آنچه یک امریکایی در استانبول آموخت /2
قسمت دوم:
سوزی هنسن دختر دهۀ نودی امریکایی است که با خواندن کتاب های جیمز بالدوین وارد دنیای تازه ای می شود؛ دههای که به گفتۀ روشنفکران برجستۀ آمریکا، در آن «تاریخ» به پایان رسیده بود! او از تجربه های تازه اش در این دنیا که با سفر به ترکیه شروع شد، نوشته است.
سوزی هنسن
ترجمۀ: علیرضا شفیعی نسب
در سال ۲۰۰۷، پس از شش سال کار ژورنالیستی در نیویورک، کمک هزینۀ تحصیلی نویسندگی ای دریافت کردم که مرا ملزم می نمود دو سال به ترکیه بروم. همینطور برای تنوع درخواست آن را داده بودم. حتی فکرش را هم نمی کردم که پذیرفته شوم. حتی وقتی دوستانم به من تبریک می گفتند، نگرانی را در چهره شان می دیدم، گویی که دیوانه ام که این زندگی را رها می کنم، گویی که ۲۹ سالگی برای اینکه خود را بیابم، خیلی دیر است. قبلاً حتی به ترکیه سفر هم نکرده بودم.
می خواهم بیشتر دربارۀ دنیای اسلام بدانم
چند هفته قبل از رفتنم، ساعتها دربارۀ اهمیت بینالمللی ترکیه برای عزیزانم توضیح می دادم و البته آن ها هم از این کلیشه ها که استانبول پل میان غرب و شرق است، حوصله شان سر میرفت. به همه میگفتم که دلیل انتخاب ترکیه این بوده که می خواهم بیشتر دربارۀ دنیای اسلام بدانم. اما دلیل مخفیام این بود که بالدوین در دهۀ ۱۹۶۰ حدود یک دهه در استانبول زندگی کرده بود. مستندی دربارۀ بالدوین دیده بودم که می گفت در مقامِ یک سیاهپوست همجنس گرا، در استانبول بیشتر از پاریس یا نیویورک احساس راحتی میکرده است.
در استانبول آزادی بیشتر است یا در نیویورک؟
در آپارتمانم در بروکلین بودم که این حرف را شنیدم؛ چنان برایم بی معنا و عجیب بود که گویی حفره ای در عالم باز شد. باورم نمیشد که نیویورک نسبت به جایی مثل ترکیه آزادی کمتری داشته باشد، چون نمی دانستم نیویورک و پاریس در آن دوران چقدر پیشداوری داشته اند، و البته اینکه فکر میکردم با رفتن به شرق، زندگی به سوی گذشته متمایل میشود، یعنی در سمت مقابل پیشرفت. تصور بالدوین در ترکیه باعث می شد تا مشکل نژادپرستی در آمریکا و نیز خود آمریکا به نوعی در بستری بینالمللی، مرموز و عذاب آور قرار گیرد. شانسم را امتحان کردم، شاید استانبول همان جایی باشد که سازوکار مخفی تاریخ آشکار گردد.
در واقع در ترکیه و دیگر جاها، میخواستم واقعیتی را درک کنم که هیچ درک تاریخی یا فرهنگی ای از آن نداشتم و همین قضیه باعث می شد تا حسی تقریباً فیزیکی از رنجش فکری و عاطفی داشته باشم. در جایگاه ژورنالیستی ام، تصمیم می گرفتم مطلبی دربارۀ ترکیه یا یونان یا مصر یا افغانستان بنویسم و حتماً کسی پیدا می شد که بخشی از تاریخ مشترکمان (تاریخ مشترک آنها با آمریکا) را برایم بازگو کند. همیشه هم چیزهایی می گفتند که من نمی دانستم. اگر چنین تاریخی را نمی دانستم، پس چه مطلبی می خواستم بنویسم؟
اهداف خیرخواهانه حضور آمریکایی ها در افغانستان!
