موسيقي تلفيقي از دانش، انديشه و فطرت خدادادي است
غالبا فکر می کنند که اهل دیانت را کاری با هنر و عوالم هنری نیست و این قشر از این عرصه اطلاعی ندارند. اما سخنان رهبری انقلاب آیت الله خامنه ای که در دیدار از واحد موسیقی سازمان صدا و سیما داشته اند، نشان از اطلاع، دقت و باریک بینی ایشان در این مقوله دارد.
سرویس فرهنگی به دخت/
بسمالله الرحمن الرحيم
از اجراي خوب آقايان ممنونيم. واقعاً زحمت كشيديد! بنده با اينكه در امر موسيقي سررشتهاي ندارم و نميتوانم در حضور اهل فن قضاوتي شايسته بكنم، لكن به مقتضاي طبيعت بشري، كه قضاوتي بر مبناي ذوق و قريحه انساني و غرايز معنوي دارد، ميتوانم بگويم: اجراي تان خيلي خوب بود. از آقاي افتخاري، آقاي مختاباد، آقاي فيروزبخت، و همچنين بقيه آقايان كه زحمت كشيديد، تشكر ميكنيم.
مقوله موسيقي جزو مقولات مطرح در جامعه، و به خصوص در صدا و سيماست. البته در صدد نيستم كه تبيين كلياي در امر موسيقي داشته باشم، چون پرداختن به اين مقوله نيازمند شرايط و خصوصيات ديگري است. اينجا داخل استوديوي موسيقي جا دارد از بعد ديگري راجع به اين هنر صحبت كنم: اساساً موسيقي كه در تقسيم بنديهاي علوم قديم، از شعب رياضي است، و چون با دقت و محاسبه و اندازهگيري دقيق سروكار دارد، جزء بخشهاي دانش رياضي محسوب ميشود، هنر دقيقي است. به تعبيري ديگر هنر موسيقي محاسبه متكي به طبيعت و فطرت بشري است؛ كه خرد انساني آن محاسبه را براساس تجربه استخراج كرده، و براي آن، قواعدي و موازيني گذاشته است. البته امروزکه اروپاييها و غربيها در باب موسيقي پيشرفتهاي زيادي كردهاند و قواعد دقيق و منظمي وضع نمودهاند، وضعيت طور ديگري است. در گذشته كه صحبت از مسائل مبتلا به امروز موسيقي نبود و بديههنوازي و بديههخواني رواج داشت، خوانندهاي بناي خواندن ميگذاشت و نوازندهي هنرمندي هم كه بغل دست او نشسته بود، به نواختن ميپرداخت. نوازنده اصلاً از قبل نميدانست كه خواننده چه ميخواهد بخواند. لذا تا خواننده براي خواندن دهان باز ميكرد، او هم ساز خود را كوك مينمود و به همنوايي مشغول ميشد. يعني هيچ قاعدهاي كه بر مبناي آن نت نوشتهاي وجود داشته باشد، در كار نبود. من در اين زمينهها تجربه و آشنايي ندارم، اما از كساني كه از اهليت در اين هنر برخوردار بودهاند، شنيدهام، حتي در زمان متداول نشدن نت آنان كه در امر نوازندگي يا خوانندگي فعال بودند، طبق فطرت و ذوقي سليم، نظم منطقي را در كار معمول ميداشته، و قواعد را رعايت ميكردهاند. هفت دستگاه اصلي موسيقي و دستگاههاي فرعي آن، كه تنها مربوط به موسيقي ايراني نيست، بلكه در همه آهنگهاي جهان وجود دارد، به گونهاي تكوين يافته، كه هر صدايي شما در بياوريد، در يكي از آن دستگاهها هست، و در واقع همه آهنگهاي غربي و شرقي در مجموعه اين دستگاهها ميگنجد اگر توجه داشته باشيد، مقامها و گوشههاي مختلف هر دستگاه از بدو شروع تا نقطه پايان، روند منظمي را طي ميكنند. يعني از جايي آغاز ميشوند؛ فرود ميآيند؛ فراز دارند؛ تا جايي كه تمام ميشوند. همه اينها مبين حكمفرما بودن نظم در اين هنر است. بدين ترتيب ميتوان نتيجه گرفت: هنر موسيقي تلفيقي از دانش، انديشه و فطرت خدادادي است؛ كه مظهر فطرت خدادادي، در درجه اول، حنجره انسانها، و