دو چشم نا تمام حسن(ع)
کتاب «دو چشم ناتمام؛ قاسم و عبدالله(ع) چشمان امام حسن(ع)» اثرمحبوبه زارع سومین کتاب مخصوص نو جوانان از مجموعه آثار «قهرمانان کوچک کربلا» است که در قالبی ادبى ـ داستانى و با استناد به منابع معتبر تاریخى، به ترسیم بخشی از واقعه عظیم عاشورا میپردازد.
فاطمه قاسم آبادی/
در کتاب «دو چشم ناتمام؛ قاسم و عبدالله(ع) چشمان امام حسن(ع)» بهطور اختصاصی به تبیین زندگی و نحوه شهادت حضرت قاسم و عبداللهبن حسن مجتبی(ع) در قالب «پنج تماشا» توجه شده است.
مجموعه ی قهرمانان کوچک کربلا
مجموعه «قهرمانان کوچک کربلا» به معرفى شخصیتهاى کوچک حادثه کربلا از جمله امام باقر(ع)، قاسمبن الحسن، عبداللّهبن الحسن، طفلان مسلم، علىاصغر(ع) و رقیه (ع) اختصاص دارد و با بیانى عاطفى، زیبا و ملموس تصویرهایى از آن واقعه بزرگ را بهگونهاى واقعی در برابر مخاطبان نوجوان خود تبیین میکند و عطش مخاطبین خود را با پرداختن به زندگی قهرمانان کوچک واقعه ی کربلا بر طرف می سازد .
در مورد نویسنده
محبوبه زارع نویسنده ی خوش ذوق کشورمان با بیانی ساده و گیرا دست به کار نو و تازه ای زده است. او با نثری ساده و قابل باور در کتاب دو چشم نا تمام به زیبایی هر چه تمام تر به بیان زندگی حضرت قاسم(ع) و حضرت عبدالله (ع) پرداخته است.
از دیگر آثار این نویسنده دینی میتوان به کتابهای ” پرنده”، “دریا، طوفان، تلاطم، پنجرهای به آفاق شخصیت شگفت امام حسن مجتبی(ع)”، “«آلبوم عاشورا، انعکاسی از لحظههای حماسه آفرین سیدالشهداء(ع)”، “قاصدک کربلا، حضرت رقیه(ع)”، “باغ سیب، درخت شکیب، هفتاد و دو شاخه از درخت یادگار عاشورا امام زینالعابدین(ع)” و کتاب “ستاره غربت، محمدبن علی(ع)، تنها ستاره امامت که در کودکی در عاشورا درخشید” و … اشاره کرد. این آثار نویسنده در حوزه دین اسلام به رشته تحریر در آمده است.
گزیده ی کتاب
عبدالله و قاسم فرزندان امام حسن (علیه السلام) هستند . عبدالله فرزند کوچک امام در پی یافتن پاسخی برای سوالات خود در مورد علت صلح پدر و عدم مبارزه اش با ظلم روانه کربلا شد .
عبدالله که ذهنی پر سوال داشت ابتدا از مادر جویای علت صلح پدر می شود. مادر توان سخن گفتن را در خود نمی بیند؛ متحیر می ماند که من به این کودک چه بگویم تا بفهمد که پدرش چقدر غریب بود.
عبدالله به خودش قول می دهد که حتما از عمویش پرس و جو کند. شبی عبدالله که دیگران توان صبر نداشت دست ابا عبدالله(علیه السلام) را می گیرد و او را در پشت خیام می برد تا دیگر کسی مزاحم پرسش او نباشد:
“عمو چرا بابا نجنگید و صلح کرد؟ اصلا تا قبل از آن بابای من به میدان نبرد رفته است؟”
اباعبدالله(علیه السلام) پاسخ می دهد:” بله پدر شما در میدان جنگ مبارزه کرده است مثلا در جنگ صفین شجاعت بسیاری از خود نشان داد. اما در مورد علت صلح ، پدرت غریب بود به طوری که خود با اشاره به گله گوسفندانی که از جایی کوچ داده می شدند فرمود: اگر تنها این مقدار یار داشتم جهاد می کردم . “عبدالله گفت: چرا بابا غریب بود؟”…
قصه غربت داستان بی انتهای علی و اولاد اوست و تنها محدود به جریان عاشورا نیست.
نوجوان امام حسن(علیه السلام) از عمو اذن میدان می خواهد اما حسین(علیه السلام) نمی پذیرد.
قاسم پس از اصرار فراوان عاقبت به یاد گفته پدر می افتد که اگر روزی دلت خیلی به درد آمد به سراغ این نامه برو.
نامه را یافت و به عمو نشان داد و اذن میدان را گرفت وعاشقانه به میدان رفت و رجز خوانی کرد و در هنگام شهادت عمو را صدا کرد عمو کمکم کن . حسین(علیه السلام) چون باز شکاری به سوی او رفت و نعش بی جان پسر برادر را بر دوش گرفت…
ابا عبدالله(علیه السلام) در روز عاشورا با عزیزانش وداع کرد و آماده نبرد شد. عبدالله که چندین بار همچون برادرش قاسم درخواست مبارزه داشت، اکنون بی صبرانه منتظر شهادت بود اما عمو اذنش نداد.
وقتی حسین خونین مورد هجوم دشمن قرار گرفت عبدالله دیگر توان نداشت بنشیند و نظاره گر باشد با پای پیاده به سمت عمو رفت. زینب(سلام الله علیها) فریاد کرد عبدالله جان نرو …
عبدالله گفت : عمویم را می کشند…
عبدالله زخمی بر زمین افتاد و در آغوش عمو درلحظه شهادت گفت : عمو فهمیدم چرا پدرم غریب بود اما عمو تو از او هم غریب تری…
/انتهای متن/