به دست ابرها تسبیح باران تو میچرخد
صدای سوت قطار حاکی از رسیدن است و من می دانم که تا چند لحظه دیگر، دنیایی در قاب پنجره قطار میگنجد.
و من باز هوای حرمت را دارم
آمدهام تا نگاهم را بدوزم به نوازش طلاییرنگ گنبد و بارگاهت تا مرهم بر درد ندیدن های چشمانم باشد.
اما امسال روز میلادت در قاب پنجره شاعرانه علیرضای قزوه به پا بوسیت میآییم.
خراسان در خراسان نور در جان تو میچرخد
مگر خورشید در چاک گریبان تو میچرخد؟
خراسان مُهر دریا میشود با گامهای تو
به دست ابرها تسبیح باران تو میچرخد
اگر شوق وصالت نیست در آیینهها، درها
چرا آیینه در آیینه، ایوان تو میچرخد
طواف عاشقان هم برمدار چشمهای توست
سماع صوفیان هم گرد عرفان تو میچرخد
به سقّا خانهات زیباست رقص کاسههای نور
در این پیمانه، آن پیمانه، پیمان تو میچرخد
بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه، صیادی
چقدر آهوی زخمی در شبستان تو میچرخد
در این آدینه لبریز از آغاز گل، شاعر!
شروع تازهای در بیت پایان تو میچرخد
/انتهای متن/