آمریکا، آرمانشهر یا سراب؟
“آمریکا” یکی دیگر از رمان های نیمه تمام کافکاست که به جای این که بنا به وصیت او سوزانده شود، توسط وصی و دوستش تمام و منتشر شد؛ تصویری از آمریکای آرمان شهر در چشم خیلی از مردم دنیا که نهایتا معلوم می شود بیشتر سراب آرزوی مهاجران است.
فاطمه قاسم آبادی/
کتاب آمریکا یکی از آثار فرانتس کافکا نویسنده و فیلسوف آلمانی است . این کتاب که مثل بقیه ی آثار کافکا به نوعی نیمه تمام است، یکی از آثار خاص و متفاوت کافکا از نظر جهان بینی و توصیفات است.
رمان عجی”ب آمریکا” یا به تعبیر خود کافکا “گمشده” هم مانند بسیاری دیگر از آثار نویسنده ی آن نا تمام مانده است و در کنار”قصر” و “محاکمه” یکی از سه رمان نا تمام فرانتس کافکا، نویسنده ی چک تبار آلمانی زبان به شمار می آید که طی سال های 1911تا 1914 نوشته شد.
داستان آمریکا
رمان، ماجراهای جوانی شانزده ساله به نام “کارل روسمان” را بیان می کند که چون کلفت خانه شان او را از راه به در کرده و از او صاحب کودکی شده، از سوی پدر و مادرش راهی آمریکا می شود تا ضمن گریز خانواده از رسوایی، آینده ای نو در سررزمین آرزوهای طلایی بیابد.
همین که کارل به بندرگاه نیویورک می رسد، در کشتی با دایی پولدارش دیدار می کند. دایی در نیویورک او را در خانه اش می پذیرد و کارل مدت کوتاهی در قلمرو دارایی و نفوذش زندگی راحتی دارد، اما این برخورداری و حمایت، دولت مستعجل است، چون او هم کارل را به خاطر نپذیرفتن خود سرانه ی دعوت یکی از دوستان تاجرش برای رفتن به ویلای وی در نزدیکی نیویورک، به ناگهان با نوشتن نامه ای از خود می راند.
آشنایی بدفرجام
کارل رها شده در خیابان های ناآشنا، در مهمانخانه ای با دو جوان بی سرو پا برخورد می کند. یکی شان فرانسوی و دیگری ایرلندی است. آن ها او را به جمع خودشان می پذیرند و این پذیرش کاملا اتفاقی و البته مخرب برای کارل تا انتهای رمان بر تقدیر پسرک سایه می اندازد؛ چون به فاصله ی کوتاهی از گسست این رابطه ی بهره کشانه، کارل به خاطر بی مبالاتی جوان ایرلندی، شغل ثابتش را در مقام آسانسور چی در هتل اکسیدنتال از دست می دهد و پس از جدایی ناگزیر به آپارتمان دو نا رفیق سابقش بر می گردد که به اتفاق زن خواننده ی چاق و چله ومسن تر از خودشان در آن زندگی می کنند.
او بر خلاف میلش خدمتکار آنها می شود و از سوی آنها مورد بهره کشی قرار می گیرد. قطعات پایان رمان که از نظر داستانی ادامه ی فصل قبل از تئاتر اوکلاهماست، صحنه ی شست و شو ی گروتسک برونلدا، خروج او و نیز انتقال او از سوی کارل به نجیب خانه است.
بازسازی رمان
فصل آخر رمان امریکا به قلم ماکس برود ( دوست کافکا ) پایانی متفاوت دارد. در رمان کارل متوجه آگهی برای استخدام در تئاتر اوکالاهما می شود که در آن قرار است به هر کس، کاری در خور بدهند.
کارل را پس از مصاحبه، البته برای انجام کار های تکنیکی سطح پایین در آنجا می پذیرند. پاره ی آخر رمان شرح سفری است طولانی با قطار که ضمن آن کارل برای نخستین بار با عظمت آمریکا آشنا می شود.
