هم درس، هم کار و هم خوب مادری کردن در شرایط سخت
دکتر فهمیه فرهمندپور استاد دانشگاه:
روز زن و روز مادر که می شود، باید سراغ زنان نمونه و مادران خیلی خوب رفت. از کجا پیدایشان کنیم؟ ما برای پیدا کردن یکی از آنها به دانشگاه رفتیم. یک استاد دانشگاه خوب که همین روزهای اخیر از یک کار اجرایی سنگین هم فارغ شده با ما در مورد این که چطور می توان در همه جهات یک زن موفق بود، صحبت کرد.
شاید عجیب به نظر برسد که یک دانش اندوخته موفق باشی، یک استاد دانشگاه موفق باشی، یک مدیر اجرایی موفق باشی و بعد به جای مرور موفقیت های علمی و اجتماعی ات، به عملکرد خانوادگی ات مخصوصاً به عنوان یک مادر مباهات کنی و کارنامه ات هم تأیید کننده این موضوع باشد. با دکتر فهیمه فرهمندپور، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و مشاور سابق وزیر کشور در امور زنان و خانواده که تا همین اواخر دست اندرکار امور زنان ایرانی در کل کشوربوده، گفت و گویی داشتیم جالب و خواندنی. قسمت اولش را ببینید.
خانم دکتر فرهمندپور اول در مورد خودتان بگویید، زندگی شخصی تان از اول تا حالا.
- متولد آخرین روزهای اسفند سال ۴۷ هستم و در این روزها 49 ساله می شوم. به فاصله کوتاهی بعد از انقلاب بود که تصمیم گرفتم به حوزه بروم. آن موقع تقریباً 13-12 ساله بودم و تا سوم راهنمایی را جهشی خوانده بودم. با آن آرمانگرایی های نوجوانی اول انقلاب، تصمیم گرفتم بروم حوزه تا آشنای با اسلام و مبلغ اسلام شوم. این موضوع برای خانواده ام خیلی غریب بود. چون در خانواده و فامیل، روحانی یا طلبه نداشتیم. پدرم اهل صنعت بود. وقتی دیدند در تصمیمم جدی هستم، مخالفت نکردند ولی شرط گذاشتند که از درس های مدرسه جا نمانم. سال 60 بود که به قم رفتم و در خوابگاه مکتب توحید، زندگی جدیدم را شروع کردم. تا چند سال کوچک ترین فرد خوابگاه بودم. از یک فضای خانوادگی بسیار متفاوت وارد محیطی شدم که دیگران از روستاها و شهرهای مختلف آمده بودند. هماهنگی با این فضا برایم خیلی سخت بود. در آن سال ها، شرایط اقتصادی- رفاهی حوزه ها تعریفی نداشت و تحمل آن شرایط برای من که با آن سن و سال کم و از یک خانواده مرفه آمده بودم، طبیعتاً سخت بود. اما چون خودم این مسیر را انتخاب کرده بودم، شرایط را پذیرفتم و خودم را با همه آن سختی ها وفق دادم. گاهی بچه های امروز را که می بینم در سنین بالا هنوزسردرگمند، خیلی تعجب می کنم.
تقریباً 13-12 ساله بودم که با آن آرمانگرایی های نوجوانی اول انقلاب، تصمیم گرفتم بروم حوزه تا آشنای با اسلام و مبلغ اسلام شوم. پدرم وقتی دیدند در تصمیمم جدی هستم، مخالفت نکردند ولی شرط گذاشتند که از درس های مدرسه جا نمانم.
هماهنگی میان تحصیل در حوزه و مدرسه سخت نبود؟
- من تمام سال تحصیلی را قم بودم. در تعطیلات تابستانی از تیر ماه که به تهران می آمدم، درس های دبیرستان را بصورت فشرده در دوماه می خواندم و شهریور با تجدیدی ها کل درس ها را امتحان می دادم. درس های حوزه را هم بصورت فشرده خواندم. گرفتن مدرک دیپلم مدرسه ام تقریباً همزمان شد با شروع رسائل در حوزه.
من تمام سال تحصیلی را قم بودم. در تعطیلات تابستانی از تیر ماه که به تهران می آمدم، درس های دبیرستان را بصورت فشرده در دوماه می خواندم و شهریور با تجدیدی ها کل درس ها را امتحان می دادم.
