اسرافیل، دو راهی انتخاب بین دو زن
“اسرافیل” به کارگردانی” آیدا پناهنده “، یکی از فیلمهای حاضر در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر سی و پنجم است که بعد از فیلم موفق ناهید امسال به جشنواره راه یافته تا بار دیگر نگاه تلخ به زنان و مشکلات شان را سوژه خود کند.
نفیسه ترابنده/
“اسرافیل” به کارگردانی” آیدا پناهنده “، نویسندگی مشترک آیدا پناهنده و “ارسلان امیری” و تهیهکنندگی “مستانه مهاجر” یکی از فیلمهای حاضر در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر سی و پنجم است.
«اسرافیل» دومین ساخته آیدا پناهنده بعد از «ناهید» می باشد. پناهنده سال گذشته با فیلم سینمایی ناهید در بیش از سی فستیوال جهانی حضور موفقی داشت و موفق به دریافت جوایز نوعی نگاه فستیوال کن ۲۰۱۵ ، راجر ایبرت فستیوال شیکاگو، انجمن منتقدین سینمای فرانسه ، بهترین کارگردان فستیوال براتیسلاوا و … شد.
فیلمساز در ناهید در قالب سینمایی شبه فمینیستی مشکلات یک زن مطلقه در جامعه ای سنتی را روایت می کند و در اسرافیل به واکاوی مشکلات دو زن از دو جنس متفاوت می پردازد؛ دو زنی که یک مرد خط پیوند آنهاست.
داستان فیلم
ماهی( هدیه تهرانی) زن مطلقه ای در خطه شمال است که پسر جوان ورزشکار خود را در تصادفی از دست می دهد. بعد از مدتی بهروز( پژمان بازغی) عشق قدیمی ماهی از خارج از کشور به روستای زادگاه خود باز می گردد. عشق قدیمی ماهی و بهروز در حال زنده شدن است اما در این میان دختر جوانی به نام سارا (هدی زین الدین) هم به بهروز دل بسته است. فیلم داستان سرگردانی بهروز میان انتخاب ماهی و ساراست.
“اسرافیل” از عشقهای گذشته می گوید که مثل مردگانی از قبر برخاسته اند. فیلم به لحاظ جغرافیای داستانی دو تکه دارد، قسمت ابتدایی فیلم در شمال می گذرد و روایتگر داستان زندگی پرغصه ماهی است و نیمه بعد در تهران و راوی زندگی سارا.
“ماهی”و “سارا” دو زن از دو جنس متفاوت هستند، یکی روستایی و مطلقه در آستانه میانسالی و دیگری پایتخت نشین و جوان، در اوج سرزندگی و زیبایی.
دو زن از دو جنس
” ماهی” با بازی سرد و بی روح همیشگی “هدیه تهرانی” در شمایل متفاوت یک زن روستایی، زنی با گذشته ای پرغصه است. اولین سکانس فیلم نمایش ماشین مچاله شده بابک- پسر ماهی- است. مرگ فرزند شوک بزرگی برای یک مادر است اما برخلاف تصور ما بی تابی زیادی از ماهی نمی بینیم، در واقع فیلمساز ماهی را زنی درون گرا تعریف می کند که تمایلی به بروز احساسات خود ندارد. اوج تأثیر این شوک عصبی بر ماهی فقط از صحبت های دکتر زنان او بازگو می شود که خونریزی های ماهی را ناشی از این شوک می داند، زفتار منطقی و نظم ماهی در قامت معاون مدرسه دخترانه هم با مرگ بابک تحت تأثیر قرار می گیرد. ماهی ناخودآگاه کنترل اعصاب خود را از دست داده و با زدن سیلی به یکی از شاگردان به سمت مسئول آزمایشگاه تنزل پیدا می کند. محیط سرد و ساکت آزمایشگاه محمل خوبی برای فکر و خیال ماهی است.
ماهی در اوج غم و تنهایی است که بهروز به روستا باز می گردد. حضور بهروز همچون آرام بخشی قوی برای روح پرتلاطم و بی قرار ماهی است. داستان عشق جوانی بهروز و ماهی هنوز هم میان اهالی روستا دهان به دهان می چرخد. در این میان ماهی دایی عباس را مقصر ناکامی این عشق و تباه شدن زندگی اش می داند.
اوج نفرت ماهی از دایی عباس را می توان بعد از فروختن زمین توسط بهروز به دایی عباس حس کرد، آنجا که ماهی به بهروز با گلایه می گوید:« برای منافعت با یکی معامله کردی که زندگی منو نابود کرد.»
