محمد آرمان
این روزها که فیلم ماهی و گربه شهرام مکری به روی پرده سینماهای هنر و تجربه رفته و عدهای از جماعت «خاص» پایتخت، حس آوانگارد دوستی شان گل کرده و این اثر نه چندان پرمایه را همراه و همزبان با چند جشنواره و جایزه جهانی، به روی دست میبرند، بد نیست نقد و تحلیل صریح و البته صمیمی و «دلسوزانه» داشته باشیم با فیلم، کارگردان و این جریان فیلمسازی که نگارنده معتقد است همچنان عبارت «شبه روشنفکر» بیش از هر چیزی برایش شایسته و بایسته است.
همه محترم و مهمند مگر مردم ایران و ذائقهشان! سینمای شبه روشنفکری آوانگاردی که در مسیر تعاملات مخاطبگرایانهاش برای همه چیز و همه کس حق قایل است غیر از مردم سرزمین خودش! با همه جور جشنواره و محفل و مجلس و گعدهای کنار میآید و برایش فیلم می سازد غیر از میلیونها مخاطب داخلی کشورش. برای هر جماعتی دست از آرمان ها و گذشته و سابقه و سنتش برمی دارد مگر مردمش! سوال اینجاست که اگر مدعیان این حوزه واقعا عاشق و شیفته آوانگاردیسم هستند، چرا برای یک بار هم که شده به سمت سنت های هنری و زمینههای اندیشگی مرز و بوم و عقبه خود غش نمیکنند!
هنر آونگارد حرف میزنیم ؟!
باری؛ هنر آوانگارد؛ این همان چیزی است که شهرام مکری و همقطارانش پشت آن مخفی میشوند تا ضمن دیررسیدن به دنیای انتزاعی خود بر دوری سینمای ایران از متن زندگی مردم صحه بگذارند و روند بازتولید محصولاتی بر مبنای این متد را تسهیل کنند.
داستان فیلم از این قرار است که چند دانشجوی دختر و پسر برای شرکت در جشن بادبادکبازی به شمال کشور رفتهاند. در همسایگی کمپ کوچک آنها کلبه-رستورانی قرار دارد که سه مرد ساکن آن هستند. رستوران به گوشت احتیاج دارد و جز این جوانها شکاری در آن اطراف نیست…
فیلم برای مخاطب خاص است؛ خب باشد اینکه ایراد نیست. اما وقتی همین اثر را در جریان امروز سینمای ایران بررسی و تحلیل میکنید، خواهد دید که چه نتایج وخیمی را به بار میآورد.
همه محترم و مهمند مگر مردم ایران!
سینمای شبهروشنفکری آوانگاردی که در مسیر تعاملات مخاطبگرایانهاش برای همه چیز و همه کس حق قایل است غیر از مردم سرزمین خودش! با همه جور جشنواره و محفل و مجلس و گعدهای کنار میآید و برایش فیلم میسازد غیر از میلیونها مخاطب داخلی کشورش. برای هر جماعتی دست از آرمانها و گذشته و سابقه و سنتش برمیدارد مگر مردمش! سوال اینجاست که اگر مدعیان این حوزه واقعا عاشق و شیفته آوانگاردیسم هستند، چرا برای یکبار هم که شده به سمت سنت های هنری و زمینههای اندیشگی مرز و بوم و عقبه خود غش نمیکنند!
حتی آوانگاردیسم ایرانی هم نه
مگر ما در این سرزمین و جغرافیای فکری و حوزههای متنوع اندیشگیش، فضا و جریان هنریای که بتواند در حوزه آوانگاردیسم فعال باشد و به خلق اثر هنری دست یازد نداریم؟!
از شما میپرسم، استاد فرشچیان که تمام دنیا را مجذوب نبوغ و هنر بینظیر خویش ساخته، از کدام آبشخور تغذیه فکری میکند و از کدام رود جاری و ساری، برای آفرینشهای هنری بکر و بدیعش، بهره میگیرد؟
تنها ادعا
تجربه آوانگاردش، در اتمسفر مالیخولیای منتشر در ذهن سازنده دست و پا میزند و نه در تجربه اصیل و ناب هنری.
اینرا را میتوان از ترفندهای ناشیانه فیلم در افه فضای کاوشوارش دریافت که ابدا موفق به خلق آن نمیشود.
