نه مادرانه… نه پدرانه …

در این مجال قصد ندارم بر “مادرانه” نقدی فنی بنویسم. چرا که سریالی بود که برای تماشاگر عام ساخته شده بود و در پر مخاطب ترین ساعت پخش (کمی بعد از اذان و سر سفره ی افطار) روی آنتن می رفت.

2
سرویس فرهنگی به دخت؛ وجیهه سامانی/
قصد فقط بیان  ایرادات و اشکالات محتوایی است که به ضعف فیلمنامه برمی گردد و اکثر مخاطبان هم کم و بیش متوجه آن ها بودند.
1-سریال اصرار زیادی داشت تا نشان بدهد، فرش و زیراندازخانه ی آدم حرمت دارد و نباید با کفش روی آن رفت.
برخلاف اکثر فیلم ها و سریال ها که آدم ها با همان کفش کوچه و خیابان شان قدم به خانه می گذارند و در اتاق ها و آشپزخانه و همه جای خانه رژه می روند و انگار نه انگار که این زمین و فرش و قالی، محل (حالا نماز خواندن هیچ)  بازی و بزرگ شدن بچه های شان است. یعنی روشنفکر بازی تا حدی که آشغال و کثافت کوچه خیابان ها را به خورد کودکان معصوم و نوپای شان می دهند.
(نگویید این ها فیلم و سریال است و واقعیت نیست که خودتان هم می دانید طبقه ی روشنفکر و اشرافی جامعه، با کفش رفتن توی خانه را نوعی کلاس می داند!)
2-سریال  برخلاف اکثر فیلم ها و سریال های دیگر نشان داد خارج همچین آش دهان سوزی هم نیست که جماعتی برای کوچ کردن به آن خودشان را هلاک می کنند. “رعنا” بعد از شش سال زندگی کردن در یکی از این بهشت های موعود، ناگهان یادش افتاده که در ایران فرزندانی هم دارد که اتفاقا یکی از آن ها را در سه ماهگی رها کرده و رفته. آدم فکر می کند حتما آن جا خیلی به او خوش گذشته  که بعد از این همه سال تازه یاد بچه هایش افتاده. اما شخصیت عصبی و پرخاشگری که از رعنا به تصویر کشیده شده، نشان می دهد به او در تمام این شش سال سخت گذشته است.
قشنگ ترین سکانس سریال که دلیل واضحی بود بر این ادعا، قسمتی بود  که رعنا بعد از ناامید شدن از بچه هایش، به هتل برمی گردد و خطاب به چمدانش می گوید: “از تو بدم می آد. چون منو یاد بدبختی ها و دربه دری هام می اندازی…”
3-“رها” در این سریال دختری به شدت  سرکش، خودرای، عصبی و پرخاشگر است. اما بعد از این که حافظه اش را از دست می دهد، تبدیل به دختری آرام، نرم و مهربان می شود. این هنرمندانه ترین روش برای بیان این نکته  بود که ذات و فطرت بچه ها، پاک و سالم است. این خانواده و محیط و جامعه است که گاهی آن ها را تبدیل به استخوان لای زخم می کند.
4-سریال نکته ی اعتقادی بسیار مهمی را گوشزد می کرد: این که گذشته ی آدم ها در همان گذشته جا نمی ماند، همه جا به دنبال آدم می آید و حتی روی سرنوشت دیگران هم  تاثیر می گذارد و آدم بالاخره باید تاوان خطاها و اشتباهات حتی سال های دورش را جایی بدهد.
یکی دیگر از قشنگ ترین قسمت های سریال، صحنه ی دستگیری اردلان تمجید بود جلوی خانه ی مریم. در حالی که اردلان فریاد می زد: ” مریم… من با شما روراست  بودم… اما گذشته ام ولم نمی کنه… مریم … گذشته ام …”
5-چون نویسنده ی فیلمنامه سعید نعمت الله است، بیننده انتظار جملات و حرف های عمیق و زیباتری از زبان بازیگرها دارد. یکی از قشنگ ترین دیالوگ هایی که بین رعنا و رها، رد و بدل شد. این بود:
رعنا: “آدم وقتی مادرش داره باهاش حرف می زنه، همین جوری نمی ذاره  بره…”
رها: “آدم وقتی دو تا بچه کوچیک داره، اونا رو همین جوری نمی ذاره بره…”
6-ارسلان جایی به مریم که بدقولی کرده و او را منتظر گذاشته می گوید: ” تو هم مثل اون زنه ای… اصلا همه ی مادرهای دنیا بدن…” این جمله در کنار ترس و فرار و بی محبتی ارسلان نسبت به رعنا موید این نکته است که ” مادری ” حرمتی دارد که اول از همه باید از طرف خود مادران پاس داشته شود. درست است که “بهشت زیر پای مادران است” ، اما نه هر مادری و نه هر مادرانه ای!
