ما برای پیکر حاج هادی با داعش معامله نمی کنیم
پس از شهادت حاج هادی کجباف سه گزینه برای بازگرداندن پیکر شهید مطرح بودکردند: تبادل اسیران تکفیری، پرداخت مبالغی به گروههای تکفیری و و حمله به مواضع تکفیری. اما همسر شهید اعلام کرد: اگر بنا باشد برای بازگشت پیکر شهید با تکفیری ها معامله شود، سر مطهر شهید را مانند ام وهب در واقعه ی کربلا به سوی خودشان پرتاب می کنم.
سردار شهید حاج هادی کجباف از مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که از دو سال قبل با دیدن فجایع اسف بار گروهکهای تروریستی مانند داعش و کشتار مردم مظلوم و بی دفاع سوریه، تصمیم به ایجاد گروهی از فرماندهان با تجربه می گیرد. این گروه برای مشاوره به نیروهای سوری و عراقی و جلوگیری از پیشرفت دشمنان تکفیری در نزدیک شدن به مراکز مقدس و حرمین متبرکه نقش مهمی را برعهده می گیرد.
شهید هادی کجباف در سال 92 برای مبارزه با تکفیریان خود را آماده شهادت کرد و به همراه همرزمان خود که متشکل از رزمندگانی از خوزستان و دیگر استان های کشور بود، ابتدا به کشور عراق میرود.
پیکر سردار شهید توقیف می شود
همرزمان سردار کجباف، مهمترین مولفه و مشخصه حاج هادی را، هوش و استعداد وی در زمینه مسائل نظامی عنوان می کنند، به گونه ای که وی با ارائه ی مشورت و استراتژی و آرایش نظامی نیروهای خود توانسته بود بسیاری از مناطق تحت سیطره ی تکفیریان را پس بگیرد.
پس از شهادت این سردار رشید اسلام، تکفیریان که ضربات سختی از این بزرگ مردخورده بودند با کینه ی بسیار مانع از انتقال پیکر مطهر این شهید میشوند.
در این میان برای نیروهای مقاومت اسلامی، سه گزینه برای بازگرداندن پیکر حاج هادی کجباف مطرح می شود، تبادل اسیران تکفیری، پرداخت مبالغی به گروههای تکفیری برای بازپس گیری پیکر شهید و حمله به مواضع تکفیری و دریافت پیکر شهید از آنان
مانند ام وهب
در این میان همسر شهید کجباف در اجتماع مردم در حالی که داغ همسر نیز بر دل داشت، زینب گونه فریاد زد: اگر بنا باشد برای بازگشت پیکر شهید با تکفیری ها معامله شود، سر مطهر شهید را مانند ام وهب در واقعه ی کربلا به سوی خودشان پرتاب می کنم.
این برخورد عاشورایی در فضای کشور و رسانههای داخلی و خارجی بازتاب گسترده ای داشت و بصیرت و مقاومت زینب گونه ی بانوان ایرانی را به رخ کشید.
زندگی انقلابی
همسر شهید از زندگی او این گونه روایت می کند:
شهید کجباف در سال 1340 در شوشتر و در یک خانواده سنتی و مذهبی به دنیا آمد. خانواده شهید در امور خیر پیشقدم بودند و گواه این موضوع هم حضور همیشگی آنها در مراسم مذهبی و احداث مسجد در شهرستان شوشتر است.
دوران دبیرستان حاج هادی مصادف بوده با سال های پایانی حکومت رژیم پهلوی، به همین دلیل شهید کجباف حضور پررنگی در تظاهرات آن زمان داشت و خودش هم برخی از تظاهرات ها را در شهرستان راه اندازی می کرد.
یکی از خاطرات جالب مبارزاتی شهید کجباف با رژیم طاغوت این بود که روزی در کلاس درس با سنگ عکس محمدرضاشاه را میشکند، ایشان را میبرند دفتر مدرسه و ضرب و شتم نیز می کنند، نزدیک بود بازداشت شود اما خبر خیلی سریع به خانواده اش میرسد و با وساطت خانواده از دستگیری رهایی پیدا می کند.
زندگی با ترکش
تیرماه 59 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد، هنوز دوران آموزشی حاج هادی تمام نشده بود که بعثیها جنگ را بر ما تحمیل کردند و حاج هادی از آنجا عازم منطقه ی عملیاتی بستان شد.
