این بار آخر است
با خود گفته بود این بار دیگر بار آخری است که او را امتحان می کنم. این بار دیگر برای همیشه اطمینانم کامل می شود.
سرویس فرهنگی به دخت/
صبح زود تر از همیشه بیدار شد. آن روز برایش مثل روزهای قبل نبود. باید خانه را آراسته می کرد. خودش را هم آراسته و زیبا می کرد تا جذاب تر از همیشه به نظر بیاید و یک غذای خوشمزه و دسرهایی که همسرش دوست داشت برایش درست می کرد. باید همه چیز را درست و بی نقص پیش می برد، تا آن روز یک روز به یاد ماندنی و شیرین در خاطرات او و همسرش باقی بماند.روزی که آرامش یک بار دیگردر خانه قلبش را زده بود و در دل هوای یک زندگی رؤیایی را می پروراند.
آهی از ته دل کشید و تمام اتفاقات این مدت را مرور کرد. یادش آمد چقدر اضطراب و تنش را تا به امروز پشت سر گذاشته بود. ترس، تردید، احساس نا امنی، بی پناهی و گاهی شکست …
از ابتدای زندگی شان تنها دو سال می گذشت. اوایل بسیار خوب بود، اما پس از مدتی شک و تردید به جانش ریخته بود و تا آمده بود به خود بجنبد در درونش رخنه کرده بود.چقدر هر روز مخفیانه گوشی تلفن همسرش را زیر و رو کرده بود و تماس ها و پیامک هایش را دقیق چک کرده بود. چقدر سؤال های جور واجور از او کرده بود. حتی چند بار مخفیانه پشت سرش رفته بود تا از نزدیک شاهد ارتباطات بیرون از خانه اش باشد.
مدام فکر می کرد که همسرش روابطی آزاد با زن دیگری دارد که از او مخفی می کند. هر چند از تمام این کنکاش ها دستش به هیچ مورد مشکوکی هم نرسیده بود، اما این را هم به حساب زیرکی همسرش می گذاشت.
مدت ها فکر کرد تا تصمیم گرفت همسرش را طور دیگری امتحان کند. یک امتحان بی نقص و زیرکانه تا مطمئن شود که او ریگی به کفش ندارد.
همه این شک و تردیدها، ترس ها و ظن و گمان ها از علاقه شدید او به همسرش بود. طاقت نداشت همسرش جزاو به کس دیگری علاقه مند شود. دلش می خواست او را دربست برای خودش داشته باشد.هرچند او مردی بسیاربا محبت و اهل زندگی بود و چیزی از او کم نمی گذاشت، ولی دیگر از حساسیت های زن خسته شده بود و چند باری هم او را تهدید کرده بود که دست از این همه شک وتردید بردارد و بیش از این رابطه شان را خراب نکند.
با خود گفته بود این بار دیگر بار آخری است که او را امتحان می کنم. این بار دیگر برای همیشه اطمینانم کامل می شود.
این بود که تصمیم گرفت تا یک سیم کارت اعتباری بخرد و از طریق پیامک با همسرش ارتباط برقرار کند تا همسرش را محک بزند که با او به عنوان یک زن غریبه ارتباط برقرار می کند یا نه؟!
و همین کار را هم کرده بود …
… درست یک ماه از عملی کردن این تصمیم گذشته بود. در طی این مدت با پیامک های عاشقانه و احساسی ، جذاب و گاه خارج از محدوده عفت و پاکدامنی، همسرش را در موقعیت های مختلفی گذاشته بود. روزهای اول هیچ جوابی دریافت نمی کرد اما بعد از چند روز در پی هر چند پیامک او تنها یک جمله را دریافت کرده بود : « من نمی دانم شما چه کسی هستید و از کجا مرا می شناسید ولی من همسر دارم و همسرم را به اندازه دنیا دوست دارم.پس لطفا مزاحم نشوید.»
همین یک پیام را بارها دریافت کرده بود وهر بار خدا را شکر کرده بود به خاطر داشتن چنین همسر مهربانی.
دلش برای همسرش سوخت. حتما در این مدت چه رنجی کشیده بود و چه استرسی را تجربه کرده بود. بیشتر از همیشه به او محبت کرده بود و تمام پیامک های او را از گوشی اش پاک کرده بود تا نکند شک او را چند برابر کند.
و حالا امروز او می دانست که همسرش پاک ترین و مطمئن ترین همسر دنیاست و می خواست تا با برقراری یک ضیافت دو نفره و به یاد ماندنی ماجرا را برایش تعریف و از او به خاطر همه خوبی هایش قدردانی کند.
… بالاخره شب رسید و او با یک پذیرایی بی نقص و عاشقانه جریان را به همسرش گفت. اما به یکباره تمام چیزهایی که در ذهنش داشت، پاره پاره شد و از هم گسیخت.همسرش با شنیدن این ماجرا چهره اش از خشم کبود شد. مدتی با عصبانیت به چهره او نگاه کرد. بعد سرش را پایین انداخت و همچون یک کودک بی پناه و مستأصل اشک ریخت.
زن در تمام این مدت مات و مبهوت همسرش را نگاه می کرد وحتی جرأت گفتن یک کلمه دیگر را هم نداشت. ترس تمام وجودش را فراگرفته بود هیچ وقت همسرش را تا این حد عصبانی و درهم ریخته ندیده بود.
مرد پس از یک سکوت تلخ و پر از عصبانیت سر بلند کرد، دستش را مشت کرد، محکم روی میز کوبید و گفت: کاش می دونستی توی این مدت چه رنج وعذابی کشیدم و به خاطر تو دم نزدم. من زنی رو که به اندازه یک سر سوزن به شریک زندگیش اطمینان نداره و هر روز به بهانه ای مسخره مثل کارآگاهی به جون اعصاب و احساسات همسرش می افته، دیگه هیچ وقت نمی خوام. از کجا معلوم چند وقت دیگه دوباره به چیز دیگری شک نکنی و دوباره نخوای امتحانم کنی؟ من دیگه طاقت امتحان شدن رو ندارم، چون شاگرد کلاس تو نیستم، همسرتم! کاش اینو می فهمیدی و مشکلت رو مثل یه انسان عاقل برطرف می کردی. کاری که تو با من کردی اصلا قابل بخشش نیست. پس هر چه زود تر از جلوی چشمام دور شو و دیگه هیچ وقت هم برنگرد …
سمیه موحدی مهر /انتهای متن/