تو بهار زندگی منی!
کسی که عاشق زن و زندگیش بود و با همه دل و جان برای راضی کردن و خوشبختی همسرش تلاش می کرد چطور توانست از همه چیز دل بکند و راهی جبهه سوریه شود؟ این سوالی است که حتی خود ازاده خانم دارد همسر شهیدعلیرضا نوری.
آزاده عشوری همسر مدافع حرم علیرضا نوری ست که اینطور بیان می کنند که علیرضا همواره آرزوی شهادت داشت. همیشه میگفت در قنوت نمازهام دو چیز از خدا خواستم : همسر خوب و شهادت. خدا بهترین همسر را نصیبم کرد و تنها آرزوی من شهادت است.
آزاده عشوری متولد سال ۶۹ از استان اصفهانه و از عاشقانه هاش با علیرضا که متولد سال ۶۹ از استان اصفهان هست و نحوه ی شهادت همسر گرامی شون روایت می کنه:
_توسلش به حضرت زهرا و توسلم به شهدا ،ما را به هم رساند .
ازدواجمون از دو توسل شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمون خیلی جالب بود.علیرضا همیشه میگفت من، شما را از حضرت زهرا(س) گرفتم. تعریف میکرد یک روز که به مشهد رفته بود در حرم امام رضا(ع) نذر میکنه 40 زیارت عاشورا به حضرت زهرا(س) هدیه کنه تا خدا یک همسر خوب نصیبش بکنه. ایشون 40 شب پشت سر هم این زیارت عاشورا را میخونن و دقیقاً در آخرین شبی که زیارت عاشورا را میخونن فرداش شوهرخالهاش مرا به ایشان معرفی میکند. آن زمان خودم در کنگره شهدا کار میکردم و یک هفتهای میشد که به شهدا متوسل شده بودم و میخواستم یکی مثل خودشون نصیبم کنند. نتیجه توسلهایمان این شد که در اسفند سال 1388 علیرضا به خواستگاری من اومد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشناییهای اولیه کاملاً سنتی مراسم خواستگاری برگزار شد. 11 خرداد سال 1386 عقد و مهر همان سال در شب تولد حضرت معصومه عروسی کردیم.
_من مهر و پلاک سپاهم و این یعنی شهادت!
روز خواستگاری با خودش پلاک سپاهش را آورده بود،و گفت قبل از اینکه بخوام صحبت کنم باید بگم که من مهر و پلاک سپاهم،پاسدارم و پاسدار یعنی ماموریت ،یعنی جنگ ،یعنی شهادت
در این راه همراهمی،یا مانعم میشی؟پرسید اگر ممانعتی ندارم ،حرفاشون را ادامه بدهند،و من که عاشق شهدا بودم،همراهشان شدم.
از حقوقشون هم گفتن که ماهی ۲۷۰ تومنه و یه موتور و یه پیکان شریکی که با برادرشون داره،و گفتن که از نظر مالی ممکنه سختت باشه .
اونروز تا چهره ی علیرضا رو دیدم مهرش به دلم نشست،علاوه بر زیبایی ظاهرشون،ذات پاک و قلب مهربونشون ،زیباییش رو چند صد برابر کرده بود
شرایط هم رو پذیرفتیم ومعیارایی که برای ازدواج داشتیم رو درون همدیدیم و همراه هم شدیم.
_تو بهار زندگی منی.
علیرضا خیلی اهل ابراز علاقه بود،بهتره بگم اصلا نمیتونست ابراز علاقه نکنه و هر چی تو دلش بود رو به زبون می آورد و هر چه میگذشت علاقه اش پررنگ تر میشد.
به من می گفت تو بهار زندگی منی؛این بیست و دو سال زندگی مجردیم یه طرف و بعدش یه طرف.و برای همین همیشه بهم میگفت بهاره خانوم!
تو ماموریت ها و دوری ها ،حرف دلمون رو برای هم مینوشتیم ،هم من هم ایشون تمام شب های ماموریت رو برای هم نامه می نوشتیم و وقتی بهم می رسیدیم بهم تحویل می دادیم و نگهش می داشتیم.
همواره آرزوی شهادت داشت. همیشه میگفت در قنوت نمازهام دو چیز از خدا خواستم : همسر خوب و شهادت. خدا بهترین همسر را نصیبم کرد و تنها آرزوی من شهادت است.
_به او اقتدا می کردم.
من در هر گزینهای که نگاه میکنم علیرضا در همه موارد بهترین و سرآمد بود. در نمازهای اول وقتش، در تدین و ایمانش، همسرم بسیار مقید به نماز اول وقت بود. حتی اگر در بازار بودیم و میان کار و خرید، همه رو رها میکرد و خودش رو به مسجد میرسوند. خالصانه نماز میخوند و زمانی که در خانه بودم به او اقتدا میکردم. همیشه باانرژی بود. حتی در اوج خستگی مهرش به دل همه مینشست. بسیار متواضع، مؤمن و مخلص بود. چهرهای بشاش و خندهرو داشت.
علیرضا وسواس زیادی در کسب رزق حلال داشت. اگر گوشیاش را در محل کارش شارژ میکرد، مبلغی را برای هزینه برق مصرفی کنار میگذاشت. همیشه بعد از نماز چند صفحه از قرآن رو میخونو و با دقت برام تفسیر میکرد. به زیارت عاشورا بسیار اعتقاد داشت. علیرضا تعهد و ارادت خاصی به اهلبیت بهویژه به حضرت زهرا (س) و حضرت علیاکبر (ع) داشت. وقتی روضههایشان را میشنید بیاختیار اشک میریخت. در رعایت مسائل شرعی و احکام اسلامی زبانزد بود. علیرضا حتی نخود و لوبیای مانده در خانه را حساب میکرد و خمسش را میپرداخت. تا میتونست مشکلات مادی همه را رفع میکرد.
بیرون از منزل نمی گذاشت من هیچچیزی دستم بگیرم،روی یه دوش علی اکبر رو می گرفت و با دست دیگه کیف و وسایل دیگه رو،و هر چی اصرار می کردم کمکش کنم،می گفت الان تو با مردت بیرون اومدی،من تکیه گاهتم.
_علی اکبر میوه ی دل منو علیرضا
برای بچه دار شدن استخاره کردم ،چون علیرضا اکثرا خونه نبود و می خواستم بدونم با وجود شغلی که داره ،اصلا به صلاحه بچه دار بشیم.
و جواب استخاره این شد که ” اگه خدا یه نعمت رو از شما گرفت شاکر بقیه نعمت هایش باشید.”
که بعد فهمیدم علیرضا همون نعمتیه که خدا ازم گرفت .
اسم علی اکبر رو هم،علیرضا تو
/انتهای متن/