شرط عقدمان دفاع از حریم اهل بیت بود

پژمان یک ورزشکار تمام عیار و یک موتورسوار حرفه ای بود و آشنایی اش با همسرش هم در دنیای ورزش صورت گرفت . همسر ورزشکار پژمان از قهرمانی می گوید که نقطه اوج قهرمانی اش را در دفاع از حرم اهل ب یت و شهادت در این راه نشان داد.

0

محمد کاظم توفیقی (پژمان) در دهم بهمن ماه سال 1370 در شب میلاد امام موسی کاظم (علیه سلام) متولد شد. از کودکی به ورزش علاقه داشت. و در این زمینه موفقیت های زیادی کسب کرد. در سال 88 در رشته موتور کلاس مقام اول استانی را کسب کرد. و در سال 89 موفق شد مقام اول استانی و سوم کشوری را کسب کند. و در رشته دوچرخه سواری در سال 91 مقام اول را به خود اختصاص داد. شهید کاظم توفیقی در 16 بهمن ماه سال 94 در دفاع از حرم حضرت زینب در سوریه به شهادت رسید.

 

صحبت های همسر شهید:

از نحوه ی آشنایی  با محمدکاظم یا همان پژمان می توانم بگویم که پژمان در عرصه ی ورزش «موتورسواری» فعالیت داشت . خودم هم که جزو  خانواده ورزش بودم با معرفی ما به همدیگر و آشنایی خانواده ها، مقدمه آشنایی و ازدواج مان فراهم شد.

عموی پژمان، «شهید عبدالرسول توفیقی» شهید هشت سال دفاع مقدس بود. پژمان به عموی شهیدش خیلی علاقه داشت. به همین دلیل پس از اینکه خطبه ی عقد برایمان خوانده شد، به بهشت زهرا رفتیم و در گلزار شهدا شادی مان را با شهدا تقسیم کردیم. پژمان احترام بسیار زیادی برای شهدا و عموی شهیدش قائل بود. زمانی که عموی پژمان شهید می شود، پژمان هنوز به دنیا نیامده بود، اما ارادت بسیار زیادی به عمویش داشت.

روز عقدمان، یکی از شرط های پژمان این بود که هرجای دنیا به اسم اسلام، شیعه و ائمه (ع) جنگ باشد و بدانم ناموس ائمه ام در خطر باشد، تحت هر شرایطی که باشم؛ چه جوان و چه پیر، اقدام می کنم و برای شیعه و حفظ اسلام خواهم جنگید.

 

پژمان دستش در کار خیر بود

از ویژگی های اخلاقی پژمان که می توانم بگویم این است که پژمان دستش در کار خیر بود. بعضی از کارهای خیری که انجام می داد را من بعد از شهادت پژمان فهمیدم. یعنی اصلا در موردش با من صحبت نمی کرد. اهل ریا نبود. ویژگی دیگر پژمان، شجاعت مثال زدنی اش بود که به گفته ی دوستان و همرزمان اش، همین شجاعت و دلیری پژمان بود که او را به درجه رفیع شهادت رساند.

اگر خدا راضی باشد، بنده ی خدا هم راضی است

همه ی ویژگی های شهید توفیقی منحصر به فرد بود. اگر بخواهم بین آنها انتخاب کنم در حقش کم لطفی کرده ام. ولی در هرصورتی که چه به نفعش باشد و چه به ضررش، بایستی عرض کنم اول اینکه در هر شرایطی صداقت داشت. دوم اینکه رضایت خداوند در همه ی کارهایش را در نظر داشت. همیشه می گفت: «اگر خدا راضی باشد، بنده ی خدا هم راضی است ولی اگر در کاری رضایت خداوند نباشد، کاری برای هیچ بنده ای انجام نمی دهم…». به همین دلیل “رضایت خداوند در همه ی امور زندگی” را الگو و شرط زندگی مان قرار دادیم.

پژمان (محمدکاظم) تعمیرکار موتورسیکلت و ماشین بود. از فعالیت خداپسندانه و خیری که با من هم مشورت کرد این بود که یکی از دوستانش، شدیدا نیاز مالی پیدا کرده بود که موفق به دریافت وام هم نشده بود. نزد پژمان آمده و گفته بود که قصد پول نزول کردن دارد. پژمان به من گفت: «اگر شده که تمام زندگی ام را بفروشم باید به دوستم کمک کنم چون نمی خواهم اسم نزول بر زبانش بیاید…».

