نامه دختر خبرنگار مفقود شبکه خبر به يونسکو
من مه سيما هستم اما همه منو به نام پدرم سيدحميدرضا حسيني ميشناسن، ميگن شهيد شده، ميگن تو حج بوده که شهيد شده، اما ميدونم که پدرم زنده است و يه جايي تو عربستانه، خيلي وقته که پدر عزيزم رو نديدم.
نام سيد حميدرضا حسيني، خبرنگار شبکه خبر، در فاجعه منا جزو شهدا اعلام شد اما همزمان با بازگشت پيکر جانباختگان، اخبار ضد و نقيضي در مورد اين خبرنگار با سابقه اعلام ميشود. از اين رو مهسيما حسيني، دختر چهارساله وي، دلنوشتهاي خطاب به سازمان يونسکو نوشته است.
به گزارش به دخت به نقل از باشگاه خبرنگاران،عصر پرس، مه سيما حسيني، دختر يکدانهي سيدحميدرضا حسيني، نامهاي خطاب به يونسکو نوشته است و از اين نهاد بينالمللي براي پيگيري وضعيت پدرش ياري خواسته است.
اگر چه نام سيد حميدرضا حسيني، خبرنگار شبکه خبر، در فاجعه منا جزو شهدا اعلام شد اما همزمان با بازگشت پيکر جانباختگان، اخبار ضد و نقيضي در مورد اين خبرنگار با سابقه و برخي از ديگر ناپديدشدگان فاجعه منا در فضاي مجازي اعلام ميشود. نامه اين دختر چهارساله را در ادامه ميخوانيد.
به نام خدا
سلام
اسم من مهسيماست. بابام اين اسم رو برام انتخاب کرده. اون ميگفت صورتم مثل ماه قشنگه، مثل فرشتهها، شبيه شاپرکها.
من مهسيما هستم اما همه منو به نام پدرم سيدحميدرضا حسيني ميشناسن، ميگن شهيد شده، ميگن تو حج بوده که شهيد شده، اما ميدونم که پدرم زنده است و يه جايي تو عربستانه، خيلي وقته که پدر عزيزم رو نديدم.
بابا حميدرضا کجايي؟ مگه قول ندادي زود برگردي؟ مگه قول ندادي واسم اون عروسک قشنگي رو که قول دادي، هموني که ميدوني دوست دارم بياري؟ بابا جونم ميدوني چند روزه بهم زنگ نزدي؟ چند روزه صدات رو نشنيدم؟ ميدوني مهسيمات چند روزه خوابش نميبره؟ مامان ميگه حتما گوشيت رو گم کردي، يا جايي فراموشش کردي، يا از دستت افتاده، خب! پس چرا پيداش نميکني تا به يکي يه دونهات، دختر ناز و گلت زنگ بزني؟
مگه قول ندادي هر روز بهم زنگ بزني؟ باباجون يادت باشه اين اولين باريه که بدقولي ميکني، البته ميدونم تو مقصر نيستي، کساني ديگه مقصرن، ميدونم تو بدقول نيستي، اونا هستن که باعث بدقولي تو ميشن، واقعا اونا خودشون دلشون براي بچه هاشون تنگ نميشه؟
شايدم خودشون بچه ندارن! شايدم فکر ميکنن من دلتنگ تو نميشم يا تو دلتنگ من … تو مگه نرفتي مهموني خدا، مگه خودت نگفتي زياد طول نميکشه، مگه قرارمون اين نبود که فقط چند روز مهمون خدا باشي، مگه قول ندادي اون چند روز هم مدام به من زنگ بزني، مگه خودت نگفتي اگه زنگ نزني، اگه صدام رو نشنوي روزت شب نميشه، مگه نميگفتي گلت، مهسيما از دوريت پرپر ميشه …
باباجون من و مامان از دوريت داريم داغون ميشيم، البته مامان ميگه دخترم توکلت به خدا باشه، همون خدايي که ميزبان باباته ازش مراقبت ميکنه، مامان ميگه که دوستاي تو و بقيه دوستات، که مثل تو منتظر پدرشون هستن، به بابات ميگن گوشيش رو پيدا کنه و بهت زنگ بزنه و همون عروسکي که دوست داري رو برات کادو بياره … بهش گفتم مامان! دوستاي من و دوستام کيا هستن؟ ميگه دوستاي خوب يونسکو …
دوستاي خوبم پس ميشه لطف کنيد و زودتر به بابام بگيد که گوشيش رو پيدا کنه و بهم زنگ بزنه که کي مياد پيشم، به خدا دلم براش يه ذره شده … بازم ازتون ممنونم. اگرم ميخواين کمکتون کنم بايد بگم آخرين صحبتي که با بابام داشتم در منا بود، ميگفت صورتم مثل ماه قشنگه، مثل فرشتهها، شبيه شاپرکها، دوستاي خوبم بابا آخرين بار در منا بود….. اگه خبري از بابام داشتين به شماره عموم زنگ بزنيد. شمارش اينه ………
/انتهای متن/