زنی که نذر کرده بود [1]
وادی شام برای اهل بیت در وقت اسارت وادیی غریب و دهشتناک بود؛ درآن وقایعی عجیب هم رخ داد که یکی از آنها حکایت بانویی بود که برای ادای نذر خود نزد اهل بیت آمده بود به خرابه شام.
فریبا انیسی/
بوی خوش غذايي که زن شامی با خود آورده بود کودکان را وادار کرد تا دور او جمع شوند. سينی پر از غذا برای خرابه نشينان، … اما هيچ کدام دست به سوی غذا نمی بردند؟… خانم ام کلثوم گفته بود صدقه بر ما حرام است.
زينب بلند شد و به پيشواز زن آمد و فرمود: زن مگر نمی دانی صدقه بر ما حرام است، برای چه اين طعام را آورده ای؟
زن گفت: به خدا قسم؛ اين صدقه نيست بلکه نذر است که بر من اجرای آن لازم است و برای هر اسير و غريب، طعامی به رسم هديه می برم.
حضرت زينب گفت : تو چه عهد و نذری داری؟
زن اين پا و آن پا کرد و با شرم گفت: « من در ايام کودکی در شهر رسول خدا (ع) بودم و به مرضی دچار شدم که طبيب و پزشکان از معالجه من عاجز شدند. چون پدر و مادرم دوستدار اهل بيت (ع) بودند برای شفا مرا به خانه ی امير المؤمنين علی (ع) بردند و از بتول عذرا فاطمه ی زهرا (س) طلب شفا کردند. در آن زمان حسين به خانه آمد.
علی (ع) فرمود: ای فرزندم دست بر سر اين دختر بگذار و از خدا شفای او را بخواه. حسين چنين کرد و از برکت مولايم حسين شفا پيدا کردم و تا کنون هيچ مريضی در من راه نيافته است… گردش روزگار مرا به اين سرزمين کشانده است و از مولای خويش دور مانده ام. نذر کردم هرگاه اسير يا غريبی را ببينم تا حدی که امکان دارد به او احسان نمايم. برای سلامتی آقايم حسين (ع) تا شايد يکبار ديگر به زيارت او نايل شوم و جمال ايشان را ديدار نمايم. »
زينب از جگر فريادی کشيد: ای زن بدان که نذرت تمام شد و از حالت انتظار بيرون آمدی.
من زينب دختر امير المؤمنين(ع) هستم و اين اسيران خانواده ی من هستند. اهل بيت رسول خدا (ص) و اين سر حسين است که بر در خانه ی يزيد نصب شده است…
تمام دنيا بر سر زن آوار شد. خود را به پاي زينب انداخت، وای حسين، وای حسين او فضا را می شکافت، شور و آشوب او يک دم قطع نمی شد.
می گویندبقيه عمر تا دم مرگ از ناله و گريه ساکت نشد…
/انتهای متن/