فرایند یادگیریام در خارج از آمریکا سه لایه بود: هم دربارۀ کشورهای خارجی میآموختم، هم دربارۀ نقش آمریکا در دنیا یاد میگرفتم و هم رفته رفته روان، سرشت و پیش داوریهای خودم را درک می کردم. هرچقدر هم که ابعاد غارتگرانۀ کاپیتالیسم را بهخوبی می شناختم، باز هم پیشرفتهای اقتصادی ترکیه و یونان را واقعاً ترقی و نوعی بلوغ می دانستم. هرچقدر هم که درکی عمیق از توطئهها و دخالتهای آمریکا در مصر بهخاطر اهداف سیاست خارجی خودش بدست میآوردم، باز هم هیچگاه به این فکر نکرده بودم و (نمیتوانستم درک کنم) که سیاست های آمریکا بهجز ایجاد نفرت و آمریکاستیزی چه تأثیری میتواند بر زندگی فرد فرد مصری ها داشته باشد. هرچقدر هم که باور داشتم هیچ آمریکایی ای برای ملت سازی گزینۀ مناسبی نیست، اما هنوز فکر می کردم که حضور آمریکاییها در افغانستان اهداف خیرخواهانه ای دارد. هرگز نمیخواستم قبول کنم یا به فکر گفتنش بیافتم، اما با نگاهی به عقب، میدانم که در آن زمان ته دلم باور داشتم که آمریکا پایان زنجیرۀ تکاملیِ تمدن است و بقیه فقط سعی می کنند به آمریکا برسند.
اسمش ملی گرایی است یا نژادپرستی؟
استثناگرایی آمریکایی فقط آمریکا را بهعنوان ملتی خاص در میان ملتهای فرودست تعریف نمی کرد؛ بلکه مستلزم این نیز بود که تمام آمریکایی ها هم باور کنند نسبت به دیگران برتر هستند. چطور منِ آمریکایی می توانستم ملتی خارجی را درک کنم، درحالیکه ناخودآگاه حتی اساسی ترین باوری را هم که دربارۀ خودم داشتم برای آن ها قائل نبودم؟ این محدودیتی بود فراتر از نژادپرستی، پیش داوری و نادانی. این نوعی ملی گرایی بود، اما چنان حیله گرانه که حتی یاد نگرفته بودم آن را ملی گرایی بنامم. این نوعی خودفریبی تمامعیار بود که نمی توانستم ببینم کجا آغاز می شود و کجا به پایان می رسد، نمی توانستم ریشه کنش کنم، نمیتوانستم از بین ببرمش.
به اردوغان رای دادی ؟
چند ماه اول در استانبول، زندگی بی در و پیکری داشتم، روزها در شب ها حل می شد. نه ادارهای بود که به آنجا بروم، نه شغلی داشتم که مشغولش باشم؛ 30 سال هم سن داشتم، سنی که در آن باید مسیر را مشخص کرد: یا باید بزرگ شد یا در حالت کاوشگرانه و فارغ بالِ اواخر جوانی ماند. شروعی دوباره در کشوری بیگانه (یافتن دوستان جدید، یادگیری زبانی جدید، مسیریابی در شهر) مرا مجبور میکرد گزینۀ دوم را انتخاب کنم. خیلی وقتها تا پاسی از شب بیرون می ماندم، مثلاً آن شبی که با مرد جوان ترکی به نام امره نوشیدنی خوردیم. او هم دانشگاهیِ یکی از دوستان آمریکایی ام بود.
یکی از دوستانم گفته بود که امره یکی از باهوش ترین افرادیست که تاکنون دیده. آن شب چیزهای زیادی از تحلیل هایش دربارۀ سیاست ترکیه آموختم، بخصوص وقتی از او پرسیدم که آیا به حزب عدالت و توسعۀ اردوغان رأی داده است یا نه. او تفی انداخت و عصبانی شد: «مگه تو به جورج دبلیو بوش رأی دادی؟» تا آن لحظه هیچگاه فکر نکرده بودم شاید این دو مثل هم باشند.
