همه دم از سه در صد اشتغال معلولین می زنند

امروز پای صحبت دوستی نشستیم که یادش، همنشینی اش، ورق زدن زندگی اش، به من جرأت ناامیدی در سخت ترین مراحل زندگی ر ا نمی دهد.

نمی گویم مشکل ندارد، دارد. نمی گویم آرزو ندارد. اما خدایی دارد که بندگی اش از خدای بسیاری از ما انسان ها بزرگ تر است. و این است رمز پیشرفت در زندگی…

8

 

سرویس اجتماعی به دخت/

 – لطفاً خودتان را به طور کامل معرفی کنید.

 – بنده الناز دارابیان متولد سال 62 فرزند آخر خانواده فارغ التحصیل رشته ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی ارشد هستم. با معلولیت جسمی      وحرکتی دیده به جهان گشودم و پدر ومادرم به صلابت کوه ومهربانی رود دریچه های روشن زندگی را به من نشان دادند و مرا آموختند که تفاوت دلیل بر ناتوانی نیست و تنها راه، کمی دورتر است که با درایت و تدبر میتوان آن را هم جبران کرد.کمر همت بستند در برابر تمام ناملایمات تا اثبات کنند که دخترشان با یک دست و پاهایی که یاریگرش نیستند  می تواند پله به پله زندگی را پشت سر بگذارد.

 مدال های برنز

 – کمی از موفقیت هایی که تا کنون کسب کرده اید برایمان بگویید.

 – موفقیت؟ بهتر است بگوییم لطف خدای مهربان. در دوران دانشجویی کارشناسی موفق به ویراستاری یک کتاب پزشکی به نام (ایدز  و پاسخ به 100سوال) نوشته دکتر حسین زاده شدم.از سال 89 به طور حرفه ای ورزش را شروع کردم. در رشته پرتاب دیسک زیر نظر مربی خوبم سرکار خانم جمشیدیان آموزش دیدم و در همان سال در مسابقات کشوری ورزش بانوان معلول موفق به کسب مدال برنز شدم.  رشته دوم ورزشی ام  شناست که با صبر وحوصله وافر مربی عزیزم سرکار خانم  گل میشی با وجود سختی و مشکلات بسیار موفق به یادگیری شدم که دو هفته پیش در مسابقاتی که برگزار شد، در دو رشته کرال پشت و کرال سینه موفق به کسب دو مدال برنز شدم.

 – آیا سابقه اشتغال به کار هم دارید؟الان چطور جایی مشغول به کار هستید؟

 – بله در فاصله تحصیلی بین کارشناسی و کارشناسی ارشد در شرکتی مشغول بودم که با قبول در ارشد استعفا  دادم . در حال حاضر که بیش از یک      فصل از اتمام درسم گذشته است، سر خود را با کارهای پژوهشی گرم می کنم؛ و لی کار به صورت خاص و در مکان خاص خیر. همه دم از سه در صد اشتغال معلولین می زنند، اما پای عمل می لنگد.

 

اگر زمین بخورم

 – وقتی برای فعالیت به بیرون از منزل می روی، چه چیزی بیشتر از همه شما را آزار می دهد؟

 – اول مناسب سازی نبودن خیابا نها و معابر عمومی که گاه مجبور می شوم مسیری چند برابر مسیر معمول را برای پیدا کردن محل همسطح برای عبور طی کنم. دوم اظهار نظر های حق به جانب که رنگ دلسوزی و ترحم دارد.

 – تا حالا با ویلچر زمین خوردی؟ چه حسی داشتی؟

 – شماره زمین خوردن هایم خیلی زیاد است. برای دلگرمی دادن به کسی که ویلچر را هل می دهد می خندیدم. اگر تنها باشم در صورت توان دوباره سوار ویلچر می شوم. در غیر این صورت از کسی کمک می گیرم. سعی می کنم نگاهها را دنبال نکنم و مسیرم را ادامه دهم.

