نمایشنامه زائر/9
وقتی امام رضا(ع) و هم خواهرشان فاطمه معصومه(س) با هر جماعتی با زبان و حجت خودشان حرف می زند و از کرامت و معجزه نمونه ها می آورد…
اعظم بروجردی/
صحنه نهم
در سایه پرده کاروان ایستاده است ودر صحنه دواربانو در سمتی نشسته ونخ می ریسد ودرست در پایین صحنه دوار عده ای نشسته اند ودرمیان آنها خاتون هم هست.
خاتون : بانو این جماعت از دانشمندان ادیان مختلفند با زبان های گوناگون وسوال های فراوان .
فاطمه : من همچون برادرم با توراتیان به زبان تورات شان وبا انجیلیان به زبان انجیل حرف می زنم.
امام در طرف دیگر صحنه دوار پارچه می بافد .
امام : با صائبیان به زبان عبری با هیربدها به زبان پارسی، با رومیان به زبان رومی وبا فرقه های گوناگون به زبان خودشان بحث خواهم کرد .
مرد اول : چگونه با مردی بحث کنم که از کتابی برایم دلیل می آورد که من آن را منکرم واز پیامبری سخن می گویدکه من به او ایمان ندارم ؟
امام : ازمیان غیر مسلمانان بر پیامبری محمد ( ص ) دو شاهد می آورم .
زن اول : گواهانی که ما مسیحیان آنان را پذب رفته باشیم .
بانو : نظرت در باره یوحنای دیلمی چیست ؟
زن دوم : محبوبترین فرد نزد عیسی بود .
بانو : آیا در انجیل آمده است که یوحنا گفت عیسی به من خبر و مژده دینی عربی را داد و این که این مذهب پس از من است ؟
مرد دوم : این مطلب درست است اما یوحنا نام اورا نبرد.
امام : اگر برایت کسی را بیاورم که انجیل را بخواند…
مرددوم : حرفی منطقی است .
امام :آیا سفر سوم انجیل را حفظی ؟
مرد دوم : بسیار خوب …
امام به سریانی سفر سوم انجیل را می خواند .
بانو بخشی از سفر انجیل را به سریانی می خواند .
زن دوم : گواهی می دهم که در آن سخنی ازمحمد (ص ) خاندانش و امتش آورده شده .
مرد دوم : گواهی می دهم که درآن سخنی از محمد (ص) خاندانش وامتش آورده شده است .و
خاتون : قسم به خدا فکر نمی کنم در میان دانشمندان کسی مانند شما باشد .
صدای فریاد مامون در میان جمعیت : ای ابوالحسن دعا کن باران بیاید. امروز دوشنبه است ومردم چشم انتظار، آنها به معجزه محتاجند، نه به حرف!
مرد سوم : آری دعا کن .
زن دیگر : فرزندان مان تشنه اند، دعاکن .
مرد اول : پس چرا باران نمی بارد ؟
مرد دوم : ما از نگاه کردن به آسمان وابرهای بی بار خسته شده ایم. گویا هیچ یاوری نیست.
مرد سوم : امروز روز دیگریست، امام نماز باران می خوانند .
بانو دستها را به آسمان می گشایند وخاتون نیز این کاررا انجام می دهد وبه دنبال او همه دست به آسمان می گشایند .
اما م تکبیر می گویند .
بانو تکبیر می گویند .
امام : خداوندگارا ! تو حق ما اهل بیت را بزرگ شمردی و همانگونه که فرمان داده بودی مردم به ما روی آوردند واینک امید بخشش و مهربانی از تو را دارند. آنها چشم انتظار نیکی و نعمت تو هستند .
بانو : پروردگارا ! آنها چشم انتظار نیکی و نعمت تو هستند ،آنها را سیراب فرما .
باد می وزد.
مرد اول : چه اتفاقی می افتد؟
زینب :آسمان تیره وتار می شود میمنه.
میمنه : آذر خش ها یکی پس از دیگر ی می آیند .
زینب : ابرها بر حجم شان می افزایند .
میمنه : بالاخره می بارند این ابرهای آبستن .
زینب : عمه ام هنوز نماز می خواند بر این دشت تشنه .
میمنه : نگاه کن گویا گرد بادی می آید .
زینب : میمنه لشکریست که به این سوی می تازند.
ناگهان از پس پرده سایه ها لشکری می تازد فریاد ناله وفغان کاروانیان به گوش می رسد .
فریاد کودکان ، فریاد گوسفندان …
ادامه دارد…
/انتهای متن/