در درجه دوم، سازهايي است كه به دست انسانها ساخته شده است. پس ميبينيد كه پايه، پايهاي الهي است. حال اگر در اين زمينه به سراغ سرودههاي مولوي برويم و بگوييم « موسيقي، انعكاس صداي افلاك است »؛ و آن را به عالم عرفاني مورد اشاره او وصل كنيم، از واقعيات به تخيلات نقبي زدهايم. زيرا گفتههاي او در اين خصوص شبيه خيال است و نه واقعيت؛ و طبعاً مفهوم ديگري خواهد داشت. اما بيآنكه دنبال خيالپردازي برويم، در عالم واقع، صدايي كه از حنجره خواننده صادر ميشود، با يك پايه الهي و خلقي كه مربوط به خداي متعال است، مانند بنايي مستحكم و وسيع پرجاذبه و رنگين شكل ميگيرد. اولين نتيجهاي كه اين بيان دارد، آن است كه ما اين هنر را در راه خدا مصرف كنيم. من اين نكته را ميخواهم به شما آقايان ـ اعم از خواننده، نوازنده، آهنگساز و موسيقيدان ـ عرض كنم كه اين هنر ساخته و پرداخته نعمتهاي الهي را، كه براساس يك ذوق و قريحه ذاتي و يك نظم و انتظام خردمندانه شكل ميگيرد، و در واقع جان دادن به بيجانهاست، در راه خدا و رضاي او مصرف كنيد. البته ما از دوران جواني خودمان حرفهاي برخي از اهالي هنر را ميشنيديم، كه روشنفكر مآبانه و واقعاً بيپايه و اساس، مبتني به اين نكته بود كه «ما هنر را در راه فكر و پيشبيني و سياست، به كار نميبنديم». آنها كه ادعاهايي چنين داشتند، هنرشان ـ اعم از شعر و ديگر فنون ـ بيش از سايرين در خدمت سياستها قرار ميگرفت. قصد ورود به چنين بحثهايي را ندارم.
اما ميخواهم بگويم: هركاري كه متكي به اراده انسان است، بايد براي هدفي انجام گيرد. هرچه هدف متعاليتر باشد، آن كار يا هنر ارزشمندتر ميشود. متأسفانه هدف موسيقي در شرق، در حد تعالي خود موسيقي نبوده است. اينكه ميگويم «شرق» منظورم ايران و كشورهاي عربي است. و گرنه از وضعيت موسيقي در هند و چين و ساير ممالك خاور دور، خبر ندارم. به هر حال تاريخ موسيقي ايران در طول قرون متمادي ـ چه قبل و چه بعد از اسلام ـ را خواندهام، و از سير و سرنوشت موسيقي عرب ـ به خصوص بعد از اسلام ـ مطلعم. آنچه براساس مطالعات خود ميتوانم بگويم، اين است كه موسيقي در منطقه ما براي هدفهاي متعالي به كار نرفته است. و اين، به خلاف سير موسيقي در اروپاست. ميدانيد كه من به طور طبيعي از جمله آدمهاي غرب ستيزم. چنان كه هيچ ويژگي غرب، مرا مبهوت و مجذوب نميكند. در عين حال ويژگيهاي مثبت غرب را از روي محاسبه تأييد ميكنم. يكي از آن ويژگيها مقوله موسيقي است. درست است كه در غرب، موسيقي رقص و لهو و ساير موسيقيهاي منحط وجود دارد، اما در همان نقطه از جهان، از ديرباز موسيقيهاي آموزنده و معنادار هم بوده است؛ موسيقياي كه براي گوش سپردن به آن، انسان عارف واقف خردمند، ميتواند بليت تهيه كند، در سالن اجراي كنسرت بنشيند و ساعتي، از آن لذت ببرد. در غرب موسيقيهايي كه گاهي يك ملت را نجات داده و گاهي يك مجموعه فكري را به سمت صحيحي هدايت كرده، كم نبوده است. غرب برخوردار از چنين ويژگياي نيز بوده و هست. در شرقي كه راجع به آن گفتم ( يعني در محدوده جغرافيايي مورد اشاره ) متأسفانه موسيقي از چنين اعتبار و جايگاهي برخوردار نبوده است. موسيقي در اينجا عبارت از آهنگها و آلات و ادوات لهو بوده؛ كه فقها از آن، به «موسيقي لهوي حرام» تعبير كردهاند.