پژمان عقیده داشت که نزول باعث می شود برکت از زندگی برود و نکبت وارد خانه ی آدم شود. نسبت به اینگونه مسائل حساس بود.

هر صبح جمعه کارمان غبارروبی قبور شهدای اطراف قبر عموی شهیدش بود. به گفته ی پژمان آن قطعه از گلزار شهدا که دعای ندبه برگزار می شد بیشتر در دید بود و توسط دست اندرکاران برنامه غبارروبی می شد ولی قبور نزدیک قبر عموی شهید پژمان، کمتر غبارروبی می شد.

پژمان شخصیتی بسیار شاداب، بشاش و شوخ طبع داشت که با توجه به این ویژگی های اخلاقی، دوستان بسیار زیادی داشت. سن اش کم بود اما به اطرافیان به خوبی مشاوره می داد.

مقام های کسب شده توسط پژمان، مقام اول استان فارس در کلاس موتورکراس ۸۰cc کسب مقام سوم کشور در کلاس موتورکراس۲۵۰cc ، کسب مقام اول موتور سواری شهرستان کازرون در کلاس موتورکراس۲۵۰cc  و همچنین مقام اول دوچرخه سواری در شهرستان کازرون…

مهارت زیاد او در موتورسواری او را طوری زبانزد کرده بود که به گفته دوستان موتورسوار اش، وقتی اسم پژمان می آمد باعث ترس و واهمه ی رقبا می شد.

پژمان در انجام حرکات نمایشی با موتور و دوچرخه مهارت داشت طوری که در چند سال اخیر در پایان مراسم راهپیمایی ۲۲بهمن، در استادیوم ورزشی ، حرکاتی همچون عبور از حلقه ی آتش و پرش از روی چندین موتورسیکلت و … را انجام می داد.

روز عقدمان، یکی از شرط های پژمان این بود که هرجای دنیا به اسم اسلام، شیعه و ائمه (ع) جنگ باشد و بدانم ناموس ائمه ام در خطر باشد، تحت هر شرایطی که باشم؛ چه جوان و چه پیر، اقدام می کنم و برای شیعه و حفظ اسلام خواهم جنگید.

زمانی من فهمیدم که پژمان جهت رفتن به سوریه اسمش را نوشته که به کلاسهای آمادگی جسمانی و آموزشی که برایشان گذاشته شده بود، می رفت. من و خانواده اش هرچه برای نرفتن اش تلاش کردیم، به حرف کسی گوش نمی داد.

راستش من اولش راضی نبودم. روزی که برای بدرقه اش رفته بودم به من گفت: « هرطوری شده دلت را راضی کن، چون من باید بروم…». من هم گفتم: “می سپارمت به خدا و بی بی زینب(سلام الله علیها)”. و با رضایت رفت.

پژمان همیشه به مادرش می گفت: «ای کاش شما زودتر ازدواج کرده بودید تا من همراه عمویم، شهید می شدم…». وقتی ما به مزار عموی پژمان می رفتیم، همیشه من باید دقایقی از پژمان جدا می شدم تا پژمان با عموی شهیدش تنها صحبت کند. وقتی از او می پرسیدم که با عمو چه می گویی؟ می گفت: « این رازی است بین خودم و عمو که در آینده خواهی فهمید…». عشق شهادت در سر داشت. همیشه گله می کرد که چرا من در جنگ هشت سال دفاع مقدس نبودم که در کنار آن رزمندگان می جنگیدم.

 

من به همه چیز فکر می کردم به جز شهادت او

یعنی حتی به مرگ هم فکر نمی کردم، چون پژمان قبل از شهادتش دو بار تصادف شدید و بسیار سخت داشت که با توجه به آسیب های جسمی وارده، زنده ماندنش واقعا معجزه بود و خدا پژمان را برای بار دیگر به ما هدیه داد.

بعد از تصادف سخت، پژمان حدودا ده روز در کما بود. عمل های جراحی سختی بر روی قفسه ی سینه، پا و فک اش انجام شده بود و پلاتین در بدنش گذاشته بودند. بعد ازتصادف، مقداری کم طاقت شده بود. قبل از تصادف نسبت به انجام احکام دینی اش مقید بود که بعد از تصادف، چون تا نزدیکی مرگ رفته بود، ایمانش چندین برابر شده بود.