پیشنهاد به شهردارکرج

 – برای برطرف کردن مشکل اساسی معلولین که رفت و آمد است، چه پیشنهادی به شهردار کرج می دهید؟

 – یک نیم روز سوار بر ویلچر شوند، کمی خیابان وپیاده رو را با ویلچر طی کنند،  مسیری را سوار تاکسی شوند، اگر به هیچ مشکلی بر نخوردند من هیچ حرفی ندارم.

 – به نظر شما بزرگترین و موثرترین کمک در جهت ارتقای سطح کیفی زندگی معلولین چیست؟

 – باور کردن و اعتماد به معلولین و دادن مسئولیت های کاری حوزه معلولین به خود معلولین.

 – آیا در دوران زندگی تان از مردم برخوردی دیده اید که موجب رنجش شما شود؟

 – بسیار زیاد. ازدوران کودکی تا همین الان، اما یاد گرفتم بگذارم و بگذرم.

 – برای تغییر دیدگاه مردم درباره معلولیت چه باید کرد؟

 – به نظر من خود معلولین باید با وجود تمام مشکلات در جامعه حضور یابند تا دیده شوند چرا که عدم آگاهی و جهل افراد درباره هر موضوعی دیدگاه اشتباه درباره ان موضوع را در پی دارد

 – از الناز چه انتظاری داری؟

 – صبر  و ایمان بیشتر . چرا که همه انسان ها گاهی در گذر روزگار کم می آورند وخسته می شوند و من هم مثل همه.

 – بزرگترین آرزوی الناز؟

 – آروز که نیست یک دعاست: آنچه را که خارج ازتوان خودم بود،  بخدا می سپارم و آن هم  اجر و پاداشی در خور زحمات پدر ومادرم

 – کوچکترین آرزوی الناز؟

 –  امکانات شهری و رفاهی و ورزشی مناسب برای معلولین-چاپ پایان نامه ام به عنوان کتاب.

 – تا حالا شده با خدا دعوا کنی؟

 – بله بارها دعوا کردم و قهر کردم، اما مهربان تر از خودش پیدا نکردم. پس  دوباره دست نیاز به سویش دراز کردم.

 – شما علاوه بر هر دو پا از ناحیه دست ها نیز دارای معلولیت هستید، به نحوی که فقط می توانید با یک دست آن هم با چهار انگشت کار کنید، با این توصیف در مورد فعالیت هایی که در زمینه قالی بافی و گلیم بافی انجام داده اید، توضیح دهید.

 – بله من از گلیم بافی شروع کردم و بعد ار بافتن چند گلیم،  بافتن قالی راهم شروع کردم و درحال حاضر تابلوفرشی را  می بافم

 – راجع به تحصیلات و مشکلات تحصیلی تان  بگویید.

 – مشکل رفت و آمد. وجود پله، رفتار های بد …

 – چه چیزی در زندگی شما را وادار به ادامه فعالیت می کند؟

 – امید، چیزی که اگر نباشد،  زندگی وجود ندارد. بعد شاد شدن  دل پدر ومادرم و رسیدن به چیزهایی که برایم ارزش و خواسته هستند. من اگر روزی به سکون برسم حتما می میرم

 – تا حالا شده ناامید و خسته شوی؟اینطور موقع ها به الناز چه می گویی؟

 – بله قبلا هم اشاره کردم. آزادش می گذارم تا دوباره تجدید قوا بکند.

 

 – با شنیدن این کلمات چه چیزی به ذهنت می رسد: پله ؟

 – گذر کردن از مرحله   به مرحله دیگر

 –  پل عابرپیاده؟

 – خیلی به دردم نمی خورد.

 – مترو؟

 –  وسیله ای که معلولین برای استفاده آن باید ریسک و خطر کنند

 – تاکسی؟

 – اکثرا صندوق شون جا برا ویلچر ندارد .

