در جست و جوی دنیای قشنگ

رمان “ناطور دشت” نوشته ی جی.دی.سلینجر نویسنده ی معاصر آمریکایی است.

1

سرویس فرهنگی به دخت/

جی دی سلینجر پس از ارنست همینگوی و اسکات فیتز جرالد یکی از محبوب ترین نویسنده های آمریکایی است. ناطوردشت معروف ترین رمان نویسنده است که باعث شد نویسنده به شهرت جهانی برسد. کتاب های دیگری چون رمان فرنی و زویی و مجموعه داستان های کوتاهی چون دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم، دختری که می شناختم و نغمه ی غمگین از جمله کتاب های خوب نویسنده محسوب می شود که هرچند از نظر شهرت به پای ناطوردشت نمی رسند، اما سبک و سیاق نویسنده در آنها تقریبا مشابه ناطوردشت است.

داستان رمان ناطوردشت در مورد پسر نوجوانی به نام هولدن کالفیلد است که برای بار چندم نتوانسته از دروس دبیرستان حداقل نمره ی مورد نیاز را بیاورد و ناگزیر باید از مدرسه برود. در این بین هولدن که از طرف تمام اطرافیانش محکوم به بی خیالی و بی هدفی است، تصمیم می گیرد وسایلش را جمع کند و به خانه اش برگردد.

ماجرای کتاب به ظاهر در چند روزی اتفاق افتاده که هولدن قرار است  از دبیرستان به خانه برگردد، ولی در واقع ماجرای اصلی در مورد شخصیت هولدن و نوع نگاه بدبینانه ی او به محیط اطراف است. از نظر هولدن جهان به دو دسته ی جهان عوضی( به وسعت کل کره ی زمین) و جهان قشنگ (محدود به بخشی کوچک با آدم های محدود و درکی متقابل از روحیات هم) تقسیم شده است. این قهرمان کوچک هیچ دیدگاه مشخص و ثابتی در مورد اطرافش ندارد و با افراط و تفریط های بسیار در مورد دیگران قضاوت می کند. به همین دلیل گاهی در طی داستان مشاهده می کنیم که به خاطر کمترین اشتباه که به نظر شخصیت اول رمان ورود به بخش خصوصی زندگی اش محسوب می شود، چنان طرف مقابل را زیر سوال می برد که انگار او جزو جامعه ی انسانی نبوده و نیست! در مقابل اگر خودش یا شخص مورد علاقه اش مرتکب اشتباهات اینچنینی بشوند، نه تنها هیچ عیبی ندارد، که جزو حرکات جالب هم به حساب می آید! شخصیت هولدن مثل یک صهیونیست آمریکایی است که در عین اینکه چیز خاصی نسبت به دیگران برای عرضه ندارد، ولی خودش و خانواده اش را مرکز تمام خوبی ها و برتری ها می داند و دیگران را حقیر می بیند. صحنه ها و توصیفاتی که هولدن در مورد برادر مو قرمز و از دست رفته اش می کند، گویای همین امر است.

هولدن جوان ضعیفی است که تا اندازه ای بزدلانه رفتار می کند؛ منتها این ترس را همیشه پشت کلمات و اعتراضی که به دیگران وارد می داند، پنهان می کند. سلینجر پیش از این هم در داستان دختری که می شناختم شمه هایی از طرفداری از یهودیان را نشان داده، ولی درناطوردشت آن را با هنرمندی و در لایه های پنهان  تر به اوج خود رسانده است.

 شخصیت هولدن کالفیلد نمونه ی بارزی از ضد و نقیض های درون آدمی است که بدون هیچ خصومتی ، تنها و تنها  با تکیه بر احساسات دیگران را نقد می کند.  شخصیت های اصلی رمان های سلینجر به شخصیت خود او شباهت هایی دارند، ولی نسبت به نویسنده، واقعی تر و قابل لمس ترند.

سلینجر خود سالهاست که از اجتماع فاصله گرفته است ، نه با مجله ای مصاحبه کرده و نه اجازه ی چاپ عکس هایش را در مجلات داده است. او حتی با همسایه های خود رابطه ای ندارد و به گفته ی خودش تنها برای یک سری خرید های واجب، از پشت دیوارهای بلند خانه اش بیرون می آید و از ترس رویارویی با مردم سریع به خانه اش بر می گردد. از بین آثار سلینجر تنها از داستان عمو ویگیلی در کانه تی کت فیلمی ساخته شد که مورد رضایت نویسنده واقع نشد، به خاطر همین هم دیگر اجازه ی ساخت فیلم از روی داستان هایش را به تهیه کنندگان هالیوودی نداد.

 در نهایت اینکه جی دی سلینجر هنوز هم پس از گذشت سالهای بسیار و با اینکه مدتهاست کتاب جدیدی از او به چاپ نرسیده است، جزو محبوب ترین چهره های ادبی قرن به حساب می آید و آثارش از جمله پر فروش ترین آثار ادبی جهان محسوب می شود.

فاطمه قاسم آبادی/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)