بیلبوردهای فیلم را که بنگری، گویی با یک اثر کابوسزده و فضایی وهمآلود آنهم در یک میزانسن سینمایی روبرویی، درحالیکه اینها تنها در حد ادعا و چند المان کلیشهای، در فیلم به منصه ظهور و بروز میرسد. نکته دیگر عدم شخصیت پردازی و ورزنیامدن پیرنگ های به شدت آبکی و سهل و سست فیلم است.
از خلأ شخصیت تا فقدان فلسفه
در حقیقت میتوان گفت در ماهی و گربه ما با هیچ «شخصیت»ی روبرو نیستیم و تنها به مدد غباررویی(!) فضا و ادا و اطوارهای باسمهای بازیگران و نابازیگران، با وضعیتی به مراتب مضحکتر از ادعاهای فیلم روبروییم.
دیگر آنکه فیلم ابدا بار فلسفی ندارد ولی به شدت مدعی است؛ کیست که شعارهای داغ اما روفو شده و افههای شبهفلسفی فیلم را نفهمد؛ نیهیلیسم و پوچگرایی منتشر و مستتر در فیلم، که البته در ازای آبکیبودن و سطح نازل «حرف های ایدئوژیکش»، تقریبا هیچ است.
اینکه ما نتوانیم از عهده سینماییکردن حرفها و ادعاهای مان برآییم خیلی بد است.
آقای مکری جوان و عزیز!
اول باید سینما آموخت و بعد هم حرف هایی زد که به قدر دهان مان باشد و چه بهتر اینکه اگر حرفی را خودمان نفهمیدهایم و هضم نکردهایم، اصلا از خیرش بگذریم چرا که ممکن است بیآبرویی به بار بیاورد!
شما در فیلمتان متدهای سینمای کلاسیک و اصول مسلم فیلمسازی فطری و غریزی را به سخره میگیرید و زیر پا میگذارید در حالی که خودتان به شدت کلاسیک زدهاید!
میدانید چرا؟ چون در همین جو غبارزده به ظاهر ملتهب و نمادهای استعاری و شعارهای کناییتان، رویکردی عمیقا کلاسیک دارید.
شما حتی در ورود و خروج آدم هایتان هم به ناخودآگاه، از سینمای کلاسیک متأثر بودهاید و نتوانستهاید به خودآگاهی دست یابید. آن وقت با تزئینهای مصنوعی و گل درشت، در پی گولزدن آقا معلمهایی هستید که بناست مخاطب فیلم های شما باشند!
مشکل دیگر این فیلم و کارگردانش این است که سینما را با حلقه و گعهده رفقای کافهایاش اشتباه گرفته است!
دوستان عزیز!
سینما یعنی مخاطب؛ یعنی مردم؛ با جماعت قلیل النادر کالمعدوم روشنفکر، نمیشود به جایی رسید یا طرفی بست؛ حتی اگر بشود به کامیابی ملهم و ناشی از جشنوارههای آن طرف آب تن داد!
حتی اگر جای مردم ایران که فیلم شما را نخواهند دید – و اساسا چرا باید از مردم توقع داشته باشیم که چنین اعوجاجی را ببینند؟ آنها که مجبور نیستند!- فیلیپ فالاردو سینماگر برجسته جهانی بعد از اهدای جایزه به این فیلم بگوید:
«نتیجه حضورم در هیئت داوران جشنواره استانبول! جایزه را دادیم به”ماهی و گربه” شهرام مکری، یک فیلم دو ساعت و پانزده دقیقهای بدون قطع که اعجاز فرمیاش در خدمت فیلمنامهایست بدیع، بازیگوش و تاثیرگذار که با ساختار «پلکان موریس اشر» یاش قوانین روایت داستانی را به چالش میکشد. فیلم با طنینی از تریلرهای ترسناک، دلشورههای یک نسل را در ایران بازگو میکند. هرگز هیچ چیزی شبیه این فیلم ندیدهام.»!
برگردیم به حرف اولمان! هنر آوانگارد؛ همان چیزی که شهرام مکری و همقطارانش پشت آن مخفی میشوند تا ضمن دیررسیدن به دنیای انتزاعی خود بر دوری سینمای ایران از متن زندگی مردم صحه بگذراند و روند بازتولید محصولاتی بر مبنای این متد را تسهیل کنند.
اما دوستان!
حتی اگر آرمانی هم ندارید و به پوچی رسیدهاید، برای سینما که نگران هستید! نیستید؟ بالاخره باید سینمایی وجود داشته باشد تا شما بتوانید همین فیلم هایتان را بسازید. نه؟ پس قدری به فکر مردم ایران هم باشید و به فکر سینمایش.