این قامتِ خمیده از آنِ کیست؟
روز عاشورا که تمام شد، شبی آغاز شد در کربلا تمام نشدنی از بس که پرمحنت بود و بلاخیز؛ گویی این شام غم انگيز نمی خواست پايان گیرد و زینب(س) در این میان در جست و جوی دخترکان آواره در بیابان تاریک…
فریبا انیسی/
- دختر برادرم، فاطمه،… فاطمه جان…
فاطمه چشم باز کرد و زن را شناخت: عمه…
تمام رنج آن روز از چشم های فاطمه بيرون ريخت با اشک.
- دخترم بلند شو،… بلند شو تا برويم ببينيم بر سر زنان و بچه ها چه آمده است؟
فاطمه گريان شد.
- عمه ببين بر سر من چه آورده اند ؟ مقنعه ام را از سرم کشيدند… سر مرا برهنه در انظار ديد قرار دادند…
- گريه نکن، ای نور چشمم، عمه ات هم مثل توست، آرام باش.
قلب فاطمه شکست. اشک از چشم هايش بيرون می آمد و قلب از درون سينه اش. اين لشکر با خانواده ی رسول خدا چه کردند ؟
- عمه جان، بدن شما سياه و کبود است از شدت تازيانه…
گريه امان فاطمه را بريده بود… آرام راه می رفتند.
- عمه جان، اين علی بن حسين برادرم است. از شدت گرسنگی و تشنگی بيحال شده است. حسن مثنی هم همين جا بود… ما او را کنار برادرم گذاشتيم… رقيه، رمله،… مادر… ام الحسن،…
فاطمه همه را به نام می خواند. همه کسانی که با او همراه بودند. همان هايي که روز وشب در کنار هم آرميده بودند، آن هايي که عزيزان شان، پاره پاره شدند و در صحرای سوزان بر جای ماندند…
اين شب دهم چرا تمام نمی شود ؟ شام غم انگيز کربلا پايان نمی يافت. فاطمه، زينب، ام کلثوم و … هر کدام رفتند و صدا می زدند.
- جمانه، رقيه، فاطمه، عاتکه، ام الکرام، صفيه، خديجه، دختران امير المؤمنين (ع) کجائيد؟… حبيبه، کبشه، قبيره …عاتکه، حميده دختران مسلم، فاطمه دختر حسن، فاطمه دختر حسين، ام عبدا… رمله دختر عقيل، نفيسه، ام اسحاق، ام جعفر، …
صداها اوج می گرفت و پايين می آمد. هر کس را که می يافتند در ميان خيمه های سوخته جا می دادند.
ام کلثوم پريشان بود. زينب هراسان همه جا را گشته بود. زير تمام خيمه های سوخته شده را، کنار تمام نيزه های شکسته شده را، در ميان تمام شمشيرها و سنگ هايي که به سوی امام و يارانش پرتاب شده بود … چه شبی بود شب کربلا، گوش های خونی، پاهای تاول زده، لب های خشکيده، … هر بوته ی خاری می ديدند کاوش می کردند، هر سنگی می يافتند قدم تند می کردند، …
رباب در سياهی شب قامتی را می ديد که نشسته به رکوع وسجود می رود، قامت خميده از آنِ
کيست ؟رباب دست همراهان را کشيد.
صدای عربده و قهقهه ی مستانه ی سواران عمر سعد از دورتر به گوش می رسيد. نزديکتر که آمد، زينب (س) را شناخت. چه فرتوت شده بود دختر رسول خدا (ص). از آن قامت بلند، از آن روی خوش، از آن صدای آشنا خبری نبود و چه زود تمام کرد نماز را ؟
رباب سوی زينب آمد. موی سفيد زينب خبر از غم جانکاهی می داد. دو زن يکديگر را در آغوش گرفتند. بغض رباب از چشمانش سرازير شد،يک دنيا حرف نگفته داشت و زينب ابلاغ وصيت حسين می کرد، يادآور حرف های حسين بود.
- صبر، تحمل، صورت خود را خراش ندهيد و خود را نزنيد، برای گريه وقت بسيار است.
- چگونه صبر کنم، همسری را از دست دادم که آرامش دلم بود، فرزندی را از دست دادم که
ثمره ی زندگيم بود و… و اميدی را از دست دادم که پشتوانه ی حياتم بود… کوه اگر به جای من بود ذوب می شد از اين غم… در يا اگر بود طوفانی می شد از اين اندوه… دشت اگر بود بيابان می شد از اين مصيبت… اما برای که می گويم… تو که از من داغدار تر هستی… پسرانت، برادرانت، فرزندان برادران، پسر عموها، آل بنی هاشم،… زينب… تو چه می کنی بدون حسين ؟،… چرا امشب پايان نمی يابد ؟… چه شبی است امشب… اگر از آسمان خون ببارد عجيب نيست که امروز زير هر تکه سنگی درياي خون بود…
سواران دور آن ها گشت می زدند. قهقهه ی مستانه شان رعب در دل کودکان می کاشت. درنگ جايز نبود. بايد همه يک جا جمع می شدند…
- رباب برخيز، وقت گريه بسيار است…
زينب اين را گفت و دست به زانو گرفت تا از علی مدد جويد.
- علی؛ بيرون خيمه ها افتاده است، بر بستر او هم رحم نکرده اند، بلند شويد،… بايد يک نفر مراقب او باشد.
چشم زينب نگران بيماران بود. چند سوار به محل آنان نزديک می شدند… شمر ايستاد. فرمان داد: مردها همه را بکشيد…
- اين بيمار است.
- بيمار يا غير بيمار فرقی ندارد، بايد کشته شود.
زينب بلند شد.
- به خدا سوگند، نمی گذارم او را بکشيد تا من هم کشته شوم.
دست شمر روی شمشير ماند. ننگ کشتن يک بی سلاح، يک زن، يک زن بی سلاح مانع از آن بود که شمشير بکشد. با خود گفت: فرمان امير است که همه ی فرزندان حسين را بکشيد.
اما صدای عمر سعد بلند شد: اورا به خود واگذاريد، حتماً بيماری او را خواهد کشت.
زينب رو به قبله کرد: « ای محمد؛ بنگر که دختران تو اسير و فرزندان تو کشته شده اند و باد صبا بر آنان می وزد و اين حسين تو است که سرش را از قفا بريده اند و عمامه و ردايش را ربوده اند. پدرم فدای آن کس که روز دوشنبه سپاهش به تاراج رفت.پدرم فدای آن کس که بندهای خيمه او را پاره کردند. پدرم فدای آن کس که به سفر نرفته تا اميد بازگشت او باشد و مجروح و زخم دار نيست تا بتوان او را مداوا کرد. پدرم فدای آن کس که از محاسن او خون می چکد. پدرم فدای آن کس که جدش محمد مصطفی است.پدرم فدای آن کس که جدش پيغمبر خداست.پدرم فدای محمد مصطفی و خديجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهرا بانوی زنان جهان. پدرم فدای آن کس که خورشيد برای او بازگشت تا نماز بگذاشت… »
/انتهای متن/