آرشیو دسته بندی

داستانک

داستانک/آخرین تصویر

دو دستم را روی صورتم گذاشتم روی دو زانو نشستم و فریاد کشیدم ، حس می کردم دو میله ی آهنی داخل چشمانم فرو کرده اند. تمام بدنم می سوخت گر گرفته بود داشتم آتش می گرفتم از سر تا به پایم داغ شده بود ؛ صورتم ، گردنم و پایین و پایین تر ...
بیشتر بخوانید...