گر مریدی امتحان کرد، او خرست
مولوی در جهت ذکر مناقب علی (ع) به سرودن حکایتی جالب از درخواست نابجای یک یهودی و پاسخ خردمندانه امام می پردازد؛ پاسخی که به روشنی مخالفت و مبارزه امام را با خرافه و جهل نشان می دهد.
فاطمه قاسم آبادی/
علاوه بر داستان معروف خدو انداختن خصم بر روی مبارک علی(ع) که مولانا جلال الدین در دفتر اول مثنوی به شیوه ای منحصر به فرد آن را به متنی با شکوه درباره آن امام همام و ذکر فضایل و مناقب و ویژگی های او بدل ساخته است، داستانی هم در دفتر سوم مثنوی است که البته اصل داستان درباره حضرت عیسی است(چنانکه در منابع قصص مثنوی آمده است)،اما مولانا همانند سایر داستان ها که آنها را در کارگاه ذهن پیچیده اش پرورانده و به آن صورت و فرم تازه داده، درباره این داستان هم چنین کرده و شخصیت اصلی داستان را به جای آنکه حضرت عیسی قرار دهد، حضرت علی در نظر میگیرد.
.
آیا به حفاظت خدا ایمان داری؟
مردی یهود از امام علی(ع) می پرسد که آیا به حفاظت حق از جانت ایمان داری؟
حضرت پاسخ مثبت میدهد.
او در پاسخ می گوید که حال که چنین است، پس خود را از همین بلندی به زیر افکن چون خدا از تو حفاظت میکند!
مرتضی را گفت روزی یک عنود
کو ز تعظیم خدا آگه نبود
بر سر بامی و قصری بس بلند
حفظ حق را واقفی ای هوشمند
گفت آری او حفیظست و غنی
هستی ما را ز طفلی و منی
گفت خود را اندر افکن هین ز بام
اعتمادی کن بحفظ حق تمام
تا یقین گردد مرا ایقان تو
و اعتقاد خوب با برهان تو
.
هیچ انسان عاقلی چنین کاری نمی کند
پاسخ حضرت امیر که به گفته مولانا مرد عقل و دیده است، خردمندانه است. او که مرد مبارزه با خرافه و اوهام و خیالات است و حتی جانش را بر سر این کار نهاده، به شکلی ظریف فرد مدعی را سرجایش مینشاند.
پس امیرش گفت خامش کن برو
تا نگردد جانت زین جرات گرو
کی رسد مر بنده را که با خدا
آزمایش پیش آرد ز ابتلا
بنده را کی زهره باشد کز فضول
امتحان حق کند ای گیج گول
آن خدا را می رسد کو امتحان
پیش آرد هر دمی با بندگان
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار
هیچ آدم گفت حق را که ترا
امتحان کردم درین جرم و خطا
تا ببینم غایت حلمت شها
اه کرا باشد مجال این کرا
عقل تو از بس که آمد خیره سر
هست عذرت از گناه تو بتر
آنک او افراشت سقف آسمان
تو چه دانی کردن او را امتحان
ای ندانسته تو شر و خیر را
امتحانِ خود را کن آنگه، غیر را
امتحان خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی ز امتحان دیگران
چون بدانستی که شکردانه ای
پس بدانی کاهل شکرخانه ای
پس بدان بیامتحانی که اله
شکری نفرستدت ناجایگاه
این بدان بیامتحان از علم شاه
چون سری نفرستدت در پایگاه
هیچ عاقل افکند در ثمین
در میان مستراحی پر چمین
زانک گندم را حکیم آگهی
هیچ نفرستد به انبار کهی
شیخ را که پیشوا و رهبرست
گر مریدی امتحان کرد، او خرست
امتحانش گر کنی در راه دین
هم تو گردی ممتحن ای بی یقین
جرات و جهلت شود عریان و فاش
او برهنه کی شود زان افتتاش
گر بیاید ذره سنجد کوه را
بر درد زان که ترازوش ای فتی
کز قیاس خود ترازو می تند
مرد حق را در ترازو می کند
.
آزمایش خداوند دامن آدمی را می گیرد
حضرت امیر در ادامه به آن جاهل می گوید که امتحان کردن خداوند اشتباه و خطای بزرگی است و اگر می خواهی نجات پیدا کنی هر چه سریع تر از خداوند طلب بخشش کن و توبه کن چرا که این کار حماقت بزرگی است که دامن آدمی را می گیرد.
چون نگنجد او به میزان خرد
پس ترازوی خرد را بر درد
امتحان هم چون تصرف دان درو
تو تصرف بر چنان شاهی مجو
چه تصرف کرد خواهد نقشها
بر چنان نقاش بهر ابتلا
امتحانی گر بدانست و بدید
نی که هم نقاش آن بر وی کشید
چه قدر باشد خود این صورت که بست
پیش صورتها که در علم ویست
وسوسهٔ این امتحان چون آمدت
بخت بد دان کآمد و گردن زدت
چون چنین وسواس دیدی زود زود
با خدا گرد و در آ اندر سجود
سجده گه را تر کن از اشک روان
کای خدا تو وا رهانم زین گمان
آن زمان کت امتحان مطلوب شد
مسجد دین تو پر خروب شد
/انتهای متن/