باید دل مادرش را نرم می کرد
شهدا را باید از مادران شان سراغ بگیری؛ مادرانی که لبریز از احساس و دلتنگی های مادرانه اند. مادر شهید امیرعلی محمدیان هم از دردانه اش خاطرات زیادی به یاد دارد. خاطراتی که این روزها تنها همدم او شده اند:
بالاخره پس از مدتهاچشم براهی خبرآوردند که دیگر خبری نمی آید، امیرعلی محمدیان ازچشمه سار زلال حقیقت نوشیده ومیهمان سفره حق تعالی گشته است، به راهی رفته به رسم پهلوانان غیرتمند،سروقامتی به خاک فتاده تاپرچم اسلام برافراشته باشد.
امیرعلی متولد29آذرماه 1371است که پس از حضور در جمع پاسداران انقلاب اسلامی به درخواست خود به مناطق عملیاتی استان کردستان اعزام می شود و در سال 93 چند ماه از خدمت خود را در شهرستان قروه سپری می کند. پس از آن نیز یک سال از خدمت خود را در شهر دهگلان می گذراند. بالاخره امیر علی برای دفاع از حرم مطهرحضرت زینب (س)و نبرد باگروهک های تکفیری در کشور سوریه جان خود را نثار می کند و در سال 1394 به درجه رفیع شهادت نایل می شود.
مادرانه
شهدا را باید از مادران شان سراغ بگیری؛ مادرانی که لبریز از احساس و دلتنگی های مادرانه اند. مادر شهید هم از دردانه اش خاطرات زیادی به یاد دارد. خاطراتی که این روزها تنها همدم او شده اند:
از کلاس پنجم ابتدایی، نمازش را می خواند و روزه اش را هم می گرفت. گرچه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما به این مسائل خیلی حساس بود و تا به این سن نماز و وروزه قضا نداشت. از خوبی های او هر چه بگویم کم هست. برای من در خانه اول خدا بعد او! همیشه با امیر علی درد دل می کردم. هر وقت ناراحت می شدم او دلداری می داد. هر جا می رفت یا زمانیکه سرکار می رفت به من زنگ می زد و می گفت مادر چیزی احتیاج نداری؟
از دوران کودکی مسجد امام حسن مجتبی(ع) مأمن خوبی برای امیرعلی بود.
امیر علی مثل برخی جوانان امروزی ، زیاد اهل تفریحات پارك یا سینما و… نبود.
اگر او را میخواستی ببینی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد بود. در مناسبتهای مذهبی هم به هیئت میرفت. در ایام محرم تا دیر وقت در هیئت فعالیت میكرد و خسته و گرسنه به خانه میآمد. میگفتم مگر آنجا به شما غذا نمیدهند. و او در جواب میگفت به جز من كسان دیگری هم بودند. امیرعلی هر سال محرم در مراسم تعزیه شهرك شركت میكرد. خودش تعزیهخوان هم بود.
سال گذشته گفت دلم نمیخواهد محرم اینجا باشم. هوای محرمی دیگر داشت. دلش كربلایی شده بود. تعزیه هم اجرا نكرد. هر سال داخل شهرك” ایستگاه صلواتی” برپا میكرد. میگفت مامان شله زرد یا عدسی درست كن. ببرم اونجا.
مرا به كه میسپاری…؟
از وقتی نیروهای داوطلب برای دفاع از حرم راهی سوریه شدند، امیرعلی آرام و قرار نداشت. از مدتها پیش عزمش را جزم كرده بود و مترصد فرصتی بود تا برای رفتن اعزام شود. داوطلبانه اقدام كرد، همه كارهایش را انجام داده بود و فقط از پدر و مادرش اجازه میخواست. باید دل مادرش را نرم میكرد. اول سرشوخی را با مادر باز كرد و مثل همیشه كلی سر به سر او گذاشت. بعد موضوع رفتن به سوریه را با او در میان گذاشت. مادر موافقت نكرد و هرچه امیرعلی اصرار میکرد مادر جوابش« نه » بود. تا اینكه حرفی زد كه مادر تسلیم شد. گفت كه از بین 3 فرزندی كه خدا به شما عنایت كرده نمیخواهی یكیشان را قربانی حرم حضرت زینب(س) كنی؟
پسرم وقتی خواست برود با همه خداحافظی كرد و حلالیت طلبید. میخواست وصیت كند، گوش ندادم. گفتم همیشه رسم است که پدر و مادر به فرزندانشان وصیت كنند، حالا برعكس شده؟! خندید و گفت باشد نمیگویم… وصیتش نوشته بود.