و اما نقاط ضعف و نکات منفی سریال که بیشتربه ضعف داستان فیلمنامه برمی گشت. اگر شتاب و عجله ی معمول برای ساخت کارهای مناسبتی نبود، شاید با یک بار مرور کلی خط سیر داستان، بسیاری از اشکالات برطرف می شد یا برای شان در دل داستان، چاره اندیشی می شد:
1-اشکال اول به نام سریال برمی گردد. چرا مادرانه؟ آیا رعنا واجد شرایط مادرانگی های لازم برای به دست آوردن بچه ها از چنگ اردلان بود؟ خیر. این را جایی از سریال، از زبان اردلان هم می شنویم که رعنا فاقد مادرانگی های لازم است.
اصلا مادری که بچه ی سه ماهه اش را رها کند و به خارج برود، روی انسانیت او هم باید شک کرد. حالا به هر دلیلی که می خواهد باشد. این که رعنا فهمیده باشد شوهرش به عشق پول و ثروت پدرش به سراغ او آمده و در تمام آن مدت، کس دیگری را دوست داشته، کار مذموم و غیر قابل دفاعی است. اما رعنا را برا ی این نا مادرانگی، محق نمی کند. آن هم در جایی که طبق قانون آن سال ها، پسرها تا دو سال به مادرشان واگذار می شدند. یعنی رعنا حتی برای به دست آوردن ارسلان سه ماهه تلاش هم نکرده و رفته.
یادمان نرود بیشمار زنان و مادرانی در این سرزمین زندگی می کنند که خطاها و لغزش های بزرگتر و استخوان سوزتر از این ها را مثل اعتیاد، خیانت، فقر، بی بند و باری و عیاشی و… تحمل می کنند تنها به خاطراین که سایه شان بر سر بچه های شان
باشد.
جایی خواندم که این مادرانه بودن نام سریال به اردلان تمجید برمی گردد و یعنی پدری که برای فرزندانش مادری می کند. که این هم حرف مضحکی است. چرا که  او حتی وظیفه ی پدری خودش را هم بلد نیست، چه برسد به مادرانگی کردن!
اگر هم این نام به مریم زمان برمی گردد که با چند روز محرم شدن به اردلان و وابستگی پیدا کردن به بچه ها، نمی شود او را مادر آن ها دانست. تا جایی که نام سریال را به خاطر او مادرانه گذاشت..
چرا باید پرمخاطب ترین سریال ماه رمضان که مهمان سفره های افطار خانه ها هم  بود، نامی پرمحتوا و فریبنده اما بی تناسب با سریال داشته باشد؟
2-حرف اصلی قصه ی مادرانه، یا همان به اصطلاح پیام سریال چه بود؟
این که آدم های ثروتمند همیشه زندگی های درب و داغانی دارند و بچه های شان یا نا اهلند و یا معتاد و فراری. زن های شان آن ها را ول می کنند و می روند آن سر دنیا خوشگذرانی. خودشان اهل زد و بند و کارهای خلافند وهمین پول حرام آتش می اندازد به خرمن زندگی و بچه های شان و خلاصه در زندگی این افراد هیچ چیز سر جای خودش نیست.
این یک قصه ی نخ نما و تکراری است که یک دهه است در سریال های مان دارد تکرار می شود. بعید هم می دانم نویسنده ی توانایی مثل آقای نعمت الله، چنین پیامی را برای داستانش تعریف کرده باشد.
پس حرف اصلی داستان کجاست؟ این که گذشته ی آدم ها آن ها را رها نمی کند. این اتفاقا حرف خوبی است. در کنار کارهای انسان دوستانه ی حاج آقا ثانی و خانواده اش. وقف و کار خیر و مدرسه و پرورشگاه و سرپرستی از بچه ی یتیم و سنگ تمام گذاشتن در رفاقت و… این ها همه حرف های خوبی است که  در قصه هست. در کنار تلخی باج خواهی و سهم خواهی فرزاد از ثروت اردلان و اعتیاد رها. اما حرف اصلی نیست.
