زنان عاشورایی 3/ ام­كلثوم را به عقد پسر عمويش قاسم در می آورم

ام كلثوم دختر عبدا.. بن جعفر و زينب (س) یکی از زنان عاشورایی است؛ او که عروسی اش با قاسم ابن محمد مایه افتضاح دیگری بود برای بنی امیه. چرا که این ازدواج دراصل جواب منفی بود به خواستگاری یزید از او.

0

فریبا انیسی/

حسين (ع) وارد مجلس مروان شد. مروان بي اختيار بلند شد. هول عظيمي در دلش جا گرفت. هميشه وقتي حسين را مي ديد اين طور مي شد. او و برادرش حسن را.

  • اي پسر رسول خدا؛ من نمي خواستم تو را به زحمت بياندازم تا به اينجا بيايي… اما همسر خواهرت حرفي زد كه مجبور شديم تا تو را به اين جا دعوت كنيم.

مروان صدايش را صاف كرد، مي خواست قدرت و توانايي اش را به رخ بكشد. گرچه مي دانست اينها هيچ اهميتي براي حسين ندارد.

 صدايش را صاف كرد و ادامه داد: معاويه مرا وكيل كرده است تا ام كلثوم خواهرزاده­ات فرزند عبدالله­ بن­ جعفر را به عقد يزيد در آورم با هر مهريه اي كه پدرش بخواهد و به آن راضي بشود و عبدالله مي گويد اختيار ام كلثوم به دست تو است. علاوه بر آن من وكالت دارم مهريه و قرضي را كه بر عهده ی يزيد قرار مي­گيرد پرداخت كنم. گرچه تعجب مي كنم كه كسي از يزيد طلب مهريه كند اما اين كار را مي كنم تا بين بني هاشم و بني اميه دشمني از بين برود و صلح و آشتي ايجاد شود. … گرچه من مطمئن هستم كه افرادي به وضعيت فعلي يزيد حسادت مي كنند بيشتر از كساني هستند كه حسرت موقعيت شما را مي خورند !! مي دانيد كه هم اكنون، كسي به موقعيت يزيد نمي رسد و او در وضعيت بي نظيري قرار دارد، حتي مي توان گفت به خاطر اين شخص است كه ابرها مي بارند…

حسين برخاست، مروان حرفش را قطع كرد و منتظر ماند. در دل به تيزهوشي معاويه آفرين مي گفت. اما از اين كه او را به چنين مأموريتي انتخاب كرده است ترس داشت. نمي دانست خوشحالي يا ترس كداميك در كلام او پيدا بودند. مبادا حسين…

حسين (ع) بلند شد و شروع به صحبت كرد: سپاس و حمد مخصوص خداوندیست که ما را برای خودش برگزيد و ما را برای دينش انتخاب کرد و ما را در ميان خلق برگزيد.

اي مروان؛ اين كه گفته ای مهريه اش را هر چه پدرش بخواهد قرار مي دهي، بدان که ما هرگز از سنت رسول خدا (ص) در مهريه ی زنان اهل بيت (ع) فراتر نمي رويم و ميداني كه مهر السنه چهار صد و هشتاد درهم است.

اما اين كه گفتي با اين كار صلح به جاي دشمني ايجاد مي كني، مثل اين كه فراموش كرده اي دشمني ما با بني اميه به جهت دين است و نه دنيا. ما دين خود را با دنياي شما عوض نمي كنيم و در اين مسئله خويشاوندي فايده اي ندارد تا به واسطه ي نزديكي و خويشاوندي دشمني را فراموش كنيم. مگر عمه ی معاويه همسر جدم نبود، آيا ابوسفيان از دشمني خود با اسلام كم كرد؟

اما اين كه گفتي تعجب مي كني از اين كه كسي از مثل يزيد طلب مهريه كند ! بدان كه مهريه را كسي قرار داده است كه به مراتب از يزيد و پدر يزيد و جد يزيد بهتر بوده است و او قرار داده است كه مهريه بايد پرداخت شود.

اما اين كه گفتي يزيد كسي است كه همتايي ندارد، اين سخني بيهوده و گزاف است. افراد زيادي كه در زمان جاهليت هم پايه و هم شأن او بودند، حالا هم هم شأن او هستند. امير بودن پدر او چيزي بر او اضافه نكرده است.

اما اين كه گفتي ابر به خاطر او باران مي فرستد، دروغ محض است. زيرا كه اين صفت، مخصوص رسول خدا (ص) است.

اما اين كه گفتي مردمي كه به يزيد غبطه مي خورند، بيشتر از افرادي هستند كه حسرت ما را دارند، نادانان و دنيا پرستان به يزيد غبطه مي خورند و به وضعيت ما عاقلان و دانشمندان غبطه مي خورند. هر طائفه اي آرزو مي كند كه كاش از ما بود. اما ما آرزو نمي كنيم كه از طائفه اي ديگر باشيم…

سپس امام حسين(ع) رو به مردم حاضر کرد و گفت:

اي مردم، شاهد باشيد من ام­كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر تزويج كردم به مهرالسنه حضرت پيامبر(ص) و مزرعه اي را كه در زمين هاي عقيق دارم به آنها بخشيدم تا با آن زندگي شان را بگذرانند. زيرا كه سالي هشت هزار دينار از فروش غله آن مزرعه به دست مي آيد و براي آن ها كافي است.

