راستی حال مادربزرگت خوب است؟
روز بزرگداشت سالمندان فقط یک صفحه در میان صفحات تقویم نیست، یک هشدار است به ما که سالمندان، این گنجهای پنهان را دریابیم. راستی چند روز است به سراغ پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ یا همسایه ی پیر واحد کناریمان نرفتهایم؟
نسیم شهسواری/
خیابان شلوغ بود، باران میبارید.
پیرزنی که در زیر بارش باران چادر روی سرش را بهسختی نگهداشته بود، به سمتم آمد و گفت: مادر جان شما می تونی از این کارت من پول بگیری؟
نگاهی بهصورت بارانخوردهاش کردم و گفتم: بله، حتماً مادر جان، شماره رمزتون رو می دونید؟
کمی فکر کرد و گفت: 4444.
با مادر به سمت دستگاه خودپرداز رفتیم، مبلغ موردنیازش را پرسیدم و کارت را در دستگاه گذاشتم و ادامه ی ماجرا…
با شرمندگی نگاهی به من کرد و گفت: یکی نیست به این بچههای من بگه که این کارت پر از پول که دائماً برایش پول حواله میکنند، چاره ی کار من نیست، من خودشان را میخواهم؛ الآن یک هفته است به دخترم گفتهام: دختر من پول نقد ندارم، بیا از این کارت برای من پول بگیر و هر بار میگوید مامان، خوب باکارت خرید کن، اما نمیفهمد و نمیداند که من نمیتوانم و همین نتوانستنم باعث شده که بارها و بارها سرم را کلاه بگذارند. از کارتم چندین بار مبلغ یک جنس را بردارند و بعد که اعتراض می کنم، با لحنی توهینآمیز بگویند: خوب حواست رو جمع کن، ما بیزحمت این پولها رو در نمییاریم.
کمی چشمهایش شفاف میشود، خواستم چیزی بگویم که دلش آرام شود، گفتم: خوب مادر جان حتماً گرفتارند.
آهی کشید و گفت: خدا تنهایی نصیب نکند.
دلم شکست. مادر به سمت مغازه ی سر نبش خیابان رفت، خریدش را حساب کرد و چرخ خرید فرسودهاش را کشانکشان برد…
هنوز صدای چرخ آن پیرزن روی سنگفرشهای خیابان در گوش من است.
راستی این روزها در گوشه و کنار این شهر پرهیاهو، در همسایگیمان، در خانوادهمان، چه قدر سالمندانی را میشناسیم که غبار تنهایی بر روی دلهای شان نشسته است؛ سالمندانی که برکتهای خاموشی هستند که ما قدر آنها را ندانستهایم و خانه وزندگیهای مان را از نعمت وجود آنها خالی کردهایم.
راستی با خودمان فکر کنیم چند روز است به سراغ پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ یا همسایه ی پیر واحد کناریمان نرفتهایم؟
کمی با خودمان فکر کنیم چه قدر در لابهلای روزهای زندگیمان به فرزندان مان تکریم و بزرگداشت پدر و مادر و پدربزرگان و مادربزرگانشان را آموختهایم؟ که اگر این آموزش مهم را از دستور کار زندگیمان حذف کردهایم، تنهایی روزگار سالمندی خود را با دستان خود رقمزدهایم.
سالمندان، پدران، مادران و پدربزرگان و مادربزرگان و آن پیرزن تنهایی که روزهای زندگیاش را با تیک تیک صدای ساعت دیواری بزرگ اتاقش میگذراند، با یک توجه ما و با یک خنده و دستگیری صبورانه ی ما سالیان سال جوان میشوند.
روز بزرگداشت سالمندان فقط یک صفحه در میان صفحات تقویم نیست، یک هشدار است به ما تا این گنجهای پنهان را دریابیم.
راستی حال مادربزرگت خوب است؟
/انتهای متن/