حکایت بانوی گنبد فیروزه ای
بانوی گنبد فیروزه ای داستان ششم را بیان می کند: داستان “ماهان و دیوان ” .
فاطمه قاسم آبادی/
داستان “ماهان و دیوان” در مورد مردی به نام ماهان است که روزی به باغ دوستش دعوت می شود. در آنجا غریبه ای به بهانه ی دادن پول زیاد در عوض کمک ماهان او را از باغ می برد. ماهان هم به طمع می افتد و دنبال مرد می رود.
اما هر چه می روند به جایی نمی رسند عاقبت ماهان خسته می شود و به خواب می رود. وقتی بیدار می شود می بیند مرد غیب شده و او در یک بیابان بی آب و علف گیر افتاده است.
زن و مردی او را پیدا می کنند و به او می گویند که آن مرد در حقیقت یک دیو به نام هایل بوده است و خیلی ها را به طمع پول گمراه کرده است.
ماهان به ناچار به دنبال زن و مرد به راه می افتد و باز وقتی فردای آن روز از خواب بیدار می شود می فهمد که باز گول خورده و آن زن و مرد هم جزو دیوهایی بوده اند که آدمی را اغفال می کنند.
این اتفاق بارها و بارها برای ماهان می افتد تا اینکه به طور اتفاقی پیرمردی نورانی را می بیند. پیرمرد بعد از فهمیدن سرگذشت ماهان، او را به باغ خوش آب و هوایی می برد و به او درختی را نشان می دهد و می گوید تا فردا صبح به هیچ وجه از درخت پایین نیاید تا دوباره بتواند به باغ دوستش و نزد اقوامش برگردد.
اما مدت زیادی نمی گذرد که شب می شود و ماهان که بالای درخت رفته بود می بیند چند دختر زیبا رو و حوری وش به همراه ظرف های میوه و غذاهای لذیذ به زیر درخت می آیند و ماهان را دعوت به پایین آمدن از درخت می کنند.
ماهان هم که تحت تاثیر آن زیبارویان و غذاهای رنگارنگ قرار گرفته بود صبرش لبریز می شود و پایین می آید ولی همین که به یکی از زیبا رویان نزدیک می شود و می خواهد دستش را بگیرد دختر زیبارو به همراه دوستانش تبدیل می شوند به موجودات ترسناک و زشت و تمام غذاها و نوشیدنی ها نیز به همین صورت تغییر می کنند.
دیوی که ماهان می خواست دستش را بگیرد به زور دست ماهان را می گیرد و از آن غذاهای بد بو در دهانش م یریزد و مدام ماهان را می بوسد. این وضع و کابوس ترسناک تا سپیده ی صبح ادامه پیدا می کند.
صبح ماهان نادم و دل شکسته به خدا پناه میبرد و به سجده می افتد و از خدا برای رهایی از شر دیوان و حماقت های خودش کمک می خواهد.
یک مرتبه جوانی را به شکل خودش در مقابلش می بیند آن جوان که خود را ذات پاک ماهان معرفی می کند. به کمک ماهان می آید و او را به همان باغ دوستش برمی گرداند.
در این داستان ماهان در واقع نماد و نشان دهنده ی انسان طمع کار و طمع به دنیا است و زن زیبا رو و بی عفت نیز، نماد جذابیت های کاذب است که انسان را به خود مشغول می کند و یاد خدا و فرمان الهی را از یاد آدمی می برد و در نهایت موجب غفلت و پشیمانی می شود.
در این داستان ماهان به خاطر طمع و بی فکری بارها و بارها به دام می افتد و تا وقتی که از خدا کمک نمی خواهد و رو به او نمی کند در زیان می ماند.
عشق به مال و جذابیت های ناروای دنیا چنان ماهان را به دام می اندازد که هر بار از کویری به کویر بی آب و علف تر می افتد ولی چون چشمش تنها ظاهر را می بیند هر بار گول شیطان را می خورد و باطن ناحلال و زشت آن چیزهای مادی را نمی بیند و در نهایت به خاطر توبه و پشیمانی، خداوند به او نظر می کند و او را به باغ اولیه بر می گرداند.
داستان ماهان و دیوان به نوعی خاطره ی داستان حضرت آدم و تبعیدش به زمین را به یاد می آورد که اسیر وسوسه ی شیطان شد و همین هم باعث شد از باغ خداوند تبعید شود و تا توبه نکرد بخشیده نشد.
قسمت ششم(زنان زیبا و عفیف پاداش خیر هستند)
/انتهای متن/