چطور شد وارد دانشگاه شدید؟
- در آن موقع دانشگاه آزاد برای حضور در کنکور، مدرک سطوح قبل را نمی خواست و فقط در زمان اتمام تحصیلات و ارائه مدرک به دانشجو، باید مدرک مقاطع قبل را ارائه می کردید. من از این فرصت استفاده کردم، چند ماه فشرده درس خواندم و در سال ۶۴ در 17 سالگی در کنکور فوق لیسانس دانشگاه آزاد در رشته تاریخ شرکت کردم و رتبه اول کنکور فوق لیسانس شدم. منتها برای این که بتوانم مدرک فوق لیسانس را بگیرم، همزمان در کلاس های لیسانس رشته فلسفه هم ثبت نام کردم. خلاصه در کنار ادامه دروس حوزه تا سال ها تا سطح درس خارج فقه و اصول، با کار شبانه روزی توانستم ظرف هفت هشت سال، در رشته های الهیات و فلسفه و تاریخ، سه مدرک لیسانس و دو مدرک فوق لیسانس بگیرم. البته در رشته های جامعه شناسی و روان شناسی هم درس خواندم ولی مدرک نگرفتم. ترم هایی بود که غیر از حوزه، مجموع واحدهای دانشگاهم بیش از ۴۰ واحد می شد. گاهی در یک روز هم در تهران امتحان داشتم و هم قم. بنابراین مجبور می شدم مسیر تهران- قم را دو بار در روز طی کنم که به امتحان هر دو جا برسم. شاید باورتان نشود که هم زمان با این همه مشغله دروس حوزه و دبیرستان و بعد هم دانشگاه، من همیشه از اولین سال های طلبگی ام بشدت مقید بودم کار تبلیغی هم بکنم. تبلیغ دینی را از روستاهای اطراف قم شروع کردم و امروز سابقه تبلیغ در کشورهای اروپایی را هم در سوابق کاری ام دارم. خیلی از مردم مرا به دلیل فعالیت های رسانه ای ام می شناسند که تقریبا از دهه 70 شروع شد.
با وجود این همه مشغله تحصیلی، برای زندگی خانوادگی هم وقت داشتید؟
– ۲۱ سالم بود و داشتم پایان نامه فوق لیسانس اولم را می نوشتم که نامزد کردم. کنکورفوق لیسانس دوم را در همین زمان شرکت کردم، بعد عقد کردیم و سه سال هم دوران عقدمان طول کشید، چون همسرم دانشجوی پزشکی مشهد بود. بعد از فوق لیسانس دومم ازدواج کردم. برای دکترا بعد از بچه دار شدن و سه سالگی دخترم اقدام کردم.
کیفیت کارهای تان در این حجم از برنامه ها پایین نمی آمد؟ از این همه کار فشرده خسته نمی شدید؟
- اکثرقریب به اتفاق امتحانات و کارهای پژوهشی ام را با نمرات عالی گذراندم. پایان نامه هایم را بیشتر مجبور بودم شب تا صبح کار کنم. برای دو پایان نامه ارشدم، نمره 20 و 5/19 گرفتم. نمره رساله دکتری ام هم 5/19 شد. پدرم که اهل نماز شب بودند به من میگفتند حسرت به دلم ماند یک شب بیدار شوم، چراغ اتاقت را خاموش ببینم. از خواندن و آموختن آنقدر لذت می بردم که اصلاً احساس خستگی نمی کردم. زمانی عشق به فلسفه داشتم و فلسفه خواندم؛ زمانی، تاریخ دوست داشتم و در رشته تاریخ تحصیل کردم. شاید در تمام سال های عمرم از سن ۱۲-۱۳ سالگی تا همین اواخر، متوسط استراحت شبانه روزی ام، حدود سه ساعت بوده. البته در این سالهای اخیر که بالاخره سنم بیشتر و توانم کمتر شده، متوسط حدود چهار پنج ساعت استراحت دارم. تازه در آن سال ها در حوزه، علاوه بر درس و تحصیل، از آشپزی گرفته تا نظافت خوابگاه هم به عهده خودمان بود. من عمده آشپزی و خانه داری را همانجا یاد گرفتم. امروز متأسفانه من بندرت دانشجویی را می بینم که تشنه علم باشد.
در قم علاوه بر درس و تحصیل، از آشپزی گرفته تا نظافت خوابگاه هم به عهده خودمان بود. من عمده آشپزی و خانه داری را همانجا یاد گرفتم.
