کتایون در راه عشق فرخزاد، تاج را رها کرد
عشق دختر بزرگ قیصر به گشتاسب ایرانی او را به انتخاب همسری واداشت که در نهایت موجب محرومیتش از تاج و تخت شد و او همچنان از این انتخاب خشنود بود و شادمان.
فاطمه قاسم آبادی/
در روزگار قدیم قيصر روم سه دختر ماهروي و شايسته داشت و طبق آيين روم چون شاهزاده خانمي به سن زناشويي مي رسيد، قيصر بزرگان و نامداران كشور را به كاخ فرا مي خواند و انجمني مي آراست و دختر، شوي دلخواه خود را از ميان آن بزرگان برمي گزيد.
رویای جوان بیگانه
كتايون دختر بزرگ قیصر روم، شبي در خواب خود جوان بيگانه اي را ديده بود كه با قدي چون سرو و رويي چون ماه در انجمن نشسته و کتایون دست گلش را به او مي دهد… و از همان زمان دل به آن جوان رويايي سپرده بود.
کتایون چنان دید یک شب به خواب
که روشن شدی کشور از آفتاب
یکی مرد بیگانه پیدا شدی
که همراه او تا ثریا شدی
از آن سو قيصر انجمني برپا كرد تا كتايون شوي دلخواه خود را از آنجا برگزيند و همه نامداران و بزرگان را در كاخ گرد آورد. آن پريچهر گل به دست همراه با نديمه هايش در آن انجمن گشت و به يك يك آن بزرگان نگاه كرد. ولي هيچ كدام را نپسنديد و غمگين و گريان به سراپرده خود بازگشت.
گشتاسب شاهزاده ی ایرانی
گُشتاسپ (فرزند لهراسپ ـ پادشاه ایران) که در جست وجوی سرنوشت بود، به روم رفت و در آنجا درخانه مردی روستایی وخردمند، زندگی تازه ای را آغاز کرد و آن مرد بی آن که سخنی از میهمان خود بشنود، دانست که او شاهزاده یا یکی از شاهزادگان ایران است که سعی دارد موقعیت خود را پنهان کند. بنابر این درباره شخصیت او سخنی نگفت، بلکه برای پهلوان ایرانی شرح داد:
” در این جا رسم بر این است که چون دخترقیصر به سن ازدواج می رسد، قیصر میهمانی بزرگی ترتیب می دهد که در آن افزون بر بزرگان و خردمندان، جنگجویان و پهلوانان، از همه مردان جوان و آماده ی ازدواج دعوت میکند تا در آن جشن شرکت کنند. در آن جا هر کس هر هنری دارد به نمایش میگذارد و در پایان شاهزاده، در میان میهمانان میگردد و همسر خود را انتخاب میکند. شاید سرنوشت تو در این جشن راه تازه ای پیدا کند…”
خردمند مهتر به گشتاسپ گفت
که چندین چه باشی تواند نهفت
برو تا مگر تاج و گاه مهی
ببینی، دلت گردد از غم تهی
گشتاسپ نيز پذيرفت و به كاخ رفت و در كناري نشست. كتايون با نديمه هايش دوباره وارد انجمن شد و به هر سو نگريست و ناگهان چشمش به گشتاسپ افتاد و آن را كه به خواب ديده بود به بيداري يافت و بي درنگ او را به شوهري برگزيد.
قيصر از اين گزينش سخت به خشم آمد و فریاد زد كه ” چنين داماد بيگانه و بي اصل و نسبي مايه ننگ و سرافكندگي من است.” اما بزرگان او را پند دادند و گفتند اين آيين نياكان است و سرپيچي از آن خوش يمن نيست.
گذشتن از تاج و تخت
قيصر ناگزير براي پيروي از آئين ديرين دختر را به گشتاسپ داد ولي بدون آنكه چيزي به كتايون دهد هر دو را از درگاه خود راند و گشتاسپ كه شگفت زده برجاي مانده بود به كتايون گفت:
“اي پرورده به ناز، چرا از ميان اين همه بزرگ و نامدار غريبي را به شوهري برگزيدي كه از مال دنيا هيچ ندارد و نزد پدرت آبرويي كسب نمي كند.”
