زندگی دخترم بخاطر یک رابطه نابود شد
همه چیز از یک دوستی ظاهرا ساده در راه مدرسه شروع شد وحالا گلناز، شاگرد اول مدرسه، تبدیل شده به یک بیمار روانی که زندگی خودش و خانواده اش را کلا به هم ریخته است.
خانم رازی از مشکلش این طور حرف می زند:
دخترم گلناز از شاگرد اول های مدرسه بود و هوش و استعداد قابل توجهی داشت. خودش هم به درس و مدرسه علاقه مند بود و همه خانواده آینده خوبی برایش پیش بینی می کردند.
البته ما خانواده پر اولادی هستیم. هشت فرزند دارم، سه پسر و پنج دختر. در طول زندگی یک وقت بخاطر تنگی معیشت ممکن بوده به سختی افتاده باشیم و دست خالی بمانیم و حتی نان و پنیر غذای مان باشد ولی همه بچه هایم به یکدیگر و هم به پدر و مادرشان بسیار مهربان، خوش اخلاق و با ملاحظه بوده اند. پنج تا از بچه هایم ازدواج کرده اند و سه دخترم هنوز ازدواج نکرده اند. بچه ها کلا خیلی به یکدیگر علاقه مندند و همه جور فداکاری و گذشت برای هم دارند. مشکل یکی از افراد در خانواده ما، مشکل همه است و اگر یکی از بچه ها بخاطر مشکلی از بقیه کناره گیری کند، همه کمک می کنند که مشکلش حل شود و باز به جمع خانواده بازگردد.
دخترم گلناز که دختر چهارم است، چند وقتی است دچار مشکل شده و از بس همه مان غصه اش را می خوریم روز و شب نداریم. در جمع خانواده ما فقط پدرشان فردی گوشه گیر و دور از جمع است، ولی بچه ها مثل پروانه دورپدر می گردند و به او ابراز علاقه می کنند و حتی اجازه نمی دهند که مشکل دخترم را بفهمد که ناراحتی نکشد.
مدتی است که برای گلناز مشکل بسیار بزرگی پیش آمده و از این بابت خودش هم خیلی ناراحت است. چهار سال است که دخترم گرفتار شده و شب و روز در اتاقش تنهاست و ماهها می آید و می رود و من که مادرش هستم، او را نمی بینم. نه چیزی می خورد، نه چیزی می خواهد، نه از درد و نارحتی اش حرفی می زند. دختر بزرگم مثل یک خدمتکار برایش کار می کند ولی فقط از او بی محبتی و فحش می شنود. در حالی که می دانم باطنا دوست ندارد این گونه رفتار کند.
تا قبل از آن گلناز دختری شاد و سرحال بود و از طرفی درسخوان و باهوش، همه معلم ها دوستش داشتند. شاگرد اول مدرسه بود.
مشکل گلناز از آنجا شروع شد که روزی در راه مدرسه حمید سر راهش قرار گرفت و با او طرح دوستی ریخت و بسرعت و بشکل عجیبی او را از هستی ساقط کرد. در سال آخر مدرسه یکباره متوجه شدم دخترم مدرسه نمی رود و در خانه می ماند و به بهانه های مختلف از مدرسه رفتن طفره می رود و با هیچ کس حرف نمی زند. فقط با تلفن همراه در اتاق حرف می زد و همش بلند بلند گریه می کرد؛ گریه های شدید که انگار مثلا مادرش مرده. این در حالی بود که به ما هیچ حرفی نمی زد. از صبح تا شب و حتی از شب تا صبح این پسر با او حرف می زد و اصلا حتی اجازه و فرصت خوردن غذا به او نمی داد. اگر می خواست از اتاق خارج شود، غذا بخورد یا مثلا دستشویی برود، باید از او اجازه می گرفت. یک لحظه نمی توانست از این پسر دور باشد و به او خبر ندهد. بعد مثلا حمید به او دستور می داد که برو به خواهرت فحش بده، آنقدر بلند باشد که من بشنوم. ما می دیدیم که گلناز گریه می کرد و دلش نمی خواست این کار را بکند ولی مجبورش می کرد. دستور می داد به مادرت ناسزا بگو، غذا نخور، غذا را دور بریز، برو غذایت را خودت درست کن و… هرکاری می گفت دخترم مثل یک برده و آدم مسخ شده انجام می داد. یک وقت که این پسر با دخترم قهر می کرد و مثلا دو هفته زنگ نمی زد، حالش خوب می شد و می آمد پیش من، دست مرا می بوسید، بغلم می کرد و مثلا می گفت مامان خیلی دوستت دارم، دلم برایت خیلی تنگ شده و … و می شد همان دختر واقعی خودم که بود. ولی وقتی حمید آشتی می کرد و زنگ می زد، باز همان وضعیت دوری از ما و مشکلاتش شروع می شد. چهار سال است که این مصیبت در خانه ما هست. همه خانواده از غصه و ناراحتی او ناراحتیم. خودش از ناراحتی و فشاری که این پسر بر روح و اعصابش وارد می آورد، دست به خودکشی زده. می ترسم دخترم از دست برود.