پس از اینکه به صورت مستقیم از دوره ی آموزشی به جبههها اعزام میشود تا زمان محاصره سوسنگرد در جبهه بود و در همان شرایط از طریق کانال های آب از مهلکه خارج .
سال 60 دوباره به جبهه اعزام میشود و برای نخستین بار به شدت مجروح میشود؛ ماجرای مجروحیت وی نیز اینگونه بود که خمپاره ای به سمت آنها شلیک میشود و یک ترکش به شکم، یک ترکش به بازو و یک ترکش به لگن و یکی به ساق پا و یک ترکش به اندازه انگشت ی اشاره هم به کمر شهید اصابت میکند که نوک آن به نخاعش نزدیک میشود. چون با خارج کردن این ترکش امکان فلج شدن حاج هادی وجود داشت، این ترکش تا آخر عمر در بدنش ماند.
تقریباً دو ماهی روند مداوای شهید به طول انجامید؛ وقتی حالش کمی بهتر شد میخواست معلم شود؛ با آموزش و پرورش شهریار صحبت کردم با استخدام حاج هادی موافقت کردند و او در آزمون گرینش شرکت کرد.
در همه ی مراحل استخدامی قبول شد و قرار شد که به شوشتر برگردد تا کارت پایان خدمتش را بیاورد تا بتواند استخدام شود.
آذرماه سال 60 به شوشتر بازگشت و بدون اینکه چیزی به ما بگوید، فهمیدیم دوباره به جبهه بازگشته است؛ چون از نظر بدنی دچار مجروحیت های زیادی شده بود، در بخش فرهنگی جبهه ها مشغول شد.
تقریباً در این سال بیشتر درگیر کارهای فرهنگی جبهه و برگزاری بزرگداشت برای شهدای گردان مالک اشتر شوشتر بود. از اسفندماه سال 61 دوباره به خط مقدم اعزام شده بود و در سال 62، هنگامی که دخترم به دنیا آمد دچار موج گرفتگی شد و خیلی سختی کشید.
پس از این بود که همیشه در خط مقدم حضور فعالی داشت و تقریباً به غیر از اندک ایامی، در طول سال های دفاع مقدس همیشه روزهایش را در جبهه سپری می کرد.
آشنایی و ازدواج با شهید کجباف
خانواده ی همسرم از بستگان ما بودند. پدر شهید عموزاده ی مادر بزرگ بنده بود و همچنین همسر پدر شهید کجباف عمه ی بنده بود. ازدواج خواهر شهید با برادر بنده و ازدواج خواهر بنده با برادر حاج هادی هم رابطه ی خانواده ها را صمیمی تر کرده بود. ما از قدیم رابطه ی خانوادگی با هم داشتیم و از زمانی که خواهر شهید با برادر بنده وصلت کرده بودند به صورت مرتب و منظم به خانه ی ما رفت و آمد میکردند.
البته خودم هم در دوران کودکی با شهید همبازی بودم و در دوران مبارزه با رژیم شاه هم با همدیگر ارتباط داشتیم و اطلاعیهها و کتابهایی را که به دستش میرسید، به بنده میداد.
من در زمان جنگ فعالیت پشت جبهه داشتم و بیشتر در بحث تدارکات بودم. در سال 1360 بود که من بعد از اهدای خون به شدت بیمار شدم و علیرغم میل باطنی خودم، پدرم برای ادامه ی زندگی ما را به تهران فرستاد. در این زمان برادرم نیز بهعنوان چریک زیر نظر شهید چمران در جبهههای جنگ فعالیت میکرد.
حاج هادی در سال 1360 در یکی از عملیاتها به شدت مجروح و به تهران منتقل شد. به سبب آشنایی برادرم و شهید کجباف و نسبت خانوادگی که بین ما بود، پس از مرخص شدن از بیمارستان برای گذراندن دوران نقاهت حاج هادی را به منزل مان در تهران آوردیم.
خانواده ی من برای رزمندگان احترام ویژه ای قائل بودند و در طول این مدت برای جلوگیری از دلتنگی و تغییر روحیه ی وی، ما مرتبا شهید کجباف را به امامزادههای تهران و اطراف تهران میبردیم.