شما که هم در حوزه درس خواندید و هم در دانشگاه، در مورد این دو نوع تحصیل و امتیازات و ضعف هایش چه نظری دارید؟
- با تمام محتوای ارزشمندی که حوزه برای من داشت، بعدها که وارد دانشگاه شدم به این نتیجه رسیدم برای سازماندهی فکری و ورود به جامعه چیزهایی لازم بود که حوزه به ما نمی داد. البته من هر چه زیر ساخت نظری، فکری، روحی و عاطفی دارم به لطف حوزه و فضای آن دارم. اما حوزه از یک زمانی به بعد برایم کافی نبود.
از اولین تجربه تان در تدریس و استادی هم بگویید.
- از سال ۷۰ تدریس در دانشگاه را با مدرک فوق لیسانس در دانشگاه الزهرا شروع کردم. آن زمان حدود 23-22 سال بیشتر نداشتم و به عنوان استاد معارف و تاریخ اسلام شاید از دو سوم دانشجوهای خودم کم سن و سال تر بودم. اوایل کمی نگران بودم ولی چون به لحاظ علمی و محتوایی خیلی مسلط سر کلاس حاضر می شدم، کم سن و سالی من برای بچه ها جذابیت ایجاد می کرد. نزدیک ترین دوستان من در دوره های بعد، همان دانشجوهای سال های اول تدریسم بودند. از حدود سال 75 که برای اولین بار کلاس های دروس معارف دانشگاه تهران برای دختران به صورت مجزا تشکیل شد، تدریسم را در دانشکده فنی دانشگاه تهران شروع کردم. از سال ۷۶ هم عضو هیأت علمی دانشگاه تهران شدم.
در حوزه کار اجرایی از چه وقت و چگونه وارد شدید؟
- اولین کار اجرایی جدی من، معاونت نهاد رهبری دانشگاه الزهرا از سال 77 بود. تا آن زمان در همه دانشگاه ها، هم مسئول نهاد و هم معاون شان، آقا بودند، من اولین خانمی بودم که این عنوان را داشتم. سال 78 بخاطر تصمیم به شرکت در کنکور دکترا از معاونت نهاد دانشگاه الزهرا استعفا دادم، بعد از کنکور دکترا، در نهاد مرکز، مسئولیت واحد خواهران را به عهده گرفتم. آن موقع هم بچه دار بودم، هم در دانشگاه تهران درس می دادم و هم دانشجوی دکترا بودم. همین فشار باعث شد، مشکل جسمی پیدا کنم و به ناچار بعد از حدود دو سال از نهاد استعفا دادم. سال 86 مدرک دکترای تاریخم را گرفتم و سال ۸۹ مشاور اجتماعی سازمان ملی جوانان و بعد از آن هم معاون اموراجتماعی- اقتصادی این سازمان شدم. با فاصله کمی، همزمان ریاست مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه تهران را هم قبول کردم. سال 90 با تغییرات ساختاری در سازمان ملی جوانان، از آنجا بیرون آمدم و در مرکز مطالعات و تحقیقات زنان دانشگاه متمرکز شدم. در سال ۹۲ هم به وزارت کشور دعوت شدم. حدود دو سال همزمان، هم رئیس مرکز مطالعات زنان بودم و هم مشاور وزیر کشور در امور زنان و تنها مشاور امور زنان در کل دستگاه های اجرایی بودم که حکم همترازی معاون وزیر داشتم. در این مدت در مجموع، هم گزارش کارم در مرکز مطالعات قابل توجه بود هم در وزارت کشور. به عنوان نمونه در وزارت کشور مجموعاً پنج مأموریت خارجی و ۵۹ سفر استانی داشتم. اول دی ماه امسال، دوره چهار ساله خدمتم در وزارت کشور تمام شد و برغم تمایل وزیر محترم کشور به ابقایم در این پست، ترجیح دادم به دانشگاه برگردم و از ابتدای بهمن ماه دوباره تمام وقت در دانشگاه مشغول شدم.