هرچند بعید می دانم خواسته ی فیلمنامه نویس این بوده باشد، اما حرفی که از دل این بیست و چند قسمت در می آید این است که:
تو می توانی بدترین آدم ها باشی و با پستی نامزدت را رها کرده باشی و رفته باشی پی پول یکی دیگرو ثروت پدرش را بالا کشیده باشی و زندگی و سرنوشت آن زن بینوا با دو بچه ی طفل معصوم را به گند کشیده باشی، تا حدی که هیچ کدام شان از زندگی خیری ندیده باشند و داشتن کانون گرم خانواده حسرت هر سه نفرشان شود و یکی از شوهر با نام “قلدر” یاد کند و دیگری از مادرش با نام “زنه” یاد کند و سومی هم نه حرمتی برای پدرش قایل شود و نه محبتی به مادرش داشته باشد. بعد هم بزنی به کارهای خلاف و پول شویی و زد وبند و حرام خواری. آن وقت وقتی عشق سابقت را دیدی دوباره هوایی شوی و دلت به تاپ تاپ بیفتد و او هم به راحتی تو را ببخشد و لیلی و مجنون به هم برسند و آب هم از آب تکان نخورد. یا اگر هم خورد، اشکالی ندارد. لیلی خانم هستند که کارها را رتق و فتق کنند و زندگی پخش و پلایت را جمع کنند و برای بچه هایت مادری کنند و معلوم هم نیست چند سال، آن بیرون منتظر بنشینند که گیس شان رنگ دندان هایشان شود تا تو آزاد شوی!
3-این محمد جواد قصه آن قدر روی رفاقتش سماجت کرد که روی هر چه رفیق و رفیق باز است را سفید کرد. اصلا انگار کار و زندگی نداشت. همه جای قصه  حضور داشت. آن قدر که صدای همه در آمده بود که این انگار کار و زندگی ندارد. از پدر بچه ها برایشان دل سوز تر بود. از برادر برای اردلان برادرتر بود. شب، نصفه شب، وقت، بی وقت، همه جا بود. محمد جواد این جا. محمد جواد آن جا. آن وقت این آچار فرانسه ی قصه ی ما، از وضعیت شغلی و کارهای غیر قانونی رفیقش بی خبر بوده. حالا نه این که در ریز مسایل باشد، اما در تمام این سال ها حتی به ارلان و پول های باد آورده اش، شک هم نکرده است. از شما می پرسم، آیا این امکان دارد؟!!
4-همسر محترم محمد جواد هم نمونه ی نادری است فکر نمی کنم لنگه اش دیگر در عالم خارج پیدا شود. آرام، مهربان، رام ، مطیع. همسرش مدام در حال رفتن و آمدن با دردسرهای مختلف است، حتی نصفه شب ها هم آواره ی کوچه و خیابان است، اما او کوچکترین اعتراضی نمی کند. بر عکس، مدام  ساندوچ کتلت و فلاکس چای به دست، توی خیابان های شهر به دنبال همسرش است که به او سحری بخوراند!
یک بار هم به مدرسه مریم رفت و توی اتاق خانم مدیر، از کیفش چنان بساط سحریی در آورد و پهن کرد که حتی رادیو دو موجش را هم فراموش نکرده بود.
اصلا مشکل عمده ی سریال های ما همین سفید و سیاه مطلق کردن شخصیت های شان است. برای همین است که نه شخصیت محمد جواد و همسرش ملموس و باور پذیر است، نه شخصیت اردلان.
بعد همین خانم محترم فهیم که شرایط کاری و گرفتاری های رفاقتی محمدجواد را خوب درک می کند، در یک عملیات محیرالعقول، آن هم با وجود مخالفت همسر، پشت در اتاق آی سی یو، مریم را برای اردلان خواستگاری می کند!
5-به نظر شما آیا می توان به مردی که در کمال بی انصافی وسنگدلی، عشقش را به مشتی اسکناس فروخته، نامزدی اش را به هم زده، دختر مردم را انگشت نمای ملت کرده، رفته و بعد از سال ها با یک زندگی از هم پاشیده، زنی طلاق گرفته و به خارج گریخته، دختری فراری و معتاد وپسربچه ای افسرده برگشته، آیا هیچ عقل سلیمی می تواند به چنین مردی دوباره اعتماد کند ؟؟؟؟
چطور پدر مریم با آن آلرژیی که فقط به اسم اردلان تمجید داشت، این طور کوتاه آمد؟
چطور مادری فقط به این دلیل که از تنهایی سال های پیری دخترش می ترسد، می تواند عشق دوباره ی نامردی که یک بار احساسات دخترش را به بازی گرفت و با ثروت دیگری معامله کرد؛ باور کند؟
مریم چگونه می تواند به اردلان پاسخ مثبت بدهد؟ فقط به خاطر این که او یک چند باری در مدرسه حرف های عاشقانه زد؟ مریم که دیگر جوان بیست ساله نیست که خام زمزمه های عاشقانه شود. اگر بپذیریم که مریم از همان روزگار نامردی اردلان به این طرف باز هم او را دوست داشته و هرگز نتوانسته او را فراموش کند؛ که در حق همسرش خیانت کرده. از طرفی سفت و سختی پدر مریم در نفرت از اسم اردلان و یادآوری خاطرات تلخ گذشته توسط خود مریم، نشان دهنده ی نفرت خانواده ی زمان از اردلان است.