روزگار آن موقع پژمان را از ما نگرفت ولی با شهادتش باعث افتخار برای خود، خانواده و اطرافیان شد

روزی که پژمان می خواست به ایران بیاید، حتی نامه برگشت هم برایش صادر و تمام اقدامات برگشتش فراهم شده بود، اما عملیات شد. دوستان پژمان به او گفته بودند که برگرد… لازم نیست که تو در این عملیات شرکت کنی… ، که پژمان در جواب آنها گفته بود: «من هیچ وقت غیرتم اجازه نمی دهد که دوستانم اینجا در جنگ و زیر آتش باشند و من با سرخوشی به ایران برگردم اما دلم اینجا باشد…». هرچه دوستان اش اصرار به برگشت پژمان کرده بودند، قبول نکرده و گفته بود: «شاید به من نیاز داشته باشید.

کار پژمان در سوریه کمک و مددرسانی بود. به گفته ی افراد مطلع، همرزمان پژمان در سوریه، در زنجیره ی محاصره ی تکفیری ها قرار گرفته بودند که اگر پژمان مهمات را به همرزمان اش نمی رساند، قطعا همگی اسیر می شدند. در آنجا پژمان با سختی فراوان و با موتور، توانسته بود زیر آتش دشمن، ابتدا مهماتی را که واقعا سنگین بوده را به آن ها برساند و بعد هم مواد غذایی. برای بار بعد هم که مهمات را با ماشین به همرزمان اش می رساند که پس از تحویل مهمات، به شهادت می رسد.

زمانی که پژمان سوریه بود، خانواده اش اصلا مرا تنها نمی گذاشتند. پژمان هر روز با من در تماس بود، اما باز دلتنگی چیزی نبود که با تماس برطرف شود. خیلی سخت بود. با خواندن قرآن و دعای خیر و سلامتی و با زیارت قبور شهدا و انجام کارهایی که پژمان دوست داشت، سعی می کردم دلتنگی ام را برطرف کنم.

در یکی از گروه های مجازی عضو بودیم. یکی از خانم های عضو گروه، مرتب در مورد مقام و ارزش شهادت صحبت می کرد و تاکید بر صبوری و شکیبایی پس از شنیدن خبر شهادت عزیزان را داشت. آن خانم می گفت: اگر خبر شهادت عزیزان مان را شنیدیم، بایستی صبور باشیم. من در جواب آن خانم می گفتم: “تو رو خدا، این حرف ها را نزنید، اینطوری باعث می شود که ته دلمان خالی شود…”. بعدها بود که متوجه شدم آن خانم از شهادت پژمان و شهید مسرور خبر داشته و قصد داشت این قضیه را آرام آرام به ما بگوید.

بعد از این قضیه، برادر پژمان بود که خبر شهادت پژمان را به ما داد. من با ناراحتی و ناباوری گفتم: “چه طور دلت می آید بگویی که دیگر پژمان بر نمی گردد؟! …” . من طاقت نیاوردم و چند جا تماس گرفتم. برخی می گفتند پژمان شهید شده و عده ای دیگر هم می گفتند: شایعه است!”. با یکی از اقوام به تیپ امام سجاد (ع) کازرون رفتیم. ابتدا به ما گفتند که خبر صحت ندارد و شایعه است و هنوز اسم پژمان را به عنوان شهید، به ما اعلام نکرده اند. بخاطر همین قضیه، تا لحظه ی آخر این موضوع را پنهان کرده و به مادرش می گفتیم: “پژمان زخمی شده اما مشکل خاصی ندارد…”. اما مادر انگار چیزهایی را حس کرده بود و خیلی بی تابی می کرد. بعد از ظهر بود که از تیپ آمدند و خبر شهادت پژمان را به ما داده و گفتند: پژمان دو روز است که شهید شده ولی تا مطمئن نمی شدیم نمی توانستیم این خبر را اعلام کنیم.

به نظر من هدف از رفتن به سوریه، باید این باشد که اول باید برای رضای خداوند و بعد واقعا از ته دل باشد، نه برای اسم و رسم.

شهیدان جوکار، مسرور، تقوی نژاد و … با رضایت قلبی رفتند. اصلا به اسم و رسم کاری نداشتند. پژمان می توانست برگردد چون نامه ی برگشتش آماده بود، ولی دلش قبول نکرد همرزمان اش را تنها بگذارد، ماند و با هر سختی که بود با موتور مهمات را به دست رزمندگان رساند تا آنها محاصره نشوند.

عصر کازرون/انتهای متن/

 

 

درج نظر