همیشه وقتی درخواستی داشت، میگفت مامان یك چیزی بگویم؟ از بچگی عادتش بود. گفتم بگو. گفت بابا و داداشهایم را اول به خدا بعد به تو میسپارم. گفتم پس مرا به كه میسپاری؟ گفت: به خدا.
می گفت دلم میخواهد
نحوه شهادت او را كسی ندیده و هیچ یك از همراهانش دقیقاً نمیدانند چه اتفاقی برای او افتاده است
یكی از دوستانش به خانهمان آمدو گفت: كه دشمن حمله كرد و ما در حال پناه گرفتن بودیم كه دیدم امیر علی روی زمین افتاده است و خواستم كمك كنم او نگذاشت. گفت پایش پیچ خورده. گفت شما بروید و من هم خودم را به شما میرسانم. امیرعلی تیر خورده بود اما برای اینكه مانع عقبنشینی دوستانش نشود به آنان گفته بود كه خودش را به آنها میرساند. همان دوستش تعریف می كرد هرچه منتظر آمدن امیر علی شدیم ، نیامد. خبری هم از او نشد.
این احتمال میرفت كه خودش را نجات داده باشد. اما این چند ماه بیخبری؛ دلهرهای به جان مادر و پدر انداخته بود و هیچكسی نمیدانست چه اتفاقی افتاده است. تا اینكه هجدهم فروردین ماه 95 خبر قطعی شهادت امیرعلی رسید.
شرح بدهیها ، پشت وصیتنامه
امیرعلی درباره كارهایی كه میكرد خیلی با من حرف نمیزد. خیلی از این چیزهایی را هم كه میگویم اتفاقی متوجه شدم.
كارت عابر بانك همسرم دست امیرعلی بود و از آن خرج میكرد. خودش حقوق میگرفت ولی هرچه دریافتی داشت برای كمك به دیگران میپرداخت. اینكه پولش را به چه كسی میداد و چرا…؟ من نمیدانم. یک بنده خدایی بود كه برای نیازمندان ، سبد كالا تهیه میكرد و امیرعلی کمکهایش را به او می داد. در همین حد میدانم.
اما او همیشه میگفت در این شهر كسانی زندگی میكنند كه به نان شبشان هم محتاج هستند. تنها دارایی امیرعلی موتور سیكلتی بودكه آن را هم با قرض خریده بود. وقتی هم رفت به مادرش سفارش كرد اگر بازنگشتم آن را بفروشید و بدهیاش را بدهید. مادر وصیتنامه امیرعلی را نشان میدهد و میگوید: پشت این برگه فهرست بدهیهایش نوشته شده است. همیشه به بیتالمال حساس بود و با اینكه به نظرم در اینباره دین هم به گردنش نبود اما برای احتیاط وجهی را به این موضوع اختصاص داده است. خودش نماز و روزههایش را به جا آورده ولی 30 روز نماز قضا ، پشت وصیت نامهاش نوشته كه مربوط به یكی از دوستانش است كه در سانحه تصادفی فوت كرده بود.
وصیت نامه
شكر، خدا را كه در پناه حسین(ع)ام، عالم از این خوبتر پناه ندارد.یا زینب(س)، من چیزی ندارم كه برای شما فدا كنم جز جان ناقابلم كه ان شاءالله برای دفاع از حرم شما فدا شود. پدرم شرمنده شما هستم.حلالم كن ، خیلی اذیتت كردم. غصه نخور این آرزویم بودكه بهش رسیدم. مواظب مادر و برادرانم باشید. ان شاءالله خداوند این هدیه شما به حضرت زینب(س) را قبول كند. مادر عزیزم، دوستت دارم، غصه نخور پسرت فدای حضرت زینب(س) شد. من خوشحال هستم. شما هم ناراحت نباش. میدانم خیلی اذیتت كردم، مرا ببخش… ما رفتیم تا از حرم حضرت زینب(س) دفاع كنیم تا در آن دنیا شرمنده حضرت عباس(ع) نباشیم. بدهكاریهایم را هم نوشتهام.
امیرعلی محمدیان به خیل شهیدان مدافع حرم حضرت زینب کبری سلام الله علیها پیوسته و پیکر مطهرش میهمان حضرت زهراء سلام الله علیها می باشد.جاویدان اثری که خانواده ودوستان چشم به راه آمدن پیکرش خواهند مان او درتاریخ 21دیماه سال 1394 درعملیات مستشاری سپاه حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) تهران در منطقه خان طومان استان حلب سوریه به فوز عظیم شهادت نائل آمدوجاویدالاثر گردیده است.
/انتهای متن/