با وجود این همه مشغله، به امور خانه، فرزند و همسرتان هم می رسید؟
- خیلی ها فکر می کنند کسی که بیرون از منزل اینقدر مشغله دارد از خانه و زندگی اش کم می گذارد ولی من می توانم از عملکرد خانوادگی ام مخصوصاً به عنوان یک مادر کاملاً دفاع کنم. من یک فرزند بیشتر ندارم که اوهم مبتلا بهcp است. با این وجود، هر کس دختر مرا می بیند، اولین جملهای که میگوید این است که “با وجود مشکلات و محدودیت های جسمی و ذهنی، چقدر خوب بزرگ شده، خوب رشد کرده، خوب تربیت شده.” فاطمه از نظر رفتاری، اخلاق اجتماعی، اعتماد بنفس، سازگاری با محیط و ادب، نمونه است و از خیلی از بچه هایی در شرایط مشابه خودش، سرآمد است. مسئول آموزش مدرسه اش می گفت اگر این بچه در هر خانواده دیگری بود، شاید حداقل موفقیت آموزشی را هم پیدا نمی کرد ولی من آنقدر برای فاطمه وقت و انرژی گذاشتم تا دیپلم گرفت.
من از عملکرد خانوادگی ام مخصوصاً به عنوان یک مادر کاملاً دفاع می کنم. من یک فرزند بیشتر ندارم که اوهم مبتلا بهcp است و از خیلی از بچه هایی در شرایط مشابه خودش، سرآمد است.
وقتی فاطمه دوران ابتدایی اش را تمام کرد، هر چه گشتم مدرسه راهنمایی مناسب شرایط فاطمه پیدا نکردم. تسلیم نشدم و با کمک افراد خیّر و البته با کلی دوندگی اداری، یک مدرسه مناسب برای بچه هایی در شرایط دخترم تأسیس کردیم و این مدرسه در سال اول با کمتر از 10 نفر راه اندازی شد. در سال های بعد هم مجوز مقطع دبیرستانش را گرفتیم. الان این مدرسه یک مدرسه موفق است برای دختران با مشکلات ذهنی و حرکتی با چند رشته تحصیلی. بخاطر نیاز به دندانپزشکی فاطمه و این که متوجه شدم دندانپزشکی با امکانات خاصی برای این بچه ها ضروری است، با کمک بعضی همکاران فعال و خیّر، یک بخش دندانپزشکی مناسب شرایط آنها در کلینیک دندانپزشکی دانشگاه تهران راه اندازی کردیم. وقتی به پشت سرم نگاه می کنم می بینم هرکاری لازم بوده، یا هرکاری که ممکن بوده برای دخترم کرده ام و برای بچه های دیگر در شرایط او. حتی گاهی فکر می کنم خدا مرا انتخاب کرد که با آشنایی با شرایط فاطمه، برای این بچه ها کاری بکنم؛ بچه هایی که خانواده هایی با توانایی و شرایط و امکانات من ندارند.
وقتی به پشت سرم نگاه می کنم می بینم هرکاری لازم یا ممکن بوده برای دخترم کرده ام و برای بچه های دیگر در شرایط او. حتی گاهی فکر می کنم خدا مرا انتخاب کرد که با آشنایی با شرایط فاطمه، برای این بچه ها کاری بکنم.
از نظر حضور فیزیکی هم فرصت دارید به اندازه کافی کنار دخترتان باشید؟
- تمام تلاشم را کردم و تا حد زیادی موفق هم شدم. یک وقتی در بهزیستی جلسه ای داشتم، یکی از مدیران آنجا به من گفت: “شما خانم فلانی هستید؟ من درباره شما زیاد شنیده ام، بعضی افراد وقتی می خواهند درباره شما حرف بزنند، می گویند؛ همان خانمی که هر جا می رود بچه اش را هم با خودش می برد!” این حرفش برایم جالب بود. متوجه شدم این همراهی من و فاطمه چقدر توجه دیگران را جلب کرده! در این چهار سالی که در وزارت کشور بودم، بیشتر وقت ها فاطمه را همراه خودم داشتم و حتی او را به جلسات و مأموریتها می بردم. هیچ وقت فاطمه را به خاطر مشکلاتش سانسور و پنهان نکردم، از خودم جدایش نکردم، تنهایش نگذاشتم، بیشتر وقت ها فاطمه با من بود. فکر می کنم به همین دلیل هم او اعتماد به نفس بالا و رشد اجتماعی بسیار خوبی دارد. البته حضور و همراهی فداکارانه مادرم، خلأ حضور من را در شرایط تنهایی ناگزیر فاطمه پر کرده که من همیشه شاکر نعمت وجود ایشان بوده ام.
