آنجا که سرت را گذاشتی جای گلوله خواهد شد
مجتبی چهارمین مدافع حرم ارتشی است که خودش را به کاروان شهادت می رساند و همسرش نقش پررنگی دارد در رساندنش به این کاروان، وقتی از همان اولین روزهای زندگی به مجتبی می گفت که اگر قرار است که شهید شوید، انشاءالله با هم شهید شویم.
شهید مجتبی ذوالفقار نسب، هشتم خرداد ماه ۱۳۵۶ در جهرم دیده به جهان گشود.وی پس از گذراندن تحصیلات متوسطه در جهرم، بهمن ۱۳۷۵ در دانشگاه افسری امام علی علیه السلام پذیرفته شد.
وی بعد از اتمام دوره افسری به ایرانشهر منتقل و به عنوان فرمانده گروهان مشغول به خدمت شد و پس از آن به شیراز انتقال یافت و به عنوان مسئول شعبه آزمایشات مرکز پیاده در این شهر به کار گیری شد.
او سپس به شوشتر منتقل و در آنجا ابتدا به عنوان جانشین گردان و بعد از آن به عنوان مسئول رکن دوم تیپ ۴۵ تکاور شوشتر مشغول خدمت میشود..
از این شهید گرانقدر دو فرزند بهنامهای علی و عباس به یادگار مانده است.
شهید ذوالفقار نسب ۲۸ اسفندماه ۹۴ داوطلبانه به مأموریت مستشاری در سوریه اعزام و ۲۱ فروردین ماه ۱۳۹۵ در درگیری با جبهه تکفیری النصره، به خیل شهدای مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها، پیوست.
آشنایی و ازدواج
مجتبی از بستگان شوهرخاله من بود و از همین طریق با هم آشنا شدیم و با تفاهمی که صورت گرفت، در تاریخ ۱۵اسفند ماه ۱۳۷۹به عقد هم در آمدیم. بعد از دو سال، یعنی ۹شهریور سال ۱۳۸۱ هم زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. ماحاصل ۱۴ سال زندگی مشترکمان دو فرزند پسر به نامهای علی ۱۳ ساله و عباس ۱۱ ساله است.
از نظر من سبک زندگی همسرم بسیار به سبک زندگی شهدا نزدیک بود. مجتبی خیلی از شهدا صحبت میکرد.
از همان روزهای اول زندگیمان همیشه میگفت زیاد به من و این زندگی دل نبند و وابسته من نشو! شاید عمر این زندگانی کوتاه باشد.
من هم شوخی میکردم و به ایشان میگفتم: برعکس من بیشتر به شما وابسته میشوم. اگر قرار است که شهید شوید انشاءالله با هم شهید شویم. با توجه به شرایط کاری و مأموریتهایشان و نبودنهای وقت و بیوقتشان اگر میتوانست و فرصتی دست میداد، در یادواره شهدا شرکت میکرد.
مجتبی با شهدا انس داشت و پای خاطرات رزمندگان دیروز دفاع مقدس هم مینشست. پدر، عموها و پسرعموهایم در جبهه حضور داشتند و سهتا از پسرعموهایم به نامهای اسماعیل درودگر، احسان درودگر و مهدی درودگر به شهادت رسیدهاند.
انس مجتبی به شهید صیاد
مجتبی به شهید بزرگوار صیاد شیرازی بسیار علاقه و ایشان را دوست داشت.
در روزهای آخر میگفت خدا کند که من هم مانند صیاد شهید شوم و اتفاقاً روز شهادتشان با روز شهادت این شهید عزیز یکی شد. آقا مجتبی سعی میکرد از اخلاق شهید صیادشیرازی الگو بگیرد. در برخی از نامهها آیههایی از قرآن برایم مینوشت که شهید صیاد در سخنرانیهایشان تلاوت میکردند.
راز شهادت مجتبی
از نظر من که سالها با ایشان همراه بودم و زندگی کردم، راز شهادت ایشان مقید بودن به نماز اول وقت و نظم در کارهایش بود. مجتبی بسیار ساده زیست و بیریا بود.
اهل تجملات نبود. دغدغه اسلام را داشت و از اینکه محل خدمتی ایشان به گونهای بود که نمیتوانست از همان اولین روزهای دفاع از حرم و اتفاقات سوریه همراه و همسنگر مدافعان حرم شود، بسیار ناراحت بود. خیلی وقتها میدیدم که به حال رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی غبطه میخورد. بالاخره هم به لطف خدا، خودش راهی میدان جهاد با دشمن شد.
برای رفتنش به سوریه نذر کردم
مجتبی ۲۸ اسفند ماه سال ۱۳۹۴ از شهرستان شوشتر اعزام شد. خانواده خودشان هم در جریان مکان این مأموریت نبودند. به خانوادهشان گفته بود جایی میرود که فقط خودش میتواند تماس بگیرد.
من نگران رفتنش نبودم چون میدانستم این بهترین تصمیم عزیزدلم در طول زندگیاش است.
هرگاه به رفتنش فکر میکردم به خدا میگفتم خدایا اگر تردیدی در نیت هر دوی ما است خودت برطرف کن. وقتی به من گفت شاید من اعزام نشوم. گفتم از خدا به زور نمیشود چیزی گرفت هرچه خدا بخواهد. گفتم برایت نذر ۱۰۰ صلوات میکنم به نیت بیبی زینب(س) بعد از اینکه نذرم را ادا کردم، طولی نکشید تماس گرفت و گفت بالاخره من هم رفتنی شدم.
