سیمرغ، بنیانگذار روش نوین سزارین
در قسمت قبل گفتیم که سام از اینکه فرزندش را در کوه رها کرده بود، پشیمان بود و در خواب وعده ی زنده بودن او را به او می دهند در حالی که فکر می کند که این خواب نمی تواند حقیقت داشته باشد.
فاطمه قاسم آبادی/
بعد از رویای شب اول، بار دیگر سام در خواب دید که از کوهساران هند جوانی با درفش و سپاه پدیدار شـد و در کنارش دو موبد دانا روان بودند. سپس یکی از آن دو پیش آمد و زبان به پرخاش گشود که :
” ای مرد بی باک نامهربان !، شرم از خدا نداشتــی که فرزندی را که به آرزو از خــدا می خواستی به دامن کوه افکندی ؟ تو موی سپیــــد را بر او خرده گرفتی، اما ببین که موی خود چون شیر سپید گردیده. خود را چگونه پدری می خوانــی که مرغـــی بـــایــد نگهدار فرزند تو باشد ؟”
در جست و جوی فرزند
ســام از خــواب جست و بی درنگ ساز سفر کرد و با شتاب بسوی البرز کوه آمد. نگاه کرد و کوهـــی بلند دید که سر به آســمان می ســایید. بر فراز کوه آشیان سیمرغ چون کاخی بلند افراشته بود و جوانی برومند و چالــــاک بر گرد آشیان می گشت.
سام دانست که این جوان برومند، فرزند اوست. خواست تا به وی برســد، امــا هر چه جســت راهــی نیـــافت. آشیـــان سیمرغ گویی با ستارگان همنشین بود. سر بر خاک گذاشت و دادار پاک نیایش کرد و از کرده پوزش خواســـت و گفـــت:
” ای خـدای دادگر! مرا به خاطر ناسپاسی ام ببخش و حماقتم را در ترک فرزندم نادیده بگیر … اکنون که می بینی تا چه حد پشیمان و نادم هستم بزرگواری بنما و راهی پیش پایم بگذار تا به فرزند خود باز رسم.”
جدایی سیمرغ از دستان
پوزش سام به درگاه جهان آفرین پذیرفــته شــد. سیمرغ نظر کرد و سام را در کوه دید. دانست پدر جویای فرزند است. نزد جـوان که نام او را دستان گذاشته بود، آمد و گفت :
« ای دلاور! من ترا تا امروز چون دایه پروردم وسخن گفتن و هنرمندی آموختم. اکنون هنگام آن است که به زاد و بوم خود باز گردی. پدر در جستجوی تو است. نــام ترا «دسـتان» گذاشتم و از این پس ترا بدین نام خواهند خواند .”
چشمان دستان پر آب شد که : « مگر از من سیر شــدهای که مرا نزد پدر می فرستی ؟ من به آشیان مرغان و قله ی کوهستان خو کرده ام و در سایــه ی بــال تو آســوده ام و پس از یزدان سپاس دار توام. چرا می خواهی که باز گردم ؟»
سیمرغ گفت : « من از تو مهر نبریده ام و همیشه ترا دایه ای مهربان خواهم بود. لیکن تو باید به زابلستان بازگردی و دلیری و جنگ آزمایی کنی. آشیان مرغان از این پس ترا به کار نمی آید. اما یادگاری نیز از من ببر : پری از بال خود را به تو می سپارم. هرگاه به دشواری افتادی و یاری خواستی پر را در آتش بیفکن و من بی درنگ به یاری تو خواهم شتافت.»
آن گاه سیمرغ، دستان را از فراز کوه برداشت و در کنار پدر به زمین گذاشت. ســـــام از دیدن جوانی چنان برومند و گردن فراز، آب در دیده آورد و فرزند را برگرفت و سیـــمرغ را سپاس گفت و از پسر پوزش خواست.
سیمرغ پس از وداع با زال و بخشیدن پری از آن خویش به منظور یاری وی در هنگام سختی ، زال را که حال جوان برومند و خوش سیمایی بود، به سام سپرد .
سپاه گرداگرد دستان برآمدند، تن پیل وار و بازوی توانا و قامت سرو بالای وی را آفـــرین گفتند و شادمانی کردند. آن گاه سام و دستان و دیگر دلیران و سپاهیان به خرمــی راه زابلستان پیش گرفتند. از آن روز دســتان را چون روی و موی سپید داشت «زال زر» نیز خواندند.