من هر روز برایش گل می خرم و هدیه برایش می گیرم که بداند ما دوستش داریم و برای مان مهم است. این پسر هم فردی بیکار و معتاد است. ولی ظاهرش را حفظ می کند و اخیراً به دانشگاه می رود و خانواده اش برایش ماشین خریده اند. ساعت 9 شب دنبال دخترم می آید و او را می برد و ساعت 12 شب می آورد. او هم غذا و کیک درست می کند و برایش می برد. چند بار دنبال آنها رفتیم، دیدیم به پارکی می روند و غذایی می خورند و برمی گردند. با هم جایی تنها یا منزل نمی روند. خیلی زجر می کشیم. برادرانش قضیه را نمی دانند چون ازدواج کرده اند و در خانه نیستند. اگر هم بفهمند این پسر را می کشند. آن وقت هم برای خودشان مشکل پیش می آید و هم حتما گلناز هم خودش را می کشد. یک بار وقتی دخترم را به خانه رساند تا نزدیک صبح این پسر را دنبال کردیم و آدرسش را به دست آوردیم. پیش مادرش رفتم و از او خواهش کردم که به پسرش اجازه ندهد که برای ما مشکل درست کند و دست از سر دختر ما بردارد. مادرش مرا مسخره کرد و گفت جلوی دخترخودت را بگیر و مرا خیلی تحقیر کرد.
کار ما این شده که هرروز پیش مشاور و روانشناس برویم تا به ما کمک کند از چنگ این مشکل درآییم. ولی دخترم با من هیچ جا نمی آید، چون می ترسد. آن پسر او را تهدید کرده که حق نداری جایی بروی، با کسی حرف بزنی. با اینکه حمید پسر خوبی نیست، به دخترم گفته ام که اگر می خواهی، با او ازدواج کن ولی او حاضر نیست اقدام به ازدواج با گلناز کند و دخترم را وسیله خودخواهی ها و لذت جویی ها و تلکه کردن ها و پول گرفتن های خود قرار داده و گلناز بسیار از او می ترسد. نمی تواند از دستورات او سرپیچی کند. یک روز دخترم گفت: مادر من در این چند سال ده سال پیر شده ام. گفتم: تو از حال ما خبر نداری که چه می کشیم. همه راهها به روی مان بسته شده است.
الان مشاور روانشناس گفته که باید از شما راهنمایی بگیرم برای حل مشکل مان.
پاسخ دکتر فرزانه اژدری:
حوادث ناخواسته و غیر مترقبه ی زیادی ممکن است در زندگی پیش بیاید. ولی بعضی از آنها یا به دلیل عجیب بودن و خارج از حد تحمل بودن سنگین و دردآور است و قدرت تصمیم گیری را از افراد می گیرد یا به دلیل ظرفیت کم آدمها، قدرت حل مسئله از آنها گرفته شده و تبدیل به معضلی غیر قابل حل می شود.در مورد مشکل گلناز می توان گفت چنین وضعی برای خانواده و خودش پیش آمده است.
