گوشواره خود را درآر…
از میان داستان های کربلا قصه رقیه(س) از غریب ترین آنهاست…او که همه قصه قساوت و اسارت و … را یک جا در خرابه برای سر مبارک پدر روایت کرد وقصه آنقدر طاقت سوز بود که شهرزاد قصه گو، با قصه تمام شد!
سرویس فرهنگی به دخت/
تمام می شوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعله ی آتش سراسر قصه…
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دل آور قصه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه
…
نپرس از پدرت او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصه
بلند شو!،و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصه
و گوشواره ی خود را در آر! میترسم-
پری بماند و دیو ستمگرقصه
…
بخواب! نیمه ی شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه ساله ی خوبم!
که پیر می شوی امشب از آخر قصه:
بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه…
بگیر اگرچه که سخت است باور قصه
حسن اسحاقی /انتهای متن/