آرشیو دسته بندی

داستانک

از شکری که غافلیم…

بعداز کلی برو بیا و استفاده کردن از دارو و آزمایش و این داستان ها... روز انتقال جنین رسید🥰 با کلی ذوق و شوق و حس مثبت رفتم بیمارستان و انتقال رو انجام دادم،لحظه ای که باید میخوابیدم توی اتاق عمل خیلی احساس ترس و وحشت داشتم،بدنم…
بیشتر بخوانید...

وقت دزدی مادرانه!

چقدر احساس کردم بیشترمون باهاش خاطره داریم ، یعنی یه جورایی دوست داشتم بگم جانا سخن از زبان ما می‌گویی بیشتر وقت دزدی من همین نصف شب هاست یعنی حدود ۱شب به بعد که دخترا رو خوابوندم ...دوست دارم تو آرامش خونه یکی دوساعت رو برای خودم باشم و…
بیشتر بخوانید...

شال رنگی

چادرم را جمع میکنم و وارد اتوبوس میشوم ؛چشمم به جمع نوجوان های همراهمان میخورد از تعجب خشکم میزند ،فقط یک جمله از ذهنم میگذرد خدایا من با این همه نوجوان بی حجاب چه کنم ؟ سلام گرم و پر انرژی میکنم ، خودم را مٌبلغ و راهنمای گروه در طول سفر…
بیشتر بخوانید...

داستانک / عاشقانه ترین و غم انگیزترین پیام دنیا

مادرها وقتی اس ام اس می دهند، جوری می نویسند انگار که از درون یک زندان در فرصتی کوتاه با هزار بدبختی فرستاده اند. توی خیابان راه می رفتم. مادر من فقط یک بار اس ام اس داد به من وفقط یک کلمه:" آدامس"... فقط همین.
بیشتر بخوانید...

داستانک/ جنس چادر

 مریم ابراهيمی شهرآباد/ یک ایستگاه بعد از من سوار شد و روبه ‌رويم نشست. رنگ بنفش کفش ‌لا انگشتی ‌اش و ناخن های لاک‌زدۀ پایش، توي چشم می ‌زد. مانتوی تنگ قرمزی هم تنش بود كه آستین ‌هایش را تا آرنج تا کرده بود. کفش بنفش، ساپورت کرم، مانتوي…
بیشتر بخوانید...

قصه نوروز باید عوض شود!

يكی بود يكی نبود. پيرمردی بود به نام عمونوروزكه هرسال، روزاول بهاربا كلاه نمدی, زلف و ريش حنابسته, كمرچين قدك آبی, شال خال خانی, شلوارکردی وگيوه تخت نازك ازكوه راه می افتاد وعصابه دست می آمد به سمت دروازه شهر.
بیشتر بخوانید...

داستانک/عکس یادگاری

راضیه تجار از زنان نویسنده بنام و فعال ایرانی در سال های پس از پیروزی انقلاب است. متولد پنجم آذر 1326 است و امروز روز تولد استاد است وی در تهران و فارغ‌التحصیل رشته روانشناسی. مسئولیت های ادبی ـ هنری متعددی چون حضور در شورای بررسی داستان و…
بیشتر بخوانید...