که دوست نداره به…
بیشتر بخوانید...

باید از فقدان گل خونجوش بود

اگر قلم برداری و بخواهی از فاطمه بسرایی فرشته ها می آیند و به تو الهام می دهند و دستی از غیب می آید و قافیه را فاطمه می گذارد. این روزها که شیشه عطر خدا به دیوار خورده است و عطرش همه عالم را گرفته است ، فاطمیه ای از احمد عزیزی می خوانیم .…
بیشتر بخوانید...

رمان/ ماه من6

مهرنوش بعد از دیدن رسول به هم می ریزد. وسط تمرین نمایش شروع می کند به گریه کردن. سمیر او را دلداری می دهد. در راه برگشت به خانه مهرنوش با خودش فکر می کند برای فراموش کردن گذشته، سمیر اسباب بازی خوبی ست. فقط این وسط مستانه مزاحم است.
بیشتر بخوانید...

احساس می کنم که خدا این حوالی است

این روزها اگر در میان اشعار بانوان شاعر جوان گشت و گذاری بکنیم حتماً نام عظیمه ایران پور به چشم مان می خورد ؛ شاعری است که به رغم همه سختی هایی که در گذران زندگی با آنها مواجه بوده است، از عشق گفته و غزل سرایی کرده است. بی بهانه، به حرمت…
بیشتر بخوانید...

رمان/ ماه من5

مهرنوش بازیگر مقابل سمیر از سر تنهایی و برای فراموش کردن عشق قدیمی اش با سمیر دوست شده است . اما حضور مستانه کمی این دوستی را پیچیده کرده. مهرنوش شب یلدا مشغول مرور خاطرات آشنایی اش با سمیر است.
بیشتر بخوانید...

پیرمرد بر سر پل

من پل را تماشا می کردم و فضای دلتای ایبرو را که آدم را به یاد آفریقا می انداخت و در این فکر بودم که چقدر طول می کشد تا چشم ما به دشمن بیفتد و تمام وقت گوش به زنگ بودم که اولین صداهایی را بشنوم که از درگیری، این واقعه همیشه مرموز، بر می خیزد…
بیشتر بخوانید...

رمان/ ماه من 4

مستانه و سمیر بعد از سه ماه آشنایی با هم ازدواج می کنند، البته ازدواج موقت. اما بعد از مدتی فاصله ی مستانه و سمیر بخاطر حضورش در یک تئاتر بعنوان بازیگر هر روز زیادتر می شود؛ مستانه احساس می کند این فاصله بخاطر بازیگر مقابل سمیر، مهرنوش…
بیشتر بخوانید...

رمان /ماه من3

مستانه شب یلدا تنها در خانه نشسته و گذشته اش را مرور می کند، همسرش سمیر خانه را ترک کرده است. مستانه به تمام حرف ها وگذشته ی سخت سمیر شک کرده. او در حال مروز زندگی گذشته خودش و اشتباهاتش با سمیر است.
بیشتر بخوانید...