فرض بفرماييد فلان خليفه، شبي دچار بيخوابي ميشده است. موسيقيدانها همراه با كنيزكانِ مغني، بايستي ميآمدند تا اسباب طرب او را فراهم كنند. موسيقيدان با آن خصوصياتي كه گفتم « اهل خرد و قريحه و ذوق است »، بايستي خود را ميشكست، پاي تخت خليفه مينشست، و انواع و اقسام هنرهاي خويش را نثار ميكرد، تا خليفه از حالت افسردگي ـ كه لازمه خونريزيها، قساوتها و خباثتهاي وي بود ـ بيرون ميآمد! اين وضعيت موسيقي دربارگاه خلفا و امراي عرب بود. عين همين قضيه، در مورد سلاطين ايران هم صدق ميكند. پادشاهاني كه اهل موسيقي لهو بوده، و دربارهاي موسيقي طلب داشتهاند كم نيستند، كه از آن جمله ميتوان به دربار قاجار و پادشاهان آن سلسله اشاره كرد. توجه ميكنيد كه موسيقي در خدمت چه جريانها و كساني بوده است؟! اينكه ميبينيد در كلمات فقها موسيقي مقولهاي حرام و ممنوع و دست نزدني و نزديك نشدني است، به همين خاطر است. در منطقهاي كه تاريخ موسيقي ما در آن شكل گرفته است، موسيقي معناي صحيح ندارد. شما بايد به آن معنا و مفهوم صحيح بدهيد؛ و در واقع باعث نجات آن شويد. حرف من با موسيقيدانها اين است كه موسيقي را به سمت معنا و هدفهاي متعالي ببريد؛
هدفهايي فراتر از هدف عياشي فلان عاشق كذايي كه بهمان معشوقه كذاييتر را دوست ميداشته، و چون مورد بياعتنايي وي قرار گرفته و دلش شكسته است ميخواهد پاي فلان ساز بنشيند، و در اثر آهنگ و ترانه سوزناك اشكي از ره فراق بريزد! چنين هدفي در استعمال موسيقي ارزشمند نيست. چه ارزشي دارد كه به خواهش دل يك نفر بسازند و بخوانند و بنوازند، و آن انديشه رياضي و محاسبه علمي و منطقي را ـ كه اعتبار موسيقي است ـ چنين خوار و ذليل كنند؟! ارزش و هدف و تعالي در موسيقي، اين نيست. موسيقي متعالي، موسيقياي است كه براي هدف متعالي باشد. اگر چنين باشد، آن وقت ميشود موسيقي را پاك و مقدس ناميد. آن وقت ميشود ما هم مثل غربيها كنسرتي داشته باشيم ( عنوانش را مثلاً « محفل خوانندگي » بگذاريم، تا اصطلاح غربي به كار نبرده باشيم ) كه مردم ـ اعم از معمولي و متدين ـ بليت تهيه كنند و براي شنيدن ساز و آواز شما، به آن محفل بيايند. توجهي كه بعد از پيروزي انقلاب بايستي از طرف دستاندركاران موسيقي نسبت به موسيقي صورت ميگرفت، نگرفت. البته، اين بدان معنا نيست كه كارهاي خوبي انجام نشده است. مسلماً شده است كه ما اينجا مينشنيم و به كار شما گوش ميسپاريم. بنده آدمي نيستم كه اگر موسيقي حرامي نواخته شد، بنشينيم و به آن گوش بسپارم. آنچه در اين مقوله، حرام بوده، هنوز هم حرام است. در برخورد با حرام هم جاي ملاحظه نيست؛ و من هم به عنوان فردي متشرع، كه ملاكم فقه است، ملاحظه كاري نميكنم. منتها، تلاشهايي كه بعضي از افراد دلسوز و مخلص در زمينه موسيقي از اول انقلاب كردهاند، خوب بوده است. و اين، البته منهاي توجه همه جانبهاي است كه گفتيم بايستي ميشد، اما نشد. به هرحال از اين بعد ميگويم كه خوانندهها و نوازندههاي ما، مردمان متديني هستند، كه در مقوله موسيقي، اصولي را ملاحظه ميكنند. رعايت اصول از جانب آنها موجب شده كه نواهاي موسيقي، تا حدودي، از حال و هواي گذشته خارج شود.
ادامه دارد…
/انتهای متن/