آرشیو دسته بندی

ادبیات

رمان ماه من / قسمت آخر

سمیر نگران مستانه است. زنگ می زند خانه، اما گوشی خانه اشغال است. نگرانی اش بیشتر می شود. باید کسی را بفرستد سراغ مستانه. به سیمین زنگ می زند. سیمین به سمیر می گوید که آیدا قرار است چه کار کند.
بیشتر بخوانید...

رمان/ماه من16

مستانه بعد از رفتن سمیر تمام پرده ها را کشیده و در تاریکی زندگی می کند. مرتب می خورد. شش کیلو چاق شده. تمام درد و مریضی ها فکر می کند به سراغش آمده. دچار توهم شده. دوست دارد بخوابد و فراموش کند، اما فایده ای ندارد.
بیشتر بخوانید...

داستان/راهنما

صدای آب جوی را شنیدم . خبری ازصدای ماشین نبود. دست بردم روشنش کنم، نشد. فقط استارت خورد . " خانم رفتی تو جوب " سرم به راست چرخید . پیرمرد افغانی لبخند زد . بقیه شان هاج و و اج نگاهم می کردند . "بد پیچیدی خواهر ، رفتی تو جوب .. نگاه کن !"…
بیشتر بخوانید...

رمان /ماه من15

مستانه مدام خیال می کند سمیر توی خانه راه می رود، او را نگاه می کند. تلفن مرتب زنگ می زند، فکر می کند مهرنوش باز بی خوابی سرش زده، می خواهد بگوید او هیچ وقت مقصر نبوده. اما...
بیشتر بخوانید...

رمان/ ماه من14

مستانه قرار است با آیدا ملاقات کند و از این بابت استرس دارد. او یاد روزی افتاده که برای اولین بار آیدا را دیده است. سمیر باید خودش می آمد برای تمام کردن، اما ظاهرا قرار است همه چیز را فردا آیدا تمام کند.
بیشتر بخوانید...

رمان /ماه من 13

سمیر بعد از مرگ تامای و اتفاقات شوم خانوادگی اش می ترسد کسی را دوست داشته باشد و به او نزدیک شود. او از مستانه بخاطر اینکه آرامش می کرد می ترسید. می ترسید مستانه را از دست بدهد، اما خودش ناخواسته با رفتارش باعث آزار مستانه شده بود.
بیشتر بخوانید...

رمان/ ماه من12

سمیر یاد تامای افتاده. یاد بلایی که پدرش سر آنها آورد. بعد از سوزاندن دست سمیر رفته بود سراغ تامای. کاری کرده بود که تامای خودش را آتش زده بود. در واقع آتش زده بود به زندگی سمیر.
بیشتر بخوانید...

بهارِ سبز قبای نجیب ِخوش چهره!

نام وحیده افضلی نام ناشناخته ای نیست، شاعری که با زبان عشق شعر می سراید و هیچ گاه تأثیر اعجاب انگیز شعر را نادیده نمی گیرد، وحیده افضلی شعر های بی شمار دارد، شعر هایی که الحق و الانصاف، به موقع، درست و مناسب سروده شده اند. این روزهای که…
بیشتر بخوانید...

رمان /ماه من10

سمیر توی باغ دوستش زندگی می کند. هر شب کابوس می بیند که مستانه خودش را دار زده. سمیر می ترسد که باز اتفاق بدی در زندگی اش بیفتد. یاد خاطرات تلخ کودکی و نوجوانی افتاده.
بیشتر بخوانید...

داستان/ صدای مرد همسایه

سرخی تو از من. زردی من از تو. سرخی تو از من. زردی من از تو... شعله ها کم کم کوتاه می شوند. پویا یک آمپول می اندازد داخل یکی از کپه های آتش گرفته. بلافاصله با صدای بلند می ترکد. صدای مرد همسایه می آید که بلند می گوید: پدر سوخته. مگر آزار…
بیشتر بخوانید...

رمان /ماه من9

آیدا با مستانه قرار گذاشته تا او را ببیند. او در شب سرد و تاریک خوابگاه به گذشته فکر می کند و به آشنایی با سمیر و اینکه بالاخره چه کسی عشق حقیقی سمیر است.
بیشتر بخوانید...