خوابی که تعبیر شد
قبل از اعزامش به من گفت: مراقب خودت و بچهها باش و تا خبری از من نشده است از شوشتر بیرون نرو. گفتم خیالت راحت. آن کسی که تو را طلبید حتماً مراقب ما هم است. وقتی آقا مجتبی میخواست برای مأموریت مستشاری برود، دو روز از مراسم چهلم مادرم میگذشت. شب جمعه یعنی دو روز قبل از اعزام نگران بودم که حالا چه میشود. قبل از اینکه بخوابم با مادرم درد دل کردم.
خوابم برد و در خواب درد دلم را با مادرم تکرار کردم. مادرم در خواب به من گفت: مجتبی برمیگردد ولی تو وسایلت را جمع کن و بیا جهرم پیش من. از خواب بیدار شدم و خوشحال بودم که برمیگردد. صبح جمعه وقتی خوابم را برایش گفتم، گفت تعبیر خوابت این است که من میروم و شهید میشوم و تو باید به تنهایی همه وسایلت را جمع کنی و بروی جهرم. گفتم چقدر راحت تعبیر کردی، گفت:این خواب، تعبیری واضحتر از این نداشت.
آخرین همکلامی ما
وقتی که هنوز در تهران بود. به من زنگ زد و گفت شبکه افق را میبینی، گفتم: نه. گفت: خیلی جالب است نکات خوبی توسط همسران شهدا در این برنامه گفته میشود
آقا مجتبی با حالت التماس از من خواست که اگر شهید شدم در سختیها و مشکلات به ایشان نگویم که تو رفتهای و همه سختیها را برای من گذاشتی. گفتم نه عزیز دلم، من که میدانم تو برای چه رفتهای. خیالت راحت برو و تنها در مسیر و هدفی که انتخاب کردهای ثابت قدم بمان.
روز جدایی
روز ۸ اسفند۱۳۹۴ روز جدایی من و مجتبی از هم بود. روزی که برای اولین بار موقع رفتن گریه کردم و سرم را روی سینهاش گذاشتم. وقتی گریه میکردم به من گفت این جایی که تو سرت را گذاشتی جای گلوله خواهد شد. گفتم اینقدر با احساسات من بازی نکن. وقتی جنازهاش را برایم آوردند. دیدم درست گفته بود. دقیقاً همانجا با تیر وهابیها زخم خورده بود.
من خودم و بچهها را آماده هر خبری کرده بودم. اما خانواده ایشان با شنیدن خبر شهادت مجتبی شوکه شده بودند. آقا مجتبی همیشه برای من حرف از شهادت میزد. شاید اگر زنده برمیگشت برای ما جای تعجب داشت. چون ایشان برای چگونه برگزار شدن مراسم بعد از شهادتش هم کلی برنامه ریخته و سفارش کرده بود. حتی قرار بود دو روز بعد از رفتن یک وام که مدتها دنبالش بود، به حسابش واریز شود که به من گفت این پول برای خرج مراسمم باشد.
روز ۲۳ فروردین ماه ابتدا از طریق خانم یکی از همکاران آقا مجتبی متوجه شهادت ایشان شدم. قرارمان این بود من اولین کسی باشم که خبر شهادت را به من میگویند. اما این خبر همه جا پیچیده بود و تنها من بیخبر بودم. از ساعت یازده و نیم بلاتکلیف بودم تا ساعت دو و نیم عصر. بعد از اینکه مطمئن شدم لحظهای گریه کردم. بعد رفتم نمازم را خواندم و سجده شکر بجا آوردم و زیارت عاشورا خواندم. بعد لباسهای مشکی خودم و بچهها را آماده کردم و با یکی از همکاران همسرم که همشهری ما هم بود به طرف جهرم به راه افتادیم. مراسم ایشان در تاریخ ۲۶ فروردین ماه ۱۳۹۵ بسیار باشکوه برگزار شد. در این مراسم من متنی را خطاب به رهبر عزیز خواندم و پسر بزرگم هم دلنوشته و وصیتنامه شهید را خواند.
همسر شهید شدن آرزوی بزرگی برای من بود
بعضیها شهادت شهدای مدافع حرم را انکار میکنند.
اما عنایت شهدا خود دلیل بر صداقت آنان و حقیقت امر دارد. اما من وظیفهای دیگر بر عهده دارم و آن این است که راه همسرشهیدم را ادامه بدهم و به سفارش و وصیتنامه ایشان عمل کنم. عمل به توصیههای آقا مجتبی مهمترین برنامه برای آینده فرزندانم است و دوست دارم که علی و عباس هم راه پدر شهیدشان را ادامه بدهند انشاءالله.
همسر شهید شدن آرزوی بزرگی بود، اما تصور هم نمیکردم که این اندازه راحت اتفاق بیفتد.
به نظر من شهدای مدافع حرم ادامهدهنده راه شهدای دفاع مقدس هستند. همانطور که دفاع مقدس برگرفته از نهضت عاشوراست، جبهه مقاومت اسلامی و جهاد در این میدان هم نشئت گرفته از فرهنگ عاشورای اباعبداللهالحسین است. پس وظیفه همه ما حفظ دستاوردهای آن و آشکار کردن حق و حقیقت این مجاهدتهاست.
/انتهای متن/