سرویس ما و زندگی به دخت/
عمه گوهر نگاه بی رمق خود را انداخت روی صورت عصبانی ماری و گفت: حتماً دلیل قانع کننده ای داری؟
– بله که دارم!
– همون دختر چشم سبزه دیگر؟
– نه؟
– نه؟!!
نیلا بلا، شیرین شله و فری موشک گفتند با هم. چشمانمون گرد شده بود. نیلا گفت: ماجرایش چی بود. نگفتی ها؟
– خواهر ناتنی اش بود. ثمره ی وقتی باباجانش در اروپا درس می خواند. چون هیچ کس خبر نداشت آقا شده بود راز دار باباش.
– خودش به تو گفت؟
فری موشک گفت با کنجکاوی تمام. نیلا بلا لب هایش را به هم فشار می داد تا مبادا حرفی ازش بیرون بزند و ماری سرتق پشیمان شود از گفتن. ماری سری تکون داد و گفت: نه! مادرش گفت . البته گفت پدر وپسر فکر می کنند او از چیزی خبر ندارد. راستش من هم وقتی مادرش را دیدم در حال تعقیب اون کلی تعجب کردم ولی مادرش برایم توضیح داد و گفت پدربزرگ وصیت کرده دو سه سال یک بار باید نوه اش را ببیند تا پسرش را از ارث محروم نکند و…
– چرا پنهانی؟
– مثلاً فامیل نمی دونند. به او هم مادربزرگ گفته و… حالا بی خیال…
– پس موضوع چیه؟
– من فکر می کنم.رابطه مون به آخراش نزدیک میشه؟
– به این زودی؟
فری گفت. اما عمه میون حرفش پرید و گفت: حالا همچین رابطه درست و درمونی هم نداشتید که اول و آخر داشته باشد؟!
– اما علامت ها نشون می دهند که پایانش رسیده…
ماری سرتق این را گفت و زد زیر گریه.
– کدوم علامت ها؟
بچه ها گفتند با هم دیگر. شیرین مات مونده بود روی خط اخم صورت بی چین و چروک ماری… بی هوا گفت: چقدر حرص می خوری؟ تازگی ها چقدر بد اخم شده ای؟
– از دست اون پسره ی نادون، کره … !
– نگو… وقتی با هم ازدواج کنید، بزرگ میشه و راستی راستی خر می شه ها و جفتک میاندازه! به هر کس هر چی بگی مثل اون رفتار می کنه. باور کن ماری!!
عمه دو باره به سخن دراومد که: دوباره چه کرده نومزد نوه گلین خانوم؟
– قبلاً مرتب با من تماس می گرفت. دیگر نمی گیره! تازگی ها بد قلق شده زود از کوره در می ره! قبلاً می گفت ما، حالا می گه من! هی از من ایراد می گیرد و بهانه می اورد. قرار ها را کنسل می کندو..
– همین…
عمه گوهر گفت در برابر چشم های ما چهار تا که با گفتن این حرف توسط عمه گوهر شده بود شصت و چهار تا… شاید هم بیشتر!
– تلفن نزدن لزوماً نشان دهنده بی توجهی او نیست، اما اگر او سابقا عادت داشته که در طی روز تلفن کند، پس بدون که یک جای کار اشتباه است. اگر به تازگی بیش از حد معمول از کوره در می رودی ا به خاطر مسائل جزئی و بی ارزش بحث و مشاجره راه می اندازد، علت بیقراری اش را کشف کن. اگرمرموز شده، نمی گوید که کجا بوده و یا با چه کسی مکالمه تلفنی دارد. نمی تونی به حریم شخصی او نفوذ کنی، یا ممکن است برای چندین ساعت ناپدید شود بدون اینکه هیچ توضیح قانع کننده ای داشته باشد… یا تو را جزئی از آینده به حساب نمی آورد و به جای ما می گوید من… با هم اختلاط نمی کنید و دیگر هیچ خبری از آن بحثهای طولانی مدت نیست… برو ببین دردش چیه؟
– فقط این نیست که؟
ماری این را گفت میون هق هق گریه اش و ادامه داد: همه اش ایراد می گیرد و می گوید؛ این چیه پوشیدی ، در صورتی که آن لباس را با هم خریده بودیم. این چیه خریدی؛ برای هدیه مامان، در صورتی که پیشنهادش را خودش داده بود. اونجا چرا رفتی، در حالی که قبلش به او گفته بودم…
اون وقت زد زیر گریه و زار زار گریه کرد.
– من از اول هم شانس نداشتم… هی گفتند این پسره به درد تو نمی خورد… گفتم ما عاشق هم هستیم مشکلات خود به خود حل می شود. حالا … اصلا به من توجه ندارد بیشتر با دوستانش است…
– این علامات خوبی نیست؟ کلی کار حقوقی دارد!
این حرف را نیلا بلا زد که خِیرِسرش وکیل پایه یک بود.
عمه گوهر گفت: بس است دیگر! تقی به توقی می خورد فکر طلاق می افتد تو سرش! عوض این حرف ها برو ببین چه دردش است. به جای قرتی بازی برو وَرِ دلش بنشین با هم حرف بزنید. عوض عشوه، درست و درمون با هم باشید. به جای این که این احساسات منفی را درون خودت انباشته کنی، فکر کن ببین تازگی ها در محل کار، خانواده اتفاق تازه ای نیفتاده؟ شاید همون قضیه خواهر ناتنی اش است. چون به تو نگفته زیر فشار است. رفتارت را اصلاح کن. لازم نیست تلافی کنی، خودت را بگیری، قهر کنی… با او آرام رفتار کن. رفتارهایش را تحمل کن. دنبال ریشه بگرد.
گریه ماری سرتق آرام شده بود. اما هنوز بغض داشت. فری موشک ادامه داد: تازه این رفتارها نشان دهنده نارضایتی نیست. فقط هشدار است. اگر دوست دارد با دوستانش باشد برو ببین چرا با تو لحظات خوش ندارد. شاید به قول عمه همون ناراحتی اش از پنهان کاری باشد. علت را پیدا کن و محیط را عوض کن. مسیر سازگاری را پیدا کن. گذشت و محبت دو عامل مهم در زندگی هستند این را به یاد داشته باش. وگرنه خشم درونی ات انباشته شده و تو را از او که عشقت است منزجر می کند.
ماری آرام گفت: تازه فقط این نیست که خانواده و دوستان دیوانه ام کردند از بس پرسیدند که، آیا همه چیز خوب پیش می رود؟ ، باهم خوش هستید؟…
– تقصیر خودت است. زندگی همون طور که خوشی دارد ناخوشی هم دارد. زندگی که غم نداشته باشد رمان فانتزی از آب در می آید… بعد هم لازم نیست همه زندگی ات را برای همه تعریف کنی.. از کسانی کمک بگیر که یا تجربه اش را دارند یا علمش را تا به تو کمک کنند، آدم که سفره ی دلش را پیش هر کسی باز نمی کندکه؟
عمه گوهر این را گفت و ما را با دهان باز تنها گذاشت و رفت سراغ جواهر خانوم که می خواست ماجرای عروسی دلشاد را برای او تعریف کند.
ریبا انیسی/انتهای متن/