پس جواب مثبت مریم به اردلان را با چه معیار و منطق و حسابی بپذیریم؟
6-پدیده ی نادر و حیرت انگیز این سریال، “فرزاد”است. او که گرفتن رشوه و حق السکوت و مال ناحق از کیسه ی دیگری، و  فریب دادن دختر مردم و بردن مواد برای او را گناه نمی داند و حتی گرفتن پول از اردلان را به نوعی حق خود می داند؛ چه طور ناگهان خداترس می شود و عاق مادر می فهمد یعنی چه؟ که ناگهان این طور مثل مرغ سر کنده ترسان و لرزان می شود و دیگر هیچ نمی خواهد جز خوب شدن دختر مردم؟ درست است که عاق والدین شدن یعنی ته بدبختی و فلاکت، اما این را کسی می فهمد که این قدر جاده ی نامردی را تخته گاز تا تهش نرفته باشد…
از طرفی مادر فرزاد هم که این قدر اهل خدا و پیغمبر و حلال و حرام است، چه طور پسرش این طور از دستش در رفته؟ حکایت پسر نوح را شنیده ام، اما فرزاد هنوز در برابر مادرش عاصی و سرکش نشده و هنوز عاشق مادرش است و باور این حد از سیاهی و گناه از پسر چنین مادری باورپذیر نیست.
7-مقصر اصلی این قصه، اردلان بود نه رعنا. تمام حرف های رعنا در مورد گذشته و زندگی بی عشقش با او درست بود. صحت این مطلب از عشق فوران کرده ی اردلان به مریم مشخص است. وقتی هم که اردلان به رعنا پیشنهاد می دهد که بماند و برای بچه هایش مادری کند، او می گوید که زندگی بی عشق را نمی خواهد. در واقع رعنا زخم خورده ی اردلان است. احساسات و عواطف و قلب و روح رعنا توسط اردلان جریحه دار شده و او را تبدیل به زنی کینه توز و عصبی کرده است.
اما برآیند این سریال به صورتی است که مخاطب در نهایت از رعنا بدش می آید. وقتی او با زور تلاش می کند بچه ها را به سوی خود بکشد، به جای این که حس ترحم تماشاگر برانگیخته شود، بیشتر از او متنفر می شود. درست است که رعنا در رها کردن بچه ها مقصر است، اما مقصر اصلی این ماجرا اردلان است.
اما در نهایت وقتی اردلان در زندان، رویای روزگار آزادی اش را مرور می کند که با بچه ها و مریم در کنار دریا خوب و خوش و خرمند، انگار نه انگار که آدم بده ی قصه او بوده که زندگی یک زن را به نابودی کشانده و حالا یک عاشقانه ی آرام در انتظارش است…
8-نکات در مورد این سریال بسیار زیاد است. مثل این که چرا مریم حاضر شد عمری را که  معلوم نیست چند سال است، به پای آزادی اردلان بنشیند و فقط با بعله گفتنش، جورکش بچه های او شد. عاقبت رعنا چه شد. ماند تا برای بچه ها مادری کند یا رفت؟ رها که حافظه اش در حال بازسازی بود، بعدها عکس العملش در قبال مریم و رعنا چطور خواهد بود؟  و….
اما خوب است از همین حالا به تهیه کننده گان و نویسنده های محترم صداوسیما اعلام کنیم که سال بعد، تقریبا اوایل  تیر ماه، ماه رمضان شروع می شود. اگرنمی دانند بدانند! تا اگر قرار است سریال مناسبتی تهیه بسازند، از همین حالا به فکر تدارکات اولیه آن باشند تا همه چیز به دقیقه ی نود و رساندن متن به لوکیشن  فیلمبرداری و سرتاسر ماه رمضان را سر صحنه ی فیلمبرداری بودن، نکشد. تا فیلمنامه نویس محترم فرصت کند در یک فضای آرام و بی دغدغه، نوشته اش را تمام کند و حداقل یک بار بازخوانی کند. چرا که ما از سعید نعمت الله کارهای قوی تر از این در قاب تلوزیون دیده ایم.
/انتهای متن/
نمایش نظرات (2)