این همه کار، مشکلی در رابطه تان با همسرتان ایجاد نمی کند؟
- متأسفانه وقتی فاطمه حدوداً یک ساله بود من همسرم را از دست دادم و تمام سالهای کودکی و نوجوانی فاطمه را تنها گذراندم. هیچ کس تا در موقعیت من قرار نگیرد، متوجه نمی شود که بزرگ کردن فرزند cp، دست تنها یعنی چه؟ فوت ایشان بر اثر عارضه قلبی وقتی اتفاق افتاد که ما یک دوره سخت طرح پزشک روستای ایشان را در روستاهای کردستان گذرانده بودیم. نمیتوانید تصورش را هم بکنید زندگی برای یک زن شهری در زمستان در یک روستای کردستان در حدود 20 سال پیش آن هم با یک بچه چند ماهه یعنی چه؟ تقریبا از سه بعد از ظهر لوله های آب یخ می زد و آب قطع می شد تا فردا پیش از ظهر، من می ماندم با یک نوزاد و سرما و بی آبی و..! بعد هم خیلی مشکلات دیگر، تا وقتی که فاطمه تقریباً یک سال و دوماهه بود که پدرش را از دست داد. بعدش وقتی تازه از شوک رفتن همسرم بیرون آمده بودم، فهمیدم دخترم عارضه مغزی دارد. تقریباً از دو سالگی فاطمه بود که من یک مجاهده طولانی را شروع کردم برای انواع درمان، توانبخشی، کاردرمانی، گفتاردرمانی، آموزش های خاص با هزینه های خیلی زیاد برای فاطمه. آن زمان هم درس می خواندم، هم چند جا کار می کردم چون واقعاً به درآمدش احتیاج داشتم. در حالی که حقوق ماهانه ام از دانشگاه تهران ۴۷ هزار تومان بود، نسخه های فاطمه گاهی ۱۲۰ تا ۱۵۰ هزار تومان می شد. به علاوه، هزینه مدرسه غیر انتفاعی گران، و همینطور کلاس های جانبی و توانبخشی هایش که تا ماهی 200 هزار تومان هم می رسید. با اینکه خانواده ام از تمکن مالی خوبی برخوردار بودند، حاضر نشدم به هیچ عنوان از آنها کمک مالی بگیرم.
در این چهار سالی که در وزارت کشور بودم، بیشتر وقت ها فاطمه را همراه خودم داشتم و حتی او را به جلسات و مأموریتها می بردم.
می خواستم فقط با اتکاء به خودم هزینه های درمان و آموزش فاطمه را تأمین کنم. الان فکر می کنم فقط خدا کمک میکرد و به درآمدم برکت میداد که توانستم آن روزها را سپری کنم. شاید خیلی از مردم، خیلی خانم ها، در مورد زن هایی که موفقیت های اجتماعی دارند، تصورشان این است که این افراد در شرایط مساعد و با رفاه و آسایش و آرامش همه جانبه به موفقیت هایشان رسیده اند ولی هیچکس تصورش را هم نمی کند کسی مثل من چه فراز و نشیب ها، مشکلات و محدودیت هایی را تجربه کرده و ادامه داده، نشکسته، نا امید نشده و… . ناگفته نماند که به لحاظ عاطفی، مادرم در تمام این سال ها مثل کوه پشت سر من و فاطمه بود. حمایت عاطفی پدر و مادر و به خصوص مادرم در زندگی من غیرقابل جایگزین بود. بعد از حدود 14 سال مجدداً ازدواج کردم و واقعاً تلاش کردم برای همسرم هم همراه خوبی باشم. در خانه خیلی مقیدم که حتماً آشپزی کنم. دستپخت خوبی هم دارم، درست مثل یک خانم خانه دار که هیچ کار دیگری ندارد بجز خانه داری. مقیدم در خانه همه چیز تا حد ممکن مرتب باشد. فاطمه در سال های تحصیلش، همواره ازمرتب ترین بچه های کلاسش بود، غالباً خودم سرویس مدرسه اش هم بودم.
و سؤال آخر ما از دکتر فرهمندپور این بود:
اگر انقلاب نمی شد آیا شما می توانستید به این اندازه از موفقیت در میدان های مختلف برسید که امروز رسیده اید؟
و حرف های خانم دکتر در این باره بسیار شنیدنی بود و مهم.
ادامه دارد…
/انتهای متن/