منوچهر، نوه ی دختری ایرج، انتقام می گیرد
در قسمت قبل در مورد خیانت برادران ایرج و به دنیا آمدن نوه ی او منوچهر که برای انتقام خون پدربزرگش راهی جنگ با عموهایش شد، سخن گفتیم. حال بقیه ی ماجرا را از روز جنگ ادامه می دهیم.
فاطمه قاسم آبادی/
منوچهر نوه ی دختری ایرج، تصمیم گرفت انتقام خون پدربزرگش را که ناجوانمردانه به دست برادرانش کشته شد، بگیرد. به این منظور سپاه عظیمی آماده کرد و به همراه لشکریانش آماده ی جنگ شد.
نبرد خونین پهلوانان
سپیده دم جنگ آغاز شد و بیابان چون دریای خون شده بود. پهلوانی بود به نام شیروی دلیر و جویای نام و طوری می جنگید که لشکریان منوچهر به ستوه آمده بودند . وقتی قارن او را دید شمشیر کشید اما شیروی نیزه ای به سوی او پراند و او را زخمی کرد .
سام وقتی این وضع رادید به جنگ او رفت اما او گرزی بر سر سام زد و او بی هوش شد. شیروی به جلوی سپاهیان آمد و به منوچهر گفت که گرشاسپ اگر به جنگ من آید جوشنش را از خون لاله گون می کنم. گرشاسپ به سوی او رفت و گرز گران بر سر او کوفت تو گفتی اصلا شیرویی از مادر زاده نشده باشد پس دلیران توران به گرشاسپ حمله بردند و او همه را تارومار کرد.
تور با صدهزار سپاهی آمد و به جنگ با قارن پرداخت. درحالی که گرم جنگ بودند. تور و سلم که این وضع را دیدند آشفته شدند و تصمیم گرفتند به سپاه قارن شبیخون بزنند. وقتی خبر به منوچهر رسید که دشمن حمله کرده، سپاه را یکسره به قارن سپرد و خود با 30 هزار مرد جنگی به کمینگاه رفت.
تور غافلگیر می شود
منوچهر با ذکاوت تمام بر کمینگاه تسلط یافت و سپاهیان تور از دو طرف به محاصره درآمدند و تور دانست پایان کارش فرارسیده است. قصد فرار کرد اما منوچهر نیزه ای به پشت او زد و از زین او را به زمین کشید و سر از تنش جدا نمود . سپس سر تور را همراه شرح فتحش برای فریدون فرستاد و قول سر سلم را هم داد.
خبر مرگ تور به سلم رسید و او ناراحت و هراسان تصمیم گرفت به قلعه الانان که در عقب قرار داشت، برود . منوچهر فهمید و گفت اگر سلم عقب نشینی کند، دژ را آرامگاهش می سازم . قارن به منوچهر گفت :
“اگر سپاهی گران به من سپاری دژ را تسخیر می کنم ولی باید درفش شاه و انگشتر تور با من باشد تا حیله ای بسازم . منوچهر پذیرفت.”
قارن در نهایت با هوش و ذکاوت خود توانست به سپاه سلم نفوذ کند و محافظ سلم را با شمشیر دونیم نماید. وقتی محافظ سلم کشته شد، سلم از ترس تا دریا عقب نشینی کرد.
انتقام از سلم
پس قارن با شش هزار مرد جنگی شبانه روانه شد . وقتی به نزدیک دژ رسید سپاه را به شیروی سپرد و گفت : من ناشناس پیش دژبان می روم ومهر انگشتری را نشان می دهم و اگر بتوانم داخل شوم همه کارها درست می شود پس هر وقت من خروشیدم به سوی دژ حمله آورید.
قارن به دژبان گفت: از نزد تور آمده ام، او به من گفت که نزدت بیایم و در نیک و بد یارت باشم و همراهیت کنم. وقتی دژبان مهر انگشتر را دید، در را گشود .