حدود50 روز شهید کجباف در خانه ی ما بود و پس از آن مجددا برای جنگ با رژیم بعث به خوزستان بازگشت و با تشخیص فرماندهان مدتی در پشت جبهه مشغول کارهای فرهنگی شد.
در این زمان من که علاقهمند به خدمت به رزمندگان اسلام بودم، بهترین راه را ازدواج با وی میدانستم به همین دلیل با الگو قرار دادن حضرت خدیجه(س) از طریق یکی از بستگان میل خود را درباره ی ازدواج با وی بیان کردم که با استقبال او روبرو شد.
در 15 مهرماه سال 1362 با مراسمی خیلی ساده و با مهریه ی یک سفر حج به عقد شهید کجباف در آمدم. آن روز عیدغدیر بود و شهید کجباف نذر کرده بود که اگر به استخدام سپاه دربیاید با لباس سبز سپاه بر روی سفره ی عقد حاضر شود
یکی از افتخارات و خوشی آن روز جاری شدن خطبه ی عقد به وسیله شیخ شوشتری(ره) بود. پس از ازدواج در شهرستان شوشتر ساکن شدیم.
همسرم همیشه در جبههها بود
همیشه در طول زندگی سعی داشتم که شهید از کمبودها و ناراحتیها آگاه نشود. تلاش داشتم تا با روند مطلوب تحصیلی و درسی فرزندانمان سبب شادی و رضایت همسرم را فراهم کنم.
حاج هادی به دلیل شهادت و مجروحیت پی در پی همرزمانش همیشه حالات ویژه ای داشت. مثلا پس از شهادت «سرهنگ مقامی» همیشه گریه و بی قراری میکرد؛ برای همین نمیخواستم با موضوعات پیش پا افتاده زندگی بیش از این ناراحتش کنم.
عشق به اهل بیت
اینگونه نبود که با پایان یافتن جنگ روحیات حاج هادی عوض شود، همیشه روحیه رزمندگی خود را حفظ میکرد و دوست نداشت کسی از او تعریف کند، عشق به اهل بیت(ع) و ولایت جزو ویژگیهای بارز شهید کجباف بود.
یکی از کارهایی که همسرم هیچ وقت ترک نکرد، شرکت در عزاداری سیدالشهدا(ع) بود، تا همین اواخر هم در همه مراسمات هیئت خودشان در شهرستان شوشتر شرکت میکرد.
باوجود اینکه در نبرد با تکفیریها دچار مجروحیت شدیدی از ناحیه کتف و ریه شده بود اما باز هم زنجیرزنی در عزاداریهای محرم را ترک نکرد.البته ما توصیه کردیم بودیم که زنجیر نزند اما حاج هادی بعد از مجروحیت کتفش با یک دست زنجیر میزد.
بی تاب جنگیدن با گروهک تفکیری داعش بود
شهید کجباف پس از اینکه گروهکهای تکفیری به سوریه و عراق حمله کردند ناراحت و دلنگران بود و همیشه میگفت اینها با چه دین و مذهبی حکم کشتار این همه زن و کودک مسلمان و غیر مسلمان را صادر میکنند؛ گروهکهای تکفیری و به ویژه داعش تهدید کرده بودند که میخواهند به حرمهای مطهر حمله کنند، این موضوع سبب شد که شهید کجباف برای رفتن به جبهههای نبرد با تکفیریها بیتابی کند.
پس از این موضوع بود که با دوستان قدیمیاش تماس گرفت و از آنها خواست (برای مشاوره) که به جبهههای نبرد با گروهکهای تکفیری بیایند، برخی از آنها قبول کردند و برخی نه؛ شهید با کسانی که قبول نکرده بودند برای دفاع از حرمهای مطهر بیایند قطع رابطه کرد و از آنها راضی نبود.
شهید کجباف مدتی در عراق بود و پس از آن عازم سوریه میشود، یک بار که به شدت مجروح شده بود و در بیمارستان بستری شد، به شدت بی تابی میکرد و میگفت اگر اجازه ندهند بروم با تکفیریها بجنگم از بیمارستان فرار میکنم.
