شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد

چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه‌های آسمان می‌گرییم.
«اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده‌ای».
در آستانه ی چهلمین روز از بزرگ واقعه ی عاشورا، سوگواره‌ای از سید حمیدرضا برقعی را عاشقانه و با سوز دل نجوا می‌کنیم:

0

از پرهاى سوخته و خیمه ‌های خاکستر، چهل روز می‌گذرد؛ از شانه ‌های بى تکیه‌گاه و چشم ‌های به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى می ‌وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه‌ هایش را به مرگ می‌ بخشید.

حالا چهل روز است که مرثیه ها مان را در کوچه‌ های داغ، مکرر می‌کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه‌ های آسمان می‌گرییم.

 «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده‌ای».

در آستانه ی چهلمین روز از بزرگ واقعه ی عاشورا، سوگواره‌ای از سید حمیدرضا برقعی را عاشقانه و با سوز دل نجوا می‌کنیم.

 

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد

و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟

تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری؟

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت

از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم

جهان را جان بده پلکی بزن یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی

و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی

از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم

به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد

چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته

برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من

خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود

ولی از پا نیفتادم شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم

قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم…

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

سید حمید رضا برقعی

 

/انتهای متن/

درج نظر