خنجر و شمشیر شد ریحان من
در قسمت قبل ارادت مولانا به حضرت علی را در یکی از داستان هایی که در مثنوی معنوی آورده بود بیان کردیم، ولی این تنها شعری نبود که در وصف کرامات و ارزش های حضرت علی(ع) در مثنوی آمده است.
فاطمه قاسم آبادی/
علی علیه السلام قاتل خود را می شناسد
مولوی در حکایت دیگری به این حدیث نبوی اشاره می کند که بنابر روایات، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در گوش ابن ملجم، سرباز لشکر حضرت علی علیه السلام فرمود:
“کشتن علی بر دست تو خواهد بود، خبرت کردم” .
در شرح مثنوی در مورد این قضیه آمده است:
“من اصل این حکایت را نمی دانم که عبدالله ابن ملجم، از خوارج، که علی علیه السلام به دست او کشته شد، قبلا رکابدار او بوده است. به گفته المبرد (کامل، ج 1، ص 550) علی علیه السلام، ابن ملجم را از راه نظر می شناخت و او را دشمنی کینه توز و قاتل آینده خود می دانست، اما با این حال، از کشتن وی سرباز می زد و می گفت:
“کیف اقتل قاتلی”
“چگونه او را که مقدر است مرا بکشد، بکشم؟”
خنجر و شمشیر شد ریحان من
مرگ من شد بزم و نرگستان من
آنکه او تن را بدین سان پی کند
حرص میری و خلافت کی کند
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر.
با آنکه پیامبر صلی الله علیه وآله کشته شدن علی به دست ابن ملجم را بر او معلوم گردانیده بود، امیرالمؤمنین علیه السلام پیوسته به ابن ملجم نیکی می کرد”.
وای بر من!
در این حال مولانا باز در مثنوی آورده است که وقتی سال ها پیش از قتل حضرت علی(ع) ابن ملجم می فهمد که قرار است قاتل حضرت علی (ع) باشد (آن زمان که هنوز یکی از یاران آن حضرت بود) به علی علیه السلام التماس کرد که “از بهر خدا مرا بکش و از این قضا برهان.”
این حکایت به شایسته ترین نحو از زبان علی علیه السلام در مثنوی آمده است:
گفت پیغمبر به گوش چاکرم
کو برد روزی ز گردن این سرم
کرد آگه آن رسول وحی، دوست
که هلاکم عاقبت بر دست اوست
او همی گوید: بکش پیشین مرا
تا نیاید از من این منکر خطا
من همی گویم: چو مرگ من زتوست
با قضا من چون توانم حیله جست
او همی افتد به پیشم: کای کریم!
مر مرا کن از برای حق دو نیم
تا نه آید بر من این انجام بد
تا نسوزد جان من بر جان من
من همی گویم: برو «جف القلم»
زان قلم بس سرنگون گردد علم
هیچ بغضی نیست در جانم زتو
زانکه این را من نمیدانم زتو
آلتحقی تو، غافل دستحق
چون زنم بر آلتحق طعن و دق؟
گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟
گفت: هم از حق و آن سر خفی است.
اینان از من خسته اند و من از آنان خسته
در ادب فارسی، بارها به ماجرای سر در چاه فرو بردن و ناله کردن آن حضرت اشاره شده است. در این باره مولانا به زیبایی هر چه تمام تر در مثنوی می آورد:
چون بخواهم کز سرت آهی کنم
چون علی سر در فرو چاهی کنم
نیست وقت مشورت، هین راه کن!
چون علی تو آه اندر چاه کن.
مصراع دوم این بیت اشارت است به این خبر که علی علیه السلام سِری را که پیامبر صلی الله علیه وآله به او سپرده و فرموده بود که نباید آن را بر کسی بگشاید، در گوش چاه خواند.
تفصیل جالبی آن هم از قول مولانا در مناقب [العارفین] [شمس الدین احمد ] افلاکی آمده است و این جا در کلام مولانا شاید از منطق الطیر عطار آمده است. پس با توجه بدانچه افلاکی در باب منشا «نی » و ارتباط ناله وی با این «چاه » نقل می کند پیداست که نی نامه منثوی را، که تمام مثنوی تفسیر و تطویل آن محسوب می شود، نیز می توان در تقریر معانی عرفانی تعبیری از همین گونه اسرار تلقی کرد» .
مولانا در جاهای دیگری از مثنوی نارضایتی حضرت علی(ع) را از مردم زمانش بیان می کند همان طور که حضرت درباره مصائب و رنج هایی که از مردم آن دوران می دید، در یکی از خطبه های نهج البلاغه می فرماید:
“خدایا، اینان از من خسته اند و من از آنان خسته؛ آنان از من به ستوه اند و من از آنان دل شکسته; پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار. خدایا، دل های آنان را بگداز; چنان که نمک در آب گدازد”.
/انتهای متن/