فیلم بعد از تشریح داستان عشق ماهی و بهروز و روایت بخشی از تنهایی ماهی همراه با سارا که از فامیل های دور بهروز است و برای فروختن زمین ها با او به شمال آمده، سوار بر قطار شده و وارد زندگی سارا در تهران می شود.
“سارا”برخلاف ظاهر شاد خود، دختری تنها و ناامید است که می خواهد برای ساختن آینده اش به بهروز تکیه کند. سارا بعد از مرگ پدر با برادرش علی و مادر خود- مهتاج- زندگی می کند. مشکل سارا بیماری روانی مهتاج است. سارا در خانه، دختری پرخاشگر و بددهان است که نشان از خستگی روحی او از این زندگی و مراقبت از مادر بیمارش را دارد.” مهتاج” با بازی متفاوت و درخشان” مریلا زارعی” زن بیماری است که مرتب قرص مصرف می کند، حرکات بچگانه و غیرعادی دارد، هنگام تماشای تلویزیون بلند بلند با خود صحبت می کند ، هنوز در گذشته مانده و با فراموش کردن زمان هر روز در ایستگاه اتوبوس به انتظار شوهرش – مسعود- می نشیند.
سارا معتقد است که جوانی اش برای نگه داری از مهتاج در حال نابودی است و می خواهد با ازدواج با بهروز که اختلاف سنی فاحشی با او دارد و رفتن به خارج از کشور از این خانه و زندگی فرار کند. علی به ظاهر دلسوز تر از سارا نسبت به مهتاج است. مهتاج هم که ذاتاً پسر دوست است با علی رابطه بهتری دارد، اما علی هم می خواهد برای ساختن آینده اش به خارج از کشور برود. علی با دیدن عکس بهروز 44 ساله به سارا اختلاف سنی را گوشزد می کند اما سارا با استدلالی بچگانه جواب می دهد:« چطور جرج کلونی 50 سالگی زن می گیره، پیر نیست؟!!»
سارا خود را قربانی خانواده نامتعارف خود می داند و به هر ریسمانی چنگ می زند تا زندگی خود را عوض کن اما در لحظاتی هم دل نگران آینده مادر و برادر خود است. در سکانسی علی از او میپرسد: «واقعاً بهروز رو دوست داری یا میخوای از ما فرار کنی؟ اگه برای دوست داشتن و ازدواج باهاش دلیل داری، دیگه چرا از ما میپرسی؟!» و سارا غمگینانه سکوت می کند. تصمیم نهایی سارا دل بریدن از خانواده و رفتن با بهروز است. او در پایان تک و تنها با خرید کت شلوار دامادی بهروز به شمال می رود.
مرد سرگردان فیلم
“بهروز” تنها مرد داستان است. حس واقعی بهروز و تصمیم او تا لحظه اخر برای مخاطب نامعلوم است. بهروز از سویی مدام در شمال به دنبال زنده کردن خاطرات عشق ماهی است و از سوی دیگر مرتب با سارا در تماس است و جملات عاشقانه رد و بدل می کند. آنچه مشخص است بهروز از تنهایی 20 ساله خسته شده و آمده تا به این تنهایی پایان دهد. در سکانسی که بهروز درباره پروانه ها صحبت می کند .در واقع پروانه نماد رها شدن از پیله و پوست انداختن است .
سرگردان ترین آدم فیلم همین مرد است. او بین دو راهی انتخاب بین ماهی و سارا مانده است. پایان فیلم گواهی بر ضعف بهروز در مقابل مشکلات است. بهروز همانطور که 20 سال پیش به جای ایستادن و پافشاری از ترس دایی عباس ماهی را تنها گذاشت، امروز نیز همان ترس را در دل دارد و در خود توان مقابله با حرف و حدیث های مردم شهر کوچکش را ندارد و ترجیح می دهد به جای حل مشکلات ماهی او را باز هم در این تنهایی رها کند و با سارا که دختری جوان و سرزنده است و توانایی بچه آوری برای او را دارد، تنهایی خود را پر نماید.
کلام آخر
“اسرافیل”فيلمي زنانه است که سعی دارد به مشكلات زندگي شخصي زنان بپردازد؛ زنانی که یا قربانی سنت های نادرست جامعه خود شده اند یا به دلیل ترس و ضعف مردان مورد علاقه خود تنها مانده اند و یا شرایط جبری خانوادگی آنها را در رسیدن به آرزوهایشان ناکام گذاشته است.
فضای شمال ، صدای باران به خصوص نمای شهر از قبرستان طراوت خوبی به فیلم بخشیده است اما فیلم بیشترین ضربه خود را از ضرباهنگ آرام و حرکت کند دوربین خورده است که گاه مخاطب را خسته می کند.
/انتهای متن/