آمریکا را بسوزانید
رمان آمریکا را ماکس برود، دوست وصمیمی و وصی کافکا، بر خلاف وصیت نامه اش که در آن نویسنده به صراحت تاکید کرده بود این اثر و سایر آثارش را بسوزاند، در سال 1927 منتشر کرد.
برود افزون بر نامگذاری رمان، با توجه به حال و هوای آن، دو فصل آخر را هم خودش نامگذاری کرد. نامگذاری شش فصل اول آمریکا را برود صریحا با اندکی تصحیح از خود کافکا گرفته ، چه از عنوان فصل ها و چه از عنوان های موجود در حواشی دست نوشته ها.
کافکا تا زمان مرگ روی این اثر کار کرده و آن را به شکل نوعی رمان آمریکایی طراحی کرده بود که قرار بود فصل تازه ای از کار نویسنده اش باشد. گفتنی است فرانتس کافکا در پانزده سالگی، زمانی که دانش آموز بود، سعی کرد رمانی بنویسد که بخش اعظم آن در آمریکا بگذرد، به دنبال تحقق همین هدف اولیه،در پایان سال 1911 دوباره دست به قلم برد.
مثل همیشه ناتمام
کافکا بنا به دلایلی که بر هیچ کس روشن نیست، در آستانه ی پایان کتاب، ناگهان آن را رها کرد. با استناد به یکی از نقل قول های ماکس برود در سال 1927، کافکا قصد داشته فصل پایانی اثر را به توصیف شکوفایی شخصیت کارل جوان در حرفه ی مورد علاقه اش اختصاص دهد و ماجرا را تا آنجا برساند که کارل به وطنش باز گردد و با پدر و مادر و میهنش آشتی می کند. ماکس برود البته –درست بر خلاف همین نظر – در جای دیگری این دریافت را در تضاد با یادداشتی از خود کافکا در30 سپتامبر 1915 می داند که در آن قرار بوده کارل روسمان در این اثر هم مرگی شبیه مرگ یوزف ک. قهرمان قصر داشته باشد.
آمریکای نمادین
آمریکا کتابی نمادین است و رویداد ها در آن ارزشی نمادین دارند، که خواننده را در هزار تویی تاریک در پی خود می کشند، اما نه مفهوم نمادها در آن به وضوح مشخص می شوند، نه آن اهمیتی را می یابند که باید در زندگی شخصیت قصه داشته باشند.
کارل چشم بسته و کورمال کورمال پیش می رود، برای یافتن جایی سزاوار خود می ستیزد، تا روزی که به تئاتر اوکلاهما پا می گذارد. در این مرحله در فصل پایانی پیش از قطعات، نماد معنای عمیق تری می یابد و کافکا در آن جامعه ای را توصیف می کند که واجد نوعی کمال آرمان شهری است. به باور برود رمان قرار است در شکوفایی شگفت انگیز این تئاتر، که درواقع تئاتر جهانی است، پایان گیرد، اما به صورتی که کافکا آرزو داشت و به طرزی فاجعه بار در روزگار مفقود بود.
قسمتی از رمان آمریکا
“تئاتر فضای باز اوکلاهما
کارل نبش خیابانی یک آگهی با این مضمون دید: ” امروز از ساعت شش صبح تا نیمه شب در میدان اسب دوانی کلیتون برای تئاتر اوکلاهما نیرو جذب می کنند! این تئاتر بزرگ اوکلاهماست که شما را فرا می خواند! فقط امروز و فقط برای یک بار!هر کس این فرصت را از دست بدهد، برای همیشه از دستش داده! هرکس به فکر آینده اش است، از خود ماست! ما همه را می پذیریم! هر کس می خواهد هنرمند شود، ما را خبر کند! در تئاتر ما برای همه کار هست، برای هر کسی سر جای خودش! اگر ما را برگزیده اید، همین جا بابت این انتخاب به شما تبریک می گوییم! اما بشتابید تا قبل از نیمه شب در جمع ما پذیرفته شوید! راس ساعت دوازده کار تمام شده و درها به روی تان بسته می شود! نفرین برهرکس که حرف ما را باور نکند! به کلیتون بشتابید…”
/انتهای متن/