در خانه ما هرکس ساز خود را می زند

ازدواج در هر سنی که باشد و یک زن در هر سنی که مادر شود، می تواند خانواده، شوهر و بچه هایش را مدیریت و تدبیر کند،مگر این که خودش جایگاه اقتدار مادیش را نشناسدکه در این صورت فرمان مدیریت زندگی از دستش مادر در می رود، همان اتفاقی که در زندگی سیما خانم اتفاق افتاده است.

0

سیما خانم در حال حاضر زنی میانسال است با شش فرزند، سه دختر و سه پسر.  خودش می گوید:

48 سال پیش ازدواج کردم با صمد آقا که شغل آزاد داشت. کارش طوری بود که یک وقت داشتیم و یک وقت نداشتیم ولی دلمان به هم خوش بود. یک اتاق اجاره ای داشتیم و یک مختصر وسایل و اثاثیه. خدا که پسر اولم را به ما داد، ما کمی وضع مان بهتر شد. با به دنیا آمدن هر کدام از بچه ها بخش هایی از زندگی ما بهتر می شد و رونق  می گرفت. کم کم شغل شوهرم هم بهتر شد. شغلی دائم پیدا کرد و چون مومن و با خدا بود، همکارانش برای او احترام زیادی قائل بودند.

خلاصه کنم الان بزرگترین فرزندمان 46 ساله و آخرینش 20 ساله است. تقریبا از همه سن و جنس فرزندانی دارم. یک پسر و دو دخترم ازدواج کرده اند ولی بقیه را نتوانستم هنوز بفرستم سر زندگی خودشان.

بزرگترین پسرم صادق ازدواج نکرده و خیلی سختگیر است و از طرفی اصلا اعتماد به نفس ندارد و با دیگران نمی سازد. ولی پسر دیگرم مجید خیلی زرنگ، بروز و ورزشکار است و در ظاهر با پدرش بسیار مهربان. مجید توانسته خیلی خوب اعتماد پدرش را به دست بیاورد و با گرفتن وکالت بلا عزل از او همه خانواده را به هم ریخته است. در واقع مجید از موقعیت خودش در خانواده سوءاستفاده کرده و همه دارایی پدرش را که مال خانواده است و حق بچه های دیگر هم هست، به نام خود کرده و به تنهایی دارد از همه چیز بهره مند می شود.

الان صفیه یعنی آن دخترم که هنوز ازدواج نکرده برای اینکه از شر مجید در امان و از امکاناتی که در اختیار او هست، بهره مند شود و از طرف دیگر ازصادق هم خیلی می ترسد و حساب می برد، با او همدست شده و همه اختیار زندگی اش را با وکالت به او سپرده است.

الان شوهرم مرد سالخورده ای شده و به نظر می رسد از نظر جسمی و روحی در کنترل اعمال خود مشکل دارد و به درستی نمی تواند در امور مالی خود تصمیم بگیرد. هرکس هرچه بگوید، ممکن است عمل کند و اصلا خودش نمی داند چه کاری درست است. خانه مسکونی، مغازه، حساب های بانکی اش و بقیه اموال و هرچه را داشته دراختیار پسر کوچکم گذاشته تا او برای خوشگذرانی و زندگی مجردی خودش هزینه می کند، در حالی که اعضای دیگر خانواده در سختی هستند. این پسرم تا بحث حساب و کتاب کردن پول و ثروت پدرش که هنوز زنده است می شود، همه را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و همه ما و حتی پدرش را طوری کتک می زند که بستری می شویم. این پسر الان همه وسایل زندگی ام را خرد کرده و شکسته. وارد خانه که می شود، همه وحشت دارند که چه بلایی قرار است سر ما بیاورد. دخترم از دست آنها مدتها خانه را ترک  و در خانه دوستش زندگی می کرد که با پادرمیانی خواهر بزرگش برگشته و اصلا نه با ما حرف می زند و نه غذا می خورد.

صادق  که با مجید دعوا کرده، فعلا  خودش را در خانه حبس کرده و کار نمی کند و دارد مریض می شود. شوهرم بیمارم هم هربار که مجید جنجالی راه می اندازد به حال سکته می افتد.

