خواستگار نیلا بلا

این دفعه نقل خواستگاری نیلا بلاست و سروصدایی که این موضوع میون دخترا درست کرد و …

0

سرویس ما و زندگی به دخت/

–        وای نمی دونی چقدر کلافه ام اصلاً نمی دونم می خواهم چه کار کنم؟ تو می دونی در چنین شرایطی چه باید کرد؟

–        خوب چرا مگر دفعه اولت است؟

–        تقریباً بله!

چشم های ما چهار تا شد. نیلا بلا همیشه می گفت کرور کرور آدم پیغام پسغام می فرستند و جلوی خانه شان همیشه یک صف شلوغ تر از صف گوشت و مرغه برای خواستگاری از اون. مادرش همیشه می خونه: به کَس کَسونش نمی دَم، به همه کَسونِش نمی دَم، به راه دورش نمیدًم، به مرد کورش نمیدًم،  به کسی میدَم که کَس باشه، قَبای تَنش اطلس باشه… آن وقت حالا …

ماری سرتق، جیغ بنفشه را انداخت تو حنجره ی طلایی و داد زد: دروغ گو! مگر نگفته بودی که ساسان اولش خواستگار تو بود؟!

نیلا بلا گفت: آره ولی تو چت روم.

–        رضا ریزه چی؟

–        البته، ولی مادرش گفته بود.

–        سیا ساکتی و..

–        خوب دروغ نگفتم هر کدوم شون یک طور رد می شدند از تحقیقات داداشم که می فهمید دنبال دخترها هستند یا بابا، خانواده شون را می شناخت یا مامان … بالاخره هر کدوم یک جوری نمره های منفی شون از امتیازهای مثبت بالا می زد و در نتیجه نیومده رد می شدند. اما چند وقتیه که کسی از جلوی خونه ما رد نشده بنابر این تا پیشنهاد دادند بابا رو هوا زده.

–        خب حالا کی هست این طرف؟

–        یکی از دوستان بابا، آمده بود مغازه و صحبت کشیده شد به ازدواج پسر ودختر و او هم گفته که پسرها همه شون شیشه ای و کراکی شدند و دخترها شب رو وو… بابا گفته نه این طور نیست و بحث داغ شده که یارو می گوید الان تو دخترت را با بیست میلیون جهاز می دهی دست من یک لا قبا که نه خونه دارم ونه زندگی فقط به این اعتبار که پسر پاکیم… بابا هم قبول کرد و قراره بیایند خواستگاری. داداشم می گوید بابا همچین راضیه که باید از همین حالا بروی دنبال آرایشگاه  و عکاس. مامان گفته مهم صداقته من هم که ببو گلابی ازاون وقتی دختر خالم عروسی کرده تنهایی دارم دق می کنم. آخر دیگر پای خرید و سینما ندارم،…

–        پس مبارکه! حالا طرف کی هست؟

من پرسیدم که داشتم از حرف های نیلا سرسام می گرفتم.

–        زیاد غریبه نیست؟ دورادور می شناسینش. پژمان زاغول…

–        نه!

–        نه!

–        نه!

صدای هر چهار تامون بود.

–        آره، می دونستم ذوق مرگ می شوید. خوشگله نه؟ …

–        با اون چشم های زاغ و ریز، کجایش خوشگله؟ (ماری گفت)

–        خوش تیپه؟ (نیلا پرسید)

–        با اون تیپ مزخرفش؟ یا شلوارش فاق کوتاهه و از تنش داره می افته یا آنقدر گشاده که دوتا مامان بزرگش توش جا میشه، بلوزش یا آن قدر تنگه که درزهایش در حال شکافتنه یا آن قدر ول و کثیف که مثلاً تیپ هنریه، کج سلیقه! ( شیرین شله گفت)

–        با صداقته؟ پاکه؟

–        چی؟ (همه گفتیم با هم)

–        تا حالا نود تا دوست دختر داشته،… با صد نفر تو چت روم دوستی کرده،… با صدو بیست نفر قرار گذاشته تو کافی شاپ و …

نیلا فریاد کشید: اما حالا هیچ کدوم نیستند. آدرس ایمیلش را عوض کرده، تمام سیم کارت های ایرانسلش را شکونده، با هیچ کس دوست نیست. حتی گفته دیگر قلیون هم نمی کشه،…

–        چرا؟…

–        مریض شده؟ …

–        افسردگی گرفته؟…

–        معتاد شده؟…

نیلا مونده بود که چه بگوید در برابر این همه ابراز احساسات که مادرش وارد اتاق شد وگفت:  وای نیلا همین حالا فهمیدم… ردش کن…

 خود را انداخت تو بغل نیلا و جلوی چشم های چهار تا شده ی ما ادامه داد : عزیزم ! یارو، یک جورایی… کچله!

فریبا انیسی/انتهای متن/

درج نظر