سفر خانوادگی ما به سوریه
زمانی که ما به سوریه رفته بودیم، تکفیریها خیلی به حرم نزدیک شده بودند و صدای تیراندازی آنها به راحتی به گوش ما میرسید.
یکبار حاج هادی ما را به بازار برد تا کمی روحیه ما عوض شود، وقتی آنجا رفتیم من زنان بی حجاب زیادی دیدم، واقعاً از دیدن این صحنهها ناراحت شدم و به همسرم گفتم شما به خاطر اینها در این نبرد حاضر شدهاید؟ من راضی نیستم تو یک لحظه دیگر اینجا باشی و خودت را به خطر بیاندازی.
البته شهید کجباف بعداً برایم توضیح داد که ماندنش در سوریه برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و به ویژه حرم مطهر حضرت زینب(س) است و اینکه این چند نفر بی حجاب که همه مردم سوریه نیستند. وی قانعم کرد که حضور رزمندگان اسلام برای مقابل با دسیسههای صهیونیسم و استکبار است و امروز سنگر اسلام در سوریه و عراق است.
ماجرای انگشتر اهدایی مقام معظم رهبری به شهید کجباف
قرار شده بود که بهمن 93 مراسم عقد سجاد، فرزند شهید کجباف برگزار شود و خانواده عروس شرط کرده بودند که شهید کجباف در مراسم عقد حضور پیدا کند.
شهید کجباف در مراسم خواستگاری حاضر نشده بود و به همین دلیل خانواده دختر کوتاه نمیآمدند، سجاد با پدرش تماس میگیرد و موضوع را با حاج هادی در میان میگذارد.
شهید کجباف 2 روز قبل از عقدبه فرودگاه دمشق میآید که به اهواز برگردد اما دوستانش با وی تماس میگیرند که قرار است عملیاتی انجام شود و به حضور حاج هادی نیاز دارند.
ظاهراً پیش از این مقام معظم رهبری تعدادی انگشتر به سردار سلیمانی هدیه داده بودند و درباره این انگشتر فرمودهاند که این را به کسی که خودتان میدانید، هدیه دهید؛ بعد از ا ین موضوع سردار سلیمانی این انگشتر را به حاج هادی هدیه داد.
شهید کجباف پس از اینکه نتوانست به اهواز باز گردد این انگشتر را به وسیله یکی از دوستان برای ما فرستاد و سجاد این انگشتر را به عنوان حلقه ازدواجش انتخاب میکند و اکنون پیش او به امانت است.
شهادت
همرزمان شهید برای مان توضیح دادند که بئرالحریر سوریه یک منطقه استراتژیک تحت سیطره تکفیریان بود.این منطقه به علت خط ارتباطی تکفیریان و رژیم صهیونیستی از اهمیت خاصی برخوردار بود.بئرالحریر شامل شش روستا بود که تمامی آنها تحت سیطره داعش بود.
فرماندهی این عملیات بر عهده شهید کجباف بود اما متأسفانه این عملیات توسط جاسوسان تکفیریها لو رفته بود به گونهای که برخی از نیروهای تکفیری پس از اسارت گفته بودند که سه روز قبل از عملیات منتظر انجام شدن عملیات آزاد سازی بصر الحریر بودند.
این عملیات در سه محور انجام شده بود، متأسفانه عملیات گروههای مقاومت که شامل ارتش سوریه و تیپ فاطمیون در دو محور بود با به شهادت رسیدن فرماندهان شان با شکست مواجه میشود و شهید کجباف در منطقه عملیاتی خودش محاصره میشود.
پس از اینکه نیروهای شهید کجباف محاصره میشوند، حاج هادی دستور عقب نشینی به نیروها را صادر میکند و همراه شهید حبیب الله پور و بی سیم چیاش به مقابله با تکفیریها میپردازد.
شهید هلیسایی برای پشتیبانی و کمک به شهید کجباف آمده بود که تک تیراندازان داعشی وی را به شهادت رساندند و شهید کجباف و شهید حبیب الله پور هم از این جمع به شهادت میرسند، البته بی سیمچی توانست فرار کند و برخی از چیزهایی که در جیبهای شهید کجباف بود را به عقب بازگرداند.