ولي كتايون خرسند از يافتن شوهر دلخواهش به آساني از تاج و تخت چشم پوشيد و همراه شوي جوان به خانه اي كه آن دهقان مهربان روستا برايشان فراهم كرده بود رفت و يكي از گوهرهاي گرانمايه اي را كه نزد خود داشت فروخت و با پول آن، آنچه بايد می داشت، خريدند و به شادماني زندگی را شروع کردند.
گشتاسپ روزها به نخجير مي رفت و از اين راه روزگار مي گذراند و روزي از روزها كه به شكار مي رفت به هيشوي كشتي بان برخورد و با او دوستي آغاز كرد و چنان شد كه هر روزه بخشي از نخجير را به هيشوي مي داد و بقيه را به خانه آن دهقان مي برد و به اين ترتيب همگي زندگي آرامي را طي مي كردند.
انتخاب داماد دوم
در روم جوان سرافرازی بود بنام “میرین” که نژاد از سلم داشت و شمشیر سلم نیز نزد او بود. میرین خواستار دختر دوم قیصر بود ولی قیصر که از کتایون و شوی برگزیده او در خشم بود پیمان کرد که دختر دوم را فقط به دلاوری خواھد داد که گرگ بیشه فاسقون را که تنی چون اژدھا و نیشی چون گراز داشت بکشد.
میرین در اختر و طالع و فال خودش دیده بود که نامداری از ایران به روم آمده و سه کار بزرگ انجام خواھد داد: یکی داماد قیصر می شود و دیگری دو حیوان و دشمن رومیان، به دست او ھلاک می شوند. و چون از کار کتایون ھم آگاه بود، نزد ھیشوی رفت و از او کمک خواست. پس ھیشوی بساط شام را آماده کرده و منتظر آمدن گشتاسب شدند. وقتی داستان را برای گشتاسب گفتند او از میرین شمشیر سلم ویک اسب خواست.
کشتن گرگ بیشه ی فاسقون
میرین فوراً رفت و با اسب و شمشیر سلم و ھدایای زیاد از یاقوت و گوھر بازگشت ولی گشتاسب فقط شمشیر و اسب را برداشت و بقیه را به ھیشوی بخشید. آن دو گشتاسب را تا بیشه گرگ راھنمائی کردند و گشتاسب با یک تیر گرگ را خسته کرد و با شمشیر پشت ویال و برش را به دونیم کرد.
گشتاسب سر به آسمان برداشت:
ھمی آفرین خواند بر کردگار
که ای آفریننده ی روزگار
تویی راه گم کرده را رھنمای
تویی برتر برترین یک خدای
ھمه کام و پیروزی از کار تست
ھمه فرّ و دانایی از نام تست
پس از کشتن گرگ، میرین ھدایای بیشتری برای گشتاسب آورد ولی گشتاسب بجز یک اسب دیگر ھمه ی آن ھدایا را دوباره به ھیشوی داد و از آنجا به خانه رفت.
کتایون پرسید: این جوشن را از کجا یافتی؟
و پاسخ داد: از شھر من دوستی این جوشن و شمشیر را برایم ھدیه آورد.
از آن سو میرین شاد و کامیاب نزد قیصر شتافت و به او مژده داد که گرگ بیشه فاسقون را با خنجر به دو نیم کرده. قیصر بسیار شادمان شد و بعد از بیرون کشیدن گرگ از بیشه به پیروزی میرین جشنی آراستند و ھمانجا اسقف را پیش خواند و دختر را به میرین سپرد و او را به دامادی سرافراز کرد.
داماد سوم
خواستگار دختر سوم قیصر، جوانی به نام “اھرن” از پھلوانان و بزرگ زادگان روم بود که قیصر به او گفته بود:
“من دیگر به رسم نیاکان دختر به شوی نخواھم داد. اگر بتوانی اژدھایی را که در کوه سقیلا زندگی می کند از میان برداری، تو را به دامادی سرافراز می کنم.”
اھرن با سری پر اندیشه نزد میرین داماد دوم به چاره جوئی رفت.
میرین پس از آنکه او را سوگند داد، راز کشتن گرگ به دست گشتاسب را برایش باز گفت و نامه ای به ھیشوی نوشت تا از گشتاسب کمک بخواھد. گشتاسب پذیرفت و به اھرن گفت: “برو خنجری بلند بساز که بالایش چون پنجه باز باشد و سر ھر دندانه ی آن نیزه ای از آھن آبدیده استوار کن و با یک اسب و برگستوان و یک گرز به اینجا بیاور تا من به فرمان یزدان، آن اژدھای ترسناک را بکشم و از درخت بیاویزم.”
