سرویس فرهنگی به دخت/
تلفن روي پيام گير ميافتد. خالد با سر و صدا وارد ميشود…
ـ صداي بوق ماشينها را نميشنويد! پيام سيد تمام شد. مردم در حال شادي هستند!
ـ ميخواهم با مادرم تماس بگيرم. ميخواهم بگويم كه برميگردم.
ـ خوب! بالاخره تصميم خودتان را گرفتيد!
ـ با ديدن حال سما، ياد دو سال ماتمزدگيام افتادم. مادرم خيلي رنج كشيد… دو سال شوخي نيست! نميدانم چطور تحمل كرد… دو سال پژمردگي مرا با چه شجاعتي تحمل كرد. احساس كردم، خيلي بيرحم هستم. فعلاً ميتوانم به آرزوي شخصيام فكر نكنم و مادرم را از خودم راضي نگه دارم.
ـ كار درستي ميكنيد! البته اگر فرمان جهاد بود حق داشتيد ولي… خوب به سلامتي شيريني عروسي هم ميخوريد. براي ما هم بفرستيد!
ـ نه! من ميروم تا مادرم را از نگراني بيرون بياورم. ازدواجم در راستاي آرزوي شخصيام است. ميخواهم در آينده به سبك لبنانيها ازدواج كنم!
ـ پس به دنبال يك جوان لبناني باشم كه دوست دارد با ايرانيها پيوند برقرار كند مثل دكتر و خانم غاده چمران! او هم معلم بود.
ـ و هم شاعر و نويسنده! الگوي خوبي هستند!
سكوت، هاجر را به فكر واميدارد. بياختيار به چهره گندمي خالد نگاه ميكند. شيارهاي پيشانياش او را به مرز ميان سالي نزديك كرده است ولي وجودش پر از شور و انرژي جواني است. ميگويد:
ـ جوان لبناني… به نظر من شما هم يك جوان لبناني هستيد. فكر نميكنم مادر من هم سختگيرتر از مادر خانم چمران باشد. مانند آنها با كمي صبر، بعد، محبت و صحبت فرهنگي ميشود، مادر را هم همفكر كرد.
خالد برافروخته ميشود. هاجر لحظهاي پشيمان ميشود، احساس ميكند، بيمقدمه پرده را كنار زده. حس نامعلومي او را به هيجان مياندازد. قلبش به طپش ميافتد. دلش ميخواهد حرف آخر را هم بزند و قلبش را از فشار بيرون بياورد. شادياي زير پوستش مينشيند، احساس ميكند عَلَمي درمقابل تحميل بازگشت به ايران پيدا كرده است. آرام ميگويد:
ـ البته اگر لياقت زندگي با شما را داشته باشم. من فكر ميكنم، ما ميتوانيم پدر و مادر خوبي هم براي امثال سما باشيم.
خالد به طرف پنجره ميرود و آرام ميگويد:
ـ آن دو درخت بزرگ انجير و زيتون را ميبينيد كه به فاصله دو متر كاشته شده است، سمبل آيه و التين و الزيتون است. به روايتي اشاره به دو شهر مكه و قدس است. اين دو درخت، هميشه مرا به ياد ايران و لبنان هم مياندازد. وقتي ايرانيها به لبنان ميآمدند، من بيشتر به اين پيوند فكر ميكردم. حالا… شما با اين حرف مرا به نتيجه اين پيوند نزديكتر كرديد. دو درختي با ثمره جديد… ولي من به درد اين پيوند نميخورم. ضایعه کمرم، مرا ضعیف و بيبار كرده است.
ـ مگر دكتر و غاده صاحب اولاد شدند؛ ولي من و شما ثمره آنها شديم! من الآن به نتيجه مهمي هم رسيدم. از اين طريق ميشود ارتباط بين مردم دو كشور را هم زياد كرد. شايد قدمی برای مبارزه با تهاجم فرهنگی هم بشود.
نادره عزیزی نیک/ انتهای متن/