به مادر گلناز گفته شد:
- می توان حدس زد که با توجه به حالت های غیرعادی گلناز، او با این پسر رابطه ای ناخواسته و ناسالم داشته است و این پسر، این را بهانه قرار داده برای تهدید دختر تا در مقابل خواسته های نابجا و تهدیدهای توخالی اش تسلیم شود. در واقع گلناز مورد تهدید و فشار شدید قرار دارد. احتمالا او را تهدید کرده که مشکلت را به خانواده ات می گویم و یا بین جوان های محل منتشر می کنم که تو در چه وضعی هستی و جوان های محل را به سراغت می فرستم و احتمالا از ایشان عکس هایی دارد که تهدید به پخش و نشر آن ها می کند و … . حتی ممکن است گلناز را هم مثل خود معتاد کرده باشد و هرچه به او پول می دهد، به عنوان حق السکوت و تهدید از دستش در می آورد و به او مواد مخدر از نوع قرص و یا انواعی از مواد دیگر می دهد.
همه این حدس ها را مادر گلناز تایید کرد و گفت که گاهی گلناز در صحبت تلفنی فریاد می زند و گریه می کند و به خواهش و تمنا از او چیزی می خواهد، گریه های شدیدی که ما پا بپای او گریه می کنیم، ولی هیچ کاری از ما ساخته نیست.
- امکان برخورد قانونی با این پسر وجود دارد. درست است که شاید دختر ظاهرا با رضایت با او همراه می شود، ولی همراهی این دختر نمی تواند مزاحمت ها و تهدیدات پسر را توجیه کند. این خانواده در واقع اجازه داده گلناز و این پسر هر بلایی سر آنها و زندگی شان بیاورند تا حدی که گفته اند مجبور شدند خانه تان را بفروشند و مدام محل به محل خانه شان را تغییر بدهند. این راه منطقی نبوده، چون این فرد با یک تهدید از دختر آدرس جدید را گرفته و باز شروع کرده است.در واقع این پسر، شما و گلناز را انسان های ضعیفی دیده و از شما سوء استفاده می کند.
- پیشنهاد می کنم به گلناز به صراحت بگویید که مشکلش را می دانید و با وجود این مشکل باز هم دوستش دارید و پشتیبانش هستید و از او دفاع می کنید و اجازه نمی دهید که این پسر او را اذیت کند.
- از گلناز صراحتا بخواهید که اگر معتاد است، اجازه بدهد به او کمک کنید. برای بازگرداندن سلامتی او را یاری دهید و در مقابل تهدیدهای این پسر از وی دفاع می کنید و به او اطمینان دهید که حمید نمی تواند به او صدمه ای بزند، چون قانون و خانواده از او حمایت می کند.
- به طور جدی پیگیری قانونی کرده و به این پسر اجازه بردن دخترتان و سوء استفاده بیشتر و گرفتارکردن بیشتر دخترتان را ندهید.
- موضوع شکایت شما از این پسر، ایجاد مزاحمت برای همه اعضای خانواده، سوء استفاده از موقعیت گلناز و باعث بیمارشدن همه افراد خانواده ازنظر روحی و روانی باشد.
- این شکایت شما ربطی ندارد به اینکه دخترتان با رضایت به رابطه اش با او ادامه داده است. اگر گلناز شکایتی از او دارد، باید جدا و با موضوع سوء استفاده و ایجاد رابطه نامشروع با تهدید و ارعاب و اغفال شکایت کند.
- شما می توانید از این پسر به دادگاه منکرات مبنی بر داشتن ارتباط خارج از ضوابط شرعی و قانونی با دخترتان شکایت کنید.
- برای بیمار کردن و تهدید گلناز و رساندن او به مرز خودکشی هم می توانید به دادگاه شکایت کنید.
- – شما می توانید از دختر خودتان هم به دلیل ایجاد ناامنی روحی و روانی برای اعضای خانواده شکایت کنید. هرچند راضی به این مسئله نشوید، ولی به خاطر مصالح و صلاح و آینده دخترتان این کار را انجام بدهید تا گلناز بداند که او هم مقصر است و باید از این وضعیت خارج شود و یکی از دو را را که یا برگشت به آغوش خانواده است و یا ازدواج با حمید، خواهد داشت. حال باید بداند که اگر در زندگی با حمید شکست بخورد، راه برگشت برایش باقی است. شاید از این طریق این مشکل حل شود.
/انتهای متن/