 – کوه؟

 – صلابت و اقتدار و یادآور پدرم.

 – خدا؟

 – عشق اول.

 – استخر؟

 – آرامش و سبکی بعد از شنا.

 –  دویدن؟

 – رسیدن.

 – دوست؟

 – پیدا کردنش آسان، نگه داشتنش سخت.

 – معلولیت؟

  – باید قبول کرد.

 – الناز دارابیان؟

 – یه بنده

 – ویلچر؟

 – کفش من.

 – تا حالا شده دلت بخواد جای کس دیگه ای باشی؟ اگه اشکال نداره می شه بگی کی؟

 – سوال سختی کردید، بله مادرم .

 – و سخن آخر؟

 – امیدوارم روزی برسد که دیدگاه مردم درباره معلولین یک فرد بیمار وناتوان از انجام هرگونه فعالیت و محتاج به کمک نباشد و بدون شناخت وآگاهی  همه را با هم برابر ندانند. معلولیت انواع بی شماری دارد. بدانیم، بشناسیم وبعد قضاوت کنیم. از دوست عزیزم که زحمت این مصاحبه راکشیدند بسیار ممنون و سپاسگزارم. اللهم عجل لولیک الفرج

الناز عزیز با تشکر از اینکه وقتت رو در اختیار بنده و خواننده های عزیز سایت به دخت گذاشتی و با آرزوی موفقیت های روز افزون در تمام مراحل زندگی برای شما.

 

نمونه ای از دست نوشته های الناز دارابیان:

مولای من!

آینه ام،

در پس گرد زمانه زنگار گرفته!

با قطره ای از زلال آبگینه وجودت؛ به آسمان برسان مرا………

                                                               *******

دلم در تُنگ کوچک  و تَنگ دل تنگی گوشه ای کز کرده است و آب و غذا و هیچ نمیخواهد بهانه گیر شده است؛ بهانه ی«تو» را میگیرد!!

                                                          *******

«نبودت» سخت است؛ سنگین و طولانیست.

 و هوای روزهای بی تو بس ناجوانمردانه سرد است سرمایش تاب زندگی را از من گرفته و هیچ گرمایی یخم را آب نمیکند

                                                              ********

حبه قندی از حضورت برای کم شدن تلخی فنجان زندگیم مرا بس است.

                                                               ********

کفش هایم کو!

هیچ گاه کفاشی برای پاهای من کفش ندوخت و من خود کفاشی شدم و من برای خودم کفاشی شده ام!

جنس کفشهایم را کسی تجربه نکرده است

همه نگاهشان به دنبال کفشهای رنگیست

 کفش های من رنگی از جنس سخت زمین دارد

این سختی که در کفشهایم هست با وجودم آمیخته شد

 ومن شدم سراپا سرسختی……….

                                                      ***********

ره گم کرده را نشانی و چراغی باید، شاید که سوسوی کوچکی او را به آفتابی گرم و تابنده رهنمون شود!

این جا همه شب است

 و ستارگان غافل از اینکه باید رهنمون راه مسافر شوند در پشت ابرها خوابشان برده

.

.

.

 و مسافر راه را گم کرد

ستاره ای کوچک که با نور ضعیف خود، ابر را شکافت

چه لذتی دارد حس گرمای آفتاب برصورتت ای مسافر!

                                                                 ********

 قاب خالی تنهاییم را به دیوار قلبم آویختم

آخِر ؛ چشمانم به جاده ی آسمان است تا دستان خداوند زیباترین تابلوی زندگیم را تصویر کند

 و تنهاییم چه قاب سعادتمندی خواهد شد!

                                                                  **********

هوای حوصله ابریست

 نگاهم به آسمان گرده خورده در انتطار رنگین کمان

آدرس وبلاگ:pupak.persianblog.ir—–majaalenagofteha.persianblog.ir

فاطمه پورعابدینی/ انتهای متن/

 

نمایش نظرات (8)