11 سپتامبر کار امریکایی هاست
امره گفت حملات ۱۱سپتامبر را آمریکا طرح ریزی کرده است. این را قبلاً شنیده بودم. تئوریهای توطئه در ترکیه بسیار متداول بود؛ مثلاً وقتی ارتش ادعا کرده بود که پ.ک.ک (گروه ستیزهطلب کُرد) به یک پاسگاه پلیس حمله کرده است، برخی ترکها معتقد بودند که خود ارتش این حمله را ترتیب داده است. آنها درحالی چنین باوری داشتند که غیرنظامیان ترکیه ای هم کشته شده بودند. یعنی به عبارتی، تفکرشان این بود که نیروهای راستگرا همچون ارتشْ اهداف بی طرف یا حتی راستگرا را هم بمب گذاری میکنند تا بتوانند آن را به گردن گروههای چپ گرا همچون پ.ک.ک بیاندازند. برای ترک ها، بمب گذاری در کشورِ خودشان احتمالی واقعی به شمار میرفت.
گفتم: «بیخیال. تو که واقعاً همچین اعتقادی نداری؟»
فوراً گفت «چرا که نه؟ باور دارم.»
«اما این که یه تئوری توطئهاس.»
خندید.
«آمریکاییها همیشه به این چیزا میگن تئوری توطئه. عزیزم، بقیۀ دنیا هستن که باید توطئههای شما را تحمل کنن.»
توجهی به او نکردم. گفتم «فک کنم به ژورنالیسم آمریکایی ایمان دارم. اگه واقعاً اینطور بود، بالاخره کسی میفهمید.»
لبخندی زد. «متأسفم. غیرممکنه که هیچ ارتباطی با اون اتفاق نداشته باشن. حالا این جنگ چی؟»
این را در رابطه با جنگ در عراق میگفت.
«غیرممکنه آمریکا نتونه جلوشو بگیره. امکان هم نداره مسلمونا بتونن پیروز بشن.»
بمبی در استانبول و تئوری توطئه
چند هفته بعد، بمبی در محلۀ گونگورن در استانبول منفجر شد. بمب دوم هم پس از ساعت ۱۰ شب، در یک سطل آشغال در همان نزدیکی منفجر شد و ۱۷ نفر را کشت و ۱۵۰ نفر را زخمی کرد. هیچ کس نمی دانست چه کسی این کار را کرده است. تمام هفته ترکه ا بحث می کردند: القاعده بوده؟ پ.ک.ک؟ جبهۀ آزادیبخش انقلابی خلق (یک گروه رادیکال چپگرا)؟ یا شاید هم دولت پنهان۳؟
دولت پنهان (سیستمی متشکل از سازمانهای شبه نظامی مافیاوار که خارج از چارچوب قانون و گاهی هم به دستور ارتش قانونی فعالیت می کنند) داستانی کاملاً مجزا بود. ترکها توضیح میدادند که دولت پنهان در طول جنگ سرد ایجاد شده تا با کمونیسم مقابله کند، اما بعداً تغییر ماهیت داده است به نیرویی برای نابودی تمام خطراتِ متوجهِ دولت ترکیه. قدرتی که برخی ترکها برای این نهاد قائل بودند گاهی از زودباوری هم فراتر میرفت. اما مسئله این بود که ترک ها طی سالها با این تفکر زندگی کرده بودند که نیرویی مخفی سرنوشت ملتشان را کنترل می کند.
