و ز باران كمي بياموزيم
وبه بهانه نخستین قطرههای باران پاین روزها یادی می کنیم از شاعر دلخسته ای که سالهاست باران را ندیده است با شاعرانهای نمدار از مجتبی کاشانی..
هرسال دومین ماه از خزان که میرسد دلت عجیب هوای باران میکند ، دلت تنگ میشود که در خیابان راه بروی و صدای گذر ماشینها ،حرفهای نگفته باران با زمین را برای تو هم بگویند .
هرسال دومین ماه از خزان که میرسد دل آدمی تنگ میشود که قطرهای باران بر روی شانههایش بنشیند وبرایش از هوهوی مبهم باد بگوید .
اصلاً باران که میبارد دل شوق رویش پیدا میکند و دوست دارد که درد روزهای بیبارانی را با حضرت باران بگوید .
آن روز وقتی قطرههای کوچک باران بر صورتم چکید فهمیدم که موعد باران رسیده است دستهایم را بهسوی آسمان باز کردم و آمدنش را تمنا ، شعر خواندم «زير باران بيا قدم بزنيم» و یادی از شاعر دلخسته ای کردم که سالهاست باران را ندیده است . و به بهانه نخستین قطرههای باران پاییزی زیر باران قدم زدم و شاعرانهای نمدار از مجتبی کاشانی را زمزمه کردم .
زير باران بيا قدم بزنيم
حرف نشنيده اي به هم بزنيم
نو بگوييم و نو بينديشيم
عادت كهنه را به هم بزنيم
و زباران كمي بياموزيم
كه بباريم و حرف كم بزنيم
كم بباريم اگر ولي همه جا
عالمي را به چهره نم بزنيم
چتر را تا كنيم و خيس شويم
لحظه اي پشت پا به غم بزنيم
سخن از عشق خود بخود زيباست
سخن عاشقانه اي به هم بزنيم
قلم زندگي به دست دل است
زندگي را بيا رقم بزنيم
«سالكم» قطره ها در انتظار تواند
زير باران بيا قدم بزنيم
/انتهای متن/