آرشیو دسته بندی

داستان

داستان/نگو بن بست 5

نرگس برای آشتی دادن نسترن با همسرش مسعود نقشه ای کشیده است؛ قرار است دو خانواده نسترن و نرگس هم در این میان بعد از سالها قهر و دوری از هم آشتی کنند. با استاد نرگس هم که مشاوری زبردست است، صحبت ها صورت گرفته است. حالا مانده تماس با مسعود…
بیشتر بخوانید...

رمان/ بدون تو هرگز11

علی در جبهه بسختی مجروح شد. او را برای معالجه به تهران آوردند و هانیه مجبورشد مدتی در بیمارستان صحرایی بماند. نمی توانست آنجا را با آن همه کمبود نیروی پرستار رها کند. زینب از این بابت از هانیه دلخور و عصبانی بود. بالاخره بعد از مدتی برگشت…
بیشتر بخوانید...

داستان/نگو بن بست4

نسترن بعد از سالها که قهر و دوری دو خانواده حالا به شیراز و خانه خاله پروین آمده است. نرگس دخترخاله اش و دوست قدیمی اش، متوجه می شود که او بعد ازاختلاف و بگومگو با مسعود، که چند ماهی بیشتر از ازدواج شان نمی گذرد، به شیراز آمده است. حالا…
بیشتر بخوانید...

داستان/ نگو بن بست3

نسترن به دنبال اختلاف با مسعود روانه خانه خاله اش شده و به شیراز آمده در حالی که به کسی از افراد خانواده اش هم خیری نداده است. حالا نرگس دختر خاله اش که بعد از سالها قهر و دوری خانواده ها همدیگر را دیده اند برای درست کردن اوضاع یک نقشه…
بیشتر بخوانید...

رمان / بدون تو هرگز 9

انقلاب که نزدیک به پیروزی رسید زندانیان سیاسی آزاد شدند، اول هانیه و بعد هم علی آزاد شدند. شاه فرار کرد و امام به کشوربرگشت و ... انقلاب پیروز شد وکار علی و نیروهای انقلابی مثل او خیلی بیشتر و سخت تر شد.
بیشتر بخوانید...

داستان/نگو بن بست 2

نسترن دختر خاله نرگس بعد از سالها قهر دو خانواده و دوری از هم یک دفعه و بی خبر به شیراز و به خانه آنها آمده است. از همان اول هم براحتی سر درددلش باز می شود. بنظر می رسد قضیه یک اختلاف خانوادگی است در زندگی نسترن که فقط هشت ماه است ازدواج…
بیشتر بخوانید...

داستان/نگو بن بست

سر نسترن پایین بود و داشت با دسته لیوان چایی بازی می کرد: ولی خاله جان من الان به بن بست رسیدم. نرگس اومد روبروی نسترن نشست روی صندلی و دستش را گذاشت زیر چانه اش: نسترن خانم نگو بن بست. بن بست میشه وقتی می گی بن بست.
بیشتر بخوانید...

رمان ماه من / قسمت آخر

سمیر نگران مستانه است. زنگ می زند خانه، اما گوشی خانه اشغال است. نگرانی اش بیشتر می شود. باید کسی را بفرستد سراغ مستانه. به سیمین زنگ می زند. سیمین به سمیر می گوید که آیدا قرار است چه کار کند.
بیشتر بخوانید...

رمان/ماه من16

مستانه بعد از رفتن سمیر تمام پرده ها را کشیده و در تاریکی زندگی می کند. مرتب می خورد. شش کیلو چاق شده. تمام درد و مریضی ها فکر می کند به سراغش آمده. دچار توهم شده. دوست دارد بخوابد و فراموش کند، اما فایده ای ندارد.
بیشتر بخوانید...

داستان/راهنما

صدای آب جوی را شنیدم . خبری ازصدای ماشین نبود. دست بردم روشنش کنم، نشد. فقط استارت خورد . " خانم رفتی تو جوب " سرم به راست چرخید . پیرمرد افغانی لبخند زد . بقیه شان هاج و و اج نگاهم می کردند . "بد پیچیدی خواهر ، رفتی تو جوب .. نگاه کن !"…
بیشتر بخوانید...