حتی شایعاتی وجود داشت که برخی عناصر دولت پنهان طی جنگ سرد ارتباطاتی با سیا داشته اند و این هم هرچند شبیه به یک تئوری توطئه بود، اما واقعیتی بود که مردمان ترک با آن زندگی می کردند. آن
همه مداخله های نظامی و بینالمللی آمریکا در آن چند دهه حیرت آور است، بخصوص مداخلات مربوط به سال هایی که قدرت نظامی آمریکا را نسبتاً معصوم و بیطرف می دانستند. ترورهای موفقی هم صورت گرفت: پاتریس لومومبا، نخستوزیر جمهوری دموکراتیک کنگو در سال ۱۹۶۱؛ ژنرال رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن باز هم در ۱۹۶۱؛ نگو دین دیم، رئیسجمهور ویتنام جنوبی در ۱۹۶۳. ترورهای ناموفقی هم بود: کاسترو، کاسترو و کاسترو. ترورهایی بود که خیلیها انتظار و امیدش را داشتند: ناصر، ناصر، ناصر. و البته تغییر برخی رژیمها با حمایت مالی و پشتیبانی و طرحریزی آمریکا: ایران، گواتمالا، عراق، کنگو، سوریه، جمهوری دومینیکن، ویتنام جنوبی، اندونزی، برزیل، شیلی، بولیوی، اوروگوئه و آرژانتین. آمریکاییها نیروهای مخفی پلیس را در همهجا از کامبوج تا کلمبیا، فیلیپین تا پرو و ایران تا ویتنام یا آموزش میدهند و یا پشتیبانی میکنند.
دنبا باید بهای 11 سپتامبر را بپردازد
بسیاری از ترکها معتقد بودند که آمریکا در کودتاهای نظامی ۱۹۷۱ و ۱۹۸۰ در ترکیه، حداقل در حد ترغیبْ نقش داشته است، اما کمتر چیزی دربارۀ این وقایع در کتاب های معمول تاریخ پیدا کردم ولی چیزی که بعینه میدیدم این بود که اثرات این مداخلهها با اثرات ۱۱ سپتامبر قابل مقایسه بود، یعنی به همان اندازه عظیم، سرنوشت ساز و مخل کشور و زندگی مردم بود. شاید امره به این دلیل باور نداشت ۱۱ سپتامبر اتفاقی سرراست و دارای شواهد و قابل اثبات باشد که تجربه اش (واقعیتش) به او آموخته بود چنین اتفاقاتِ تاریخی ای خیلی بندرت با فراواقعیت قابل تبیین هستند.
نمی توانیم به ژورنالیسم مان اعتماد کنیم
نه اینکه فکر کنم نظریۀ امره دربارۀ حملاتْ باورپذیر باشد، اما به نظر رسید که شاید تفاوت چندانی میان این دو دیدگاه نباشد: پارانویای یک خارجی که می گفت آمریکاییها ۱۱ سپتامبر را طرحریزی کردهاند و پارانویای آمریکا که تمام دنیا باید بهای ۱۱ سپتامبر را با جنگی سراسری و بی پایان علیه تروریسم بپردازند.