شبانگاه قارن درفش را برافراخت و خروشید و سپاهیانش به دژ حمله کردند و چون خورشید برآمد، از دژ و دژبان خبری نبود . قارن به نزد منوچهر بازگشت و شرح ماجرا را بازگفت. منوچهر با آفرین از دلیران را کشتند .
قارن گفت هم اکنون چاره ای خواهیم ساخت اما منوچهر گفت: تو خسته ای این کار را به من سپار.
نبرد شدید شده بود. در این بین کاکوی از سپاه سلم غریو برآورد و منوچهر نیز تیر از نیام برکشید وبه جنگ با یکدیگر پرداختند . کاکوی ضربه ای به کمربند شاه زد و زره را تا کمربند او را درید. منوچهر هم ضربه ای بر گردنش زد که جوشنش چاک چاک شد . بدینسان تا نیمروز جنگیدند. منوچهر چنگ در کمر بندش زد اما مجال کشتی نیافت. سپاهیان منوچهر به آنها رسیدند و دوباره جنگ آغاز شد . منوچهر به سوی سلم رفت و تیغی به سینه و گردنش زد و تنش را به دو نیم کرد و بعد سرش را به نیزه کردند. لشکریان سلم پراکنده شدند و بزرگی را فرستادند تا واسطه شود. او گفت: ما گروهی چارپادار و کشاورزیم و کاری به کسی نداریم. ما را به زور به این رزمگاه آوردند و اکنون در خدمت تو هستیم .
منوچهر گفت من به هدفم رسیدم و دیگر قصد جنگ ندارم، پس شما هم تن از جنگ بشویید و به خانه و آبادی خود بروید.
منوچهر پیکی به سوی فریدون فرستاد و سر سلم را به همراه شرح جنگ به او تسلیم کرد. وقتی با لشکریان به نزد فریدون رسید، فریدون به پیشوازش آمد و به کاخ رفتند .
تاج بر سر منوچهر
فریدون بعد از مدتی که از جنگ گذشت، به دنبال سام فرستاد و به او گفت : سالیان زیادی از عمر من سپری شده و چیزی از آن باقی نمانده است، پس نبیره خود را به تو می سپارم. تو یاور او باش پس دست منوچهر را گرفت و به دست سام داد.
شیروی هم به دستور منوچهر با غنائم جنگی آمده بود. پس شاه مالها را به لشکریان بخشید وبعد با دست خود تاج برسر منوچهر نهاد و پند و اندرزهای بسیاری به او داد .
بعد از آن فریدون کم کم رو به پژمردگی گذارد و هر زمان مجسمه ی سه فرزندش را در برابرش می گذاشت و می گریست تا اینکه عمرش سرآمد.
منوچهر طبق آئین شاهان دخمه ای ساخت پر از زر سرخ و لاجورد و فریدون را در آن قرار دادند و تا یک هفته همه مردم سوگوار بودند.
خنک آنک ازو نیکویی یادگار بماند اگر بنده گر شهریار
پادشاهی منوچهر
بعد از گذشت یک هفته از ماتم و سوگ در روز هشتم منوچهر در حالیکه تاج شاهی بر سر داشت بر تخت شاهی نشست و تمام جادو و افسونها را یکسره در هم شکست و جهان سراسر عدل و داد شد. پهلوانان به او درود فرستادند و جهان پهلوان سام برخاست و گفت : پادشاها از تو همه عدل و از ما پسندیدن است پس دلت شادمان باد که جداندرجد ای شاه کمر به خدمت بندیم . نیاکان من همه پهلوانان بودند از گرشاسپ تا نیرم همه جنگجو و سپهدار بودند . حالا ما گوش به فرمان شاه و آماده جنگ با بدخواهان هستیم. حکمران تویی، چون تو با شمشیرت زمین را از آلودگان شستی حالا دیگر نوبت ماست که کمر به خدمت بندیم.
پادشاهی منوچهر 120 سال به طول انجامید.
/انتهای متن/