خودم هم که سرگردانم که چه کار کنم. مدیریت زندگی ام را از دست داده ام.

شوهرم متوجه کاری که کرده نیست. با وکالتی که به پسرم داده، او را بر همه ما مسلط کرده و همه زندگی مان را به هم ریخته. البته مجید، پدرش را با حال بیماری و ناتوانی به دفترخانه برد تا توانست از او وکالت بلاعزل بگیرد. شوهرم تا سرحال و سرپا بود حاضر نبود به کسی وکالت بدهد که کارش را کسی دیگر انجام بدهد و این پسر این کار را زمانی کرد که پدرش بیمار بود و حتی دکترش هم گفته بود که ایشان نمی تواند سند معامله ای را امضا کند و…

حالا من مانده ام با این زندگی فشل که مثل میدان جنگ می ماند، چه کنم؟

در حال حاضر هیچکدام مان از نظر روحی سالم نیستیم و نمی توانیم درست تصمیم بگیریم.

 

پاسخ  دکتر فرزانه اژدری :

بعد از صحبت های طولانی با سیما خانم که بسیار متاثر و ناراحت بود، معلوم شد که این خانم فعلا بین خوب و بد در زندگی اش نمی تواند درست تشخیص بدهد.او  نمی داند طرف چه کسی را باید بگیرد تا مشکلات حل شودد.

به نظر می رسد که سیما خانم از ابتدای زندگی بیشتر خودش را در عرض بچه ها  دیده تا  در طول آنها. در نتیجه خیلی خوب نتوانسته با استفاده از مقام و موقعیت مادری خود را امور زندگی اش را بخوبی مدیریت کند. این است که می بینیم پدر خانواده همه دارایی اش را با یک امضا در اختیار یکی از فرزندانش قرار می دهد و او را بر خود و همه اعضای خانواده مسلط نموده است  بی این که این خانم برای جلوگیری از این کار غلط اقدامی بکند.

به هر حال ایشان راهنمایی شد برای اقداماتی که با برگرداندن بخشی از اقتدار مادری به خود بتواند کاری برای حل مشکلات انجام دهد:

  1. در مرحله اول لازم است که همسرتان را خودتان یا با کمک فرزندان دیگرتان به اداره سرپرستی (دادسرای امور حسبی) ببرید و درخواست اعلام حجر همسرتان را نمایید و برای انی یک گواهی دریافت کنید. اگر بتوانید با مدارک و شواهد کافی عدم توانایی شوهرتان در امور مالی و اقتصادی اش را اثبات کنید، می توانید وکالت بلاعزلی را که به پسرتان داده باطل نمایید. در غیر این صورت ابطال یا فسخ وکالت بلاعزل بسیار مشکل است، مگر با فوت هریک از طرفین وکالت.
  2. شما و هرکدام از فرزندان تان که مورد ضرب و شتم و حرج قرار گرفته اید، می توانید از پسرتان در دادسرا شکایت کنید و با ارائه مدارک پزشکی قانونی که در دست دارید، او را محکوم کنید به پرداخت دیه و جریمه.
  3. با ارسال اظهارنامه برای پسر کوچک تان با امضای خودتان به تنهایی و یا امضای برادر بزرگترش و دخترتان، که آنها هم مورد ضرب و جرح قرار گرفته اند، می توانید مسائلی را که باید به این پسرتان گفته شود و حقوق دیگران را که نزد اوست، به او یادآوری کنید و از او بخواهید که با پادرمیانی بزرگتری از فامیل، حقوق دیگران را بدهد. والا از طریق دادگاه موضوع را پیگیری می کنید.
  4. با پیگیری خلافکاری های پسرتان از طریق قانونی می توانید از هدر رفتن و نابود شدن اموالی که یک عمر همسرتان و شما برای آن زحمت کشیده اید و از طرفی حق دیگر فرزندان تان هم هست، جلوگیری کنید. وگرنه اینطور که پسر شما پیش می رود تا پدرش و شما در قید حیات هستید، شما و بقیه فرزندان تان را از هستی ساقط می کند.

/انتهای متن/

درج نظر