دفعۀ بعدی که یک ترک به من گفت آمریکا در ۱۱ سپتامبر مردم کشور خود را کشته است (این را مرتباً می شنیدم؛ این بار از یک دانشجوی جوان دانشگاه بغازیچی استانبول)، ادعایم را دربارۀ اعتقاد به صداقتِ ژورنالیسم آمریکایی تکرار کردم. او با حالتی نسبتاً خوابآلود پاسخ داد :
«خب، درست، ما نمی توانیم به ژورنالیسم مان اعتماد کنیم. نمیتوانیم آن را کورکورانه بپذیریم»
این «کورکورانه پذیرفتن» باعث شد مکث کنم. بیشتر از یک سال بود که در ترکیه زندگی میکردم و میدیدم که چگونه پروپاگاندای ناسیونالیستی دیدگاه مردم را نسبت به دنیا و خودشان شکل می دهد. حال این سؤال برایم مطرح شد که باور ما به بیطرفی و دقت ژورنالیسم از کجا نشأت می گیرد؟ اصلاً چرا آمریکاییها بیطرف و همه غرضورز باشند؟
فکر میکردم چون ترکیه نهادهایی ضعیف دارد (مثلاً در مقایسه با نظام دادگستری آمریکا که به نظرم قویست، دادگستری قابلاعتمادی نداشتند)، گویی این حس وجود داشت که حقیقتی وجود ندارد. ترکها علیالخصوص نسبت به روایت های رسمی تاریخ مشکوک بودند و خیلی راحت روایت های دولت را رد میکردند. اما آیا ترک ها با آن شک گرایی زیبا، کمتر از من ملی گرا بودند؟
امریکا تنها کشور مدرن و آزاد
بنا به استثناگرایی آمریکایی، کشور من در دنیا بیهمتا و تنها کشور واقعاً مدرن و آزاد بود. به جای اینکه به فکرم برسد که این استثناگرایی هیچ فرقی با پروپاگاندای ناسیونالیستی دیگر کشورها ندارد، این باور را در خود نهادینه کرده بودم. هیچگاه نهاد ژورنالیسم آمریکایی را بیرون از استانداردهایی که برای خود تعریف کرده بود، زیر سؤال نبرده بودم، که البته فقط با همین کار میتوان ایرادات و پیشداوریهای آن را تشخیص داد. بلکه این را پذیرفته بودم که این استانداردها بهترین استانداردهایی هستند که میتوان در هر کشوری یافت.
در آخرین سالی که خارج زندگی کردم، دید متفاوتی هنگام خواندن روزنامه های آمریکایی داشتم. حالا می توانستم ببینم که آنها خارجی ها را بسیار بیگانه به شمار می آورند، مقالات همیشه از موضع قدرت آمریکا سخن می گفت و طوری دربارۀ بقیۀ کشورها سخن می گفت که گویی بچههای ناخلف آمریکا هستند. با نگرشی انتقادی به سخنان هموطنانم گوش می کردم: بحث هایمان دربارۀ سیاست خارجی، بعد از ۱۱ سپتامبر با این واژگان مداخله گرانه و رسمی و زبان نظامی، بوروکراتیک و شرکتی درهم آمیخته شده بود: تلفات جانبی، خطر قریب الوقوع، آزادی، آزادی، آزادی.
بااینحال، آگاه بودم که اگر مدت ها قبل تسلیم پیامدهای ناسیونالیسم آمریکایی می شدم، روحم هم از چنین چیزی خبردار نمی شد، حتی اگر تاریخ بی عدالتی در آمریکا را درک می کردم، حتی اگر نسبت به حمله به عراق خشمگین بودم، من یک سفیدپوست آمریکایی بودم. هنوز هم طوری این باور بنیادین را نسبت به کشورم داشتم که ناگهان در مقایسه با ترکها حس کردم ناپخته و ساده هستم.
قضیه امریکا فرق دارد
خبردار شدم که جماعتی از فعالان و روشنفکران (لیبرال) در ترکیه حتی معنای «ترک بودن» را به طرق جدیدی زیر سؤال می برند. بسیاری از آنها در مدرسه دربارۀ تاریخ شان، دربارۀ آتاتورک اولین رئیس جمهور ترکیه، دربارۀ شرارت فرضی ارمنیه ا، کردها و عربه ا، دربارۀ شکنندگی مرزهایشان، حرص و طمع تمام خارجیها و البته دربارۀ نیکیِ تاریخی و ازلی جمهوری ترک شستشوی مغزی شده بودند.