رنگ از روي مروان پريد؛ هيچ وقت نمي توانست در مقابل استدلال فرزندان رسول خدا (ص) دليلي را بازگو كند، فرزندان علي مثل هميشه او را در ميان مردم مفتضح كرده بودند مثل هميشه. براي همين بود كه هيچ يك از بني اميه راضي نمي شد فرمانداري مدينه را بپذيرد. اما نبايد خود را مي باخت. فرياد زد: اي بني هاشم؛ از در حيله وارد شديد و ميل داريد به دشمني ادامه دهيد…

عبدا.. بن جعفر خنديد. حسين هم خنديد. همه مردم به مروان مي خنديدند. مروان باز هم مفتضح شد. معاويه باز هم مفتضح شد. بني اميه باز هم مفتضح شدند. بني هاشم اما در فكر مراسم عروسي ام كلثوم و قاسم بود.

٭٭٭

  • مادر! مادر، آيا درست است كه شما هم همراه دايي ام حسين (ع) به مكه مي رويد؟

زينب سر بلند كرد؛ چشمان متعجب ام كلثوم به او خيره مانده بود. ام كلثوم حرفش را ادامه نداد. كلمات در ذهن او مي گشت اما بيرون نمي آمد. زينب به سخن در آمد: دخترم؛ تو مي داني من قدرت دور بودن از برادرم حسين را ندارم. او تنها يادگار مادرم فاطمه (س) است. او و برادرم حسن سرور و آقاي جوانان اهل بهشت هستند او…

ام کلثوم گفت: مادر مي دانم، فضيلت و بزرگي مولايم حسين (ع) بر هيچ كس پوشيده نيست. من و قاسم زندگي خود را مديون ايشان مي دانيم و ديگران هم همين طور. چند خانواده مي خواهي تا نشان بدهم كه آنها هم زندگي خود را مديون ايشان مي دانند !

مگر « ارينب » زيباترين دختر عرب نبود با چه ترفند زيركانه و مزورانه اي عبدا.. همسرش را فريب دادند تا او را به عقد يزيد در آورند. چه مزورانه زندگي آن دو تن را مورد تهاجم قرار دادند. سرورم حسين از ارينب نگهداري كرد تا عبدا.. با رفتن به شام دريابد كه فريب خورده است. نمونه هاي اين چنيني كم نيست… من ميزان علاقه شما به ايشان را نيز مي دانم، محبت شما به ايشان زبانزد خاص و عام است. اما آخر مجبور هستيد پدرم را تنها بگذاريد؟

  • پدرت تنها نيست. خدا با اوست. او در وضعيتي قرار دارد كه نمي تواند ما را در اين سفر همراهي كند. امانت هاي مردم در دست اوست و صلاح نيست آنها را به ديگري واگذارد. بهتر اين است كه در مکه به ما ملحق شود. برای او مانعي در سفر نخواهد بود. من با او هنگام ازدواج شرط كرده­ام كه هر كجا حسين است من هم باشم. او اين شرط را پذيرفته است و براي اين سفر به من اختيار تام داده است.

ام کلثوم گفت: من و قاسم هم به همراه قافله ی دايي حركت مي كنيم.

زينب، سر برداشت، چشم هاي ام كلثوم به او خيره شده بود. چه فروغي داشت اين چشم ها.

زينب خنديد: آماده باشيد ! بايد براي حج به مكه برويم.

ام کلثوم جواب داد: همه چيز را آماده كرده ام، از بستگاني كه با ما نمي آيند خداحافظي كرده ام. همين حالا از پيش سكينه مي آيم. دايي ام مولي حسين (ع) همه فرزندان را همراه مي آورد… دعا كنيد مادر، حج همه ی ما قبول باشد.

زينب به ام كلثوم نگاه كرد. آيا بايد آن راز را مي گفت؟ ام كلثوم پاره ی تنش بود، چون عون، چون محمد.. آيا بايد مي گفت كه در اين سفر چه بر سر آنها مي آيد؟ گفت: برادرم حسين (ع) با جدش خداحافظي كرد.

ام کلثوم با اندوه گفت: سكينه می گفت: مولايم حسين ديشب به مزار جد ما رسول خدا (ص) رفته و در آنجا بسيار بسيار گريه كرده است… سفر غريبي است، نمي دانم چرا دلم آرام نمي گيرد… سعادت بزرگي است به حج رفتن، همراه با شما و ديگران. گرچه از حد معمول طولاني تر شود. قاسم هم همين را مي گويد.

زينب مضطرب شد: قاسم چه مي گويد؟

ام کلثوم گفت: مي گويد من وتو از نسل شهيدانيم. از نسل جعفر طيار، تو در نسل شهيدان رشد كرده اي؛ پدرِ مادرت علي است، شهيد محراب، ما با شهادت ها زندگي كرده ايم و زير بار ظلم نرفته ايم. شهادت رسم قبيله ی ماست. ما هم همراه مولي حسين مي شويم با اقتدار و با عشق.

زينب آرام شد: پس تو هم نهايت اين سفر را مي داني، دخترم.

ام كلثوم گفت: نهايت اين سفر چيست؟

زينب گفت: هماني كه قاسم گفته است.. شهادت و صبر…

گونه هاي ام كلثوم گل انداخته بود: … شهادت.

 ————————————————————–

منبع:  رياحين الشريعه ج3 ص292-289 .

/انتهای متن/

درج نظر