گروهکهای تکفیری پس از اینکه شهید کجباف و همرزمانش را به شهادت رساندند، تصاویر وحشیگری خود را در رسانههای خودشان در فضای مجازی منتشر کردند، برخی از دوستان شهید که این تصاویر را دیدند به سجاد پسر بزرگ من گفتند، پس از تحقیق سجاد متوجه شد که حاج هادی به شهادت رسیده و بعد از آن خبر شهادت شهید کجباف را به من اطلاع داد.
گروهک تکفیری داعش پیکر شهید کجباف را به اسارت گرفت
ظاهراً داعشیها پیکر هر شهید ایرانی را که بتوانند به اسارت میگیرند تا بتوانند پس از آن برای مبادله با اشراری که به دست نیروهای مقاومت اسلامی در سوریه دستگیر شدند، استفاده کنند.
راضی نبودم پیکر شهید کجباف با مبادله یا با پرداخت مبلغی به کشور باز گردد
پس از اینکه پیکر به دست داعشیها اسیر شد برخی از دوستان آمدند و گفتند که برای آزادی پیکر سه راه وجود دارد؛ خرید پیکر از گروهکهای تکفیری، معامله و معاوضه با داعشیهای دستگیر شده به دست نیروهای مقاومت و یا انجام عملیات توسط نیروهای مقاومت اسلامی.
سجاد این موضوع را به بنده اطلاع داد که دوستان حاج هادی این گزینهها را مطرح کردهاند و گفت من بهشان گفتهام که لازم نیست برای آزادی پیکر نیروهای مقاومت رنجی متحمل شوند.
بنده از این موضع پسرم خوشحال شدم و فوری با دوستان حاجهادی تماس گرفتم و گفتم آزادی اسرای داعشی سبب تقویت نیروهای تکفیری میشود و خرید پیکر سبب افزایش خرید تسلیحات و تجهیزات این گروه میشود.
همچنین انجام عملیات صرفاً برای آزادسازی پیکر درست نبود و به همین دلیل ما راضی به انجام این کار نیستیم و مانند این است که شهید خود را در کربلا در راه خدا دادهایم و چیزی را که در راه خدا میدهیم پس نمیگیریم.
البته باید این را هم در نظر بگیریم که ماندن پیکر شهید کجباف پیش تکفیریها چهره واقعی این گروه را برای جهانیان و طرفداران این گروه تروریستی نمایان میکند.
نیروهای مقاومت توانستند پیکر شهید کجباف را به میهن بازگردانند
چیزی که دوستان گفتهاند این بود که 50 روز پس از شهادت شهید کجباف داعشیها از موضوع مبادله و یا خرید پیکر توسط نیروهای مقاومت مأیوس میشوند و پیکر را در منطقهای به همراه چند تن دیگر از شهدا در گور دسته جمعی خاک میکنند.
نفوذیها هم این موضوع را به نیروهای مقاومت اطلاع میدهند و رزمندگان مقاومت توانستند در یک عملیات پیکر را بازگردانند.
دیداری با امام خامنهای
من در همه مدتی که شهید کجباف در جبهههای مختلف با دشمنان اسلام مبارزه میکرد خود را با یک آیهای از قرآن صبر میدادم و وقتی به دیدار امام خامنهای رفتیم، ایشان 3 بار این آیه را برای بنده تکرار کردند. فعلاً این آیه قرآن کریم را نمیگویم چون رازی است که نمیخواهم فعلا بازگو کنم.
سفردیگری به سوریه بعد از شهادت همسر
بنده در این مدت به مظلومیت اهلبیت(ع) پی بردم، وقتی ما پس از شهادت شهید کجباف به سوریه رفتیم و یا در زمان تشییع پیکر شهید در کشور مردم زیادی از ما استقبال کردند؛ مردم سوریه واقعاً ارادتی عجیب به شهید کجباف داشتند اما شما ببینید که پس از واقعه کربلا چه استقبالی از اسرای اهلبیت(ع) میشود.
امروز اگر شهید کجباف بود تنها توصیهاش گام برداشتن در مسیر اهل بیت(ع) و تبعیت از ولایت فقیه بود. شهید کجباف به همواره به ندای ولی فقیه لبیک گفت و از امروز به بعد ما نیز باید به فرمان ولی فقیهمان لبیک بگوئیم.
منبع : تسنیم/انتهای متن/