«قضیۀ آمریکا فرق دارد». روزی این حرف را گفتم، اما تا وقتی کلمات از زبانم بیرون نمی آمد، دقیق متوجه نمی شدم چه می گویم. هیچگاه کسی از من نخواسته بود این را توضیح دهم. «به ما می گویند که برترین کشور دنیا هستیم. اما مسئله این است که ما هرگز این روایت را مثل الانِ شما نمی بینیم، چون برای ما، این پروپاگاندا نیست، حقیقت است؛ ناسیونالیسم نیست، میهنپ رستی است. مسئله این است که ما آن را زیر سؤال نمی بریم چون در عین حال به ما هم می گویند که چقدر آزاداندیش هستیم، چقدر آزاد هستیم. بهمین خاطر خبر نداریم که باور به اینکه کشورمان برترین کشور دنیاست، مشکل دارد. همه چیز دست به دست هم می دهد تا متقاعدتان میکند که یک آگاهی جمعی در دنیا به این نتیجه رسیده است.»
یکی از دوستان روزی پاسخ داد «وای، چقدر عجیب. این نوعی بسیار خاموش از فاشیسم است، نه؟»
این نوعی خاموش از فاشیسم بود که باعث میشد ترکیه را مادونِ وطن خودم ببینم، و نیز باور داشته باشم که کشور بسیار بسیار خیرخواهم نیاتی بسیار خیرخواهانه نسبت به ملتهای دنیا دارد.
من یک مامور بودم
در آن شبِ تئوریهای توطئه، امره مثل بسیاری از خارجیهای دیگر به این نتیجه رسید که من جاسوس هستم. میگفت اطلاعاتی را که تحت عنوان ژورنالیست جمعآوری می کنم، برای مقاصد دیگری به کار می برم. من نمایندۀ آمریکا در دنیایی بزرگ تر بودم و دربارۀ خارجی ها، دولت ها و اقتصادهای دخیل در سیستم و نظمی بزرگ تر مینوشتم. پس به نوعی یک مأمور بودم. امره بهمثابۀ یک بیگانه در آمریکا زندگی کرده بود، کسی که قدرت کمتری داشت، کسی که یک مقاله در روزنامه می توانست برایش دردسری بزرگ شود، یا یک نظر نابجایش به دخالت صندوق بینالمللی پول بیانجامد. نگرش، پیش داوری و کم لطفی من می توانست غلط، غیردقیق و مخرب باشد، اما روزنامهها و مجلاتی که برایشان می نوشتم، آن را بهعنوان حقیقت قبول می کردند و همین امر، برای همیشه درک خوانندگان را از ترکیه شکل می داد.
سالها بعد، یک ژورنالیست آمریکایی به من گفت که عاشق کار در یک روزنامۀ بزرگ است، چون کاخ سفید آن را میخواند، چون از این طریق «میتواند بر سیاست تأثیر بگذارد». امره به من گفته بود که من در چنین جایگاهی به احتمال زیاد گند بزنم. او درواقع به من میگفت: جاسوس، مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان.
اطلاعات کتابشناختی:
Hansen, Suzy. Notes on a Foreign Country: An American Abroad in a Post-American World. Farrar, Straus and Giroux, 2017
پینوشتها:
* این مطلب را سوزی هنسن نوشته است و در تاریخ ۸ آگوست ۲۰۱۷ با عنوان «Unlearning the myth of American innocence» در وب سایت گاردین منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۹۶ آن را با عنوان «آنچه یک آمریکایی در استانبول آموخت» و ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
** سوزی هنسن (Suzy Hansen) نویسندۀ مجلۀ نیویورک تایمز است که برای نشریات دیگری نظیر ووگ،بوکفروم و بافلر نیز مینویسد. او درحال حاضر ساکن استانبول است.
*** این متن برگرفته است از کتاب یادداشتهایی از یک کشور خارجی: یک آمریکایی در خارج از کشور در دنیایی پساآمریکایی نوشتۀ سوزی هنسن.
[۱] homecoming queen: نوعی مراسم گردهمایی فارغالتحصیلان در آمریکا [مترجم].
[۲] Wag the Dog
[۳] Deep state
منبع:
Guardian (فصلنامه ترجمان)
/انتهای متن/