سیمرغ مادری مقدس بود
چهره ی ماورا طبیعی و مقدس و اساطیری سیمرغ در ارتباط با زال در شاهنامه برجسته می شود . زال بعد ها دوبار از پر سیمرغ برای احضار وی استفاده می کند و هر بار سیمرغ ظاهر می شود و مشکل لاینحل زال را با نیروی غیبی و فرا طبیعی خویش حل می کند .
همان طور که اشاره کردیم ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد” زال” آغاز می شود.”سام ” پدر زال فرمان می دهد فرزندش را که با موهای سفید به دنیا آمده، در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ خود مادر است و به سبب مهری که خدا در دلش می افکند، زال را به آشیانه می بـرد و می پرورد، اسمش را دستان می گذارد و مثل فرزند عزیز تر از جان با او مدارا می کند و وقتی هم که قرار می شود از دستان یا همان زال جدا شود از پرش به او می دهد تا در موقع سختی با آتش زدن آن سیمرغ به کمکش بشتابد.
فردوسی در مورد این اشتیاق و عشق زال نسبت به سیمرغ این گونه می سراید:
چو سیمرغ را دید زال از فراز
ستودش فراوان و بردش نماز
به پیشش سه مجمر پر از بوی کرد
ز خون جگر بر رخش جوی کرد
پرها را به آتش می کشد
سیمرغ دو بار در هنگام سختی به فریاد زال می رسد و زال مجبور می شود پرهای سیمرغ را آتش بزند و از او تقاضای کمک بکند.
یکی هنگام به دنیا آمدن رستم که بعلت بزرگی جسم از زهدان مادر بیرون نمی آمد و کار رودابه – زن زال و مادر رستم – به بیهوشی و مرگ می کشد و زال ناچار پری از سیمرغ را در آتش می زند، بلافاصله سیمرغ چون مادری نگران نزد زال حاضر می شود و راهکار نشان زال می دهد و می گوید که تنها راه نجات مادر و کودک شکافتن شکم رودابه و بیرون آوردن نوزاد است.
زال هم درنگ نمی کند و دستور می دهد تا شکم مادر را بشکافند و فرزند را بیرون آورند و گیاهی را با شیر و مشک بیامیزند و بکوبند و در سایه خشک کنند و پس از بخیه زدن شکم رودابه بر آن نهند و پر سیمرغ بر آن مالند تا بهبود یابد .
در واقع سیمرغ در این ماجرا علاوه بر نقش نجات بخشی، روشی نوین را به وجود می آورد که ثابت می کند برای اولین بار در ایران عمل سزارین برای نجات مادر و فرزند به کار برده شده است.
بار دوم در جنگ رستم و اسفندیار چون رستم در مرحله اول جنگ از اسفندیار شکست می خورد و مجروح و پریشان افکار به خانه بر می گردد، این پر آتش زدن باعث می شود که سیمرغ باز در نزد زال ظاهر شود و به کمک زال می آید و راه کار نجات و پیروزی بر اسفندیار را به رستم نشان می دهد:
به زه کن کمان را و این تیر گز
بدین گونه پرورده ی آب رز
زمانه برد راست آن را به چشم
شود کور و بخت اندر آید به خشم
سیمرغ این بار هم ابتدا به شرحی که در شاهنامه آمده است، زخم های رستم را علاج می کند و او را به درخت گز که در ساحل دریای چین می رویید، راهنمایی می کند و تیری دو شاخ که قاتل اسفندیار بود به او می دهد.
داستان های مذکور سبب شده که سیمرغ (سیرنگ) را حکیم و دانایی باستانی تصور کنند.
سیمرغ منبع الهام شاعران
در مورد سیمرغ همان طور که گفته شد حرف ها و حدیث های بسیاری وجود دارد. خیلی از شاعران و نویسنده های کشورمان از این موجود به عنوان موجودی مقدس و پرنده ای اساطیری در کارهای خود نام می برند و فرقی نمی کند که عطار باشد و سیمرغ را در هیبت سی مرغ که قرار است به یگانگی و وحدت ذات الهی برسند به تصویر بکشد یا فردوسی باشد و او را در جایگاه مادری که به کودک بی پناه، پناه می دهد باشد. در هر صورت این پرنده ی مقدس در ادبیات ما موجود ارزشمند و مهمی است که در تاریخ افسانه های ما نقش های مثبتی را ایفا کرده است.
/انتهای متن/