اژدها بر می خیزد
اھرن ھرچه گشتاسب خواسته بود برایش آورد و ھمراه ھیشوی تا کوه سقیلا رفتند و با انگشت محل اژدھا را به گشتاسب نشان داده باز گشتند.
چو آن اژدھا برز او را بدید
بدم سوی خویشش ھمی در کشید
گشتاسب ھمچون تگرگ به اژدھا تیر می انداخت و وقتی نزدیک یکدیگر شدند، خنجر را آنطور در دھانش جای داد که تمام تیغ ھای آن در حلقش فرو رفت و زھر و خون او از کوه سرازیر گردید.
وقتی اژدھا سست شد، با شمشیر بر سرش آن چنان زد که مغزش بر سنگ ھا ریخت. اھرن ھدایای بسیار و اسبان آراسته به گشتاسب پیشکش کرد، ولی گشتاسب جز یک اسب و یک کمان و چند تیر بقیه را به ھیشوی داد و شادان نزد کتایون بازگشت.
اھرن اژدھا را با چندین گاو و ارابه از کوه پائین کشید و سرافراز در پیشاپیش ارابه به قصر قیصر آمد.
قیصر با شادی جشنی آراست و اسقف را به قصر خواند و دخترش را به اھرن داد. قیصر که از خوشحالی به خاطر داشتن آن دو داماد سر به آسمان می سایید، جشنی بزرگ آراست و دو داماد قبل از ھمه شروع به ھنرنمائی در چوگان و تیر و نیزه کردند.
حقیقت آشکار می شود
آن سو کتایون نزد گشتاسب آمد و گفت: تا کی می خواهی اینطور اندوھگین گوشه ای بنشینی. بلند شو و به میدان قصر به تماشای دو داماد پدرم برو و ببین این دو پھلوان یکی گرگ و دیگری اژدھا را کشته اند.
گشتاسب زین بر اسب گذاشت و به میدان رفت. چندی به نظاره ایستاد و آنگاه گوی و چوگان خواست و وارد میدان شد و او چنان ھنری در بازی نشان داد که پای دیگر یلان سست شد.ھنگامی که نوبت تیر وکمان رسید باز ھمه در شگفت ماندند. قیصر او را نزد خود خواند و وقتی از او نام و نشانش را پرسید:
چنین گفت کان خوار بیگانه مرد
که از شھر قیصر ورا دور کرد
چو داماد گشتم ز شھرم براند
کس از دفترش نام من بر نخواند
گشتاسب این را گفت و به خانه اش بازگشت ولی ھیشوی که نظاره گر ماجرا بود، با شتاب به خانه رفت و دندان ھای گرگ و اژدھا را نزد قیصر آورد و ماجرا را به او گفت و قیصر تازه دانست که چه ستمی بر گشتاسب و کتایون کرده است.
قیصر که از دست دو داماد فریبکارش یعنی اھرن و میرین بر آشفته شده بود مجلس را ترک کرد و سوار بر اسب شد و به پوزش نزد کتایون آمد و دختر فرزانه خود را در برگرفت و از او و شویش دلجوئی کرد.
اسفندیار فرزند گشتاسب
قیصر که از کارهایش در حق کتایون و گشتاسب پشیمان بود آنھا را به قصر باز آورد و چھل خادم به خدمت شان گمارد. قیصر بعداً از کتایون نام و نژاد شویش را پرسید. کتایون پاسخ داد:
“بی گمان او از خاندان بزرگی است ولی تا کنون رازش را برمن نگشوده.او خود را فرخزاد می نامد و بیش از این چیزی بمن نگفته است. قیصر گنج و انگشتر به گشتاسب بخشید و تاج پر گھر بر سرش نھاد و به ھمه فرمان داد تا از فرخزاد فرمان ببرند.
در نهایت از وصلت کتایون دختر قیصر روم و گشتاسب شاهزاده ی ایرانی اسفندیار شاهزاده ی رویین تن ایرانی زاده شد که داستان او برای ایرانیان بسیار آشناست.
/انتهای متن/