بوی خوش غذا، یعنی زندگی جاریست
بزرگی می گفت: آبادانی هر خانه و خانواده ای از آشپزخانه ی آن آغاز میشود؛ خانه ای که درآن، چراغی روشن است و از آشپزخانه اش بوی خوشایند غذا می آید خانه ایست که در آن زندگی جریان دارد.
نسیم شهسواری/
یکخانه گرم با انارهای دانه شده روی پیشخوان و سیبهای قاچخورده توی سینی نشان میدهد که اینجا یک خانواده در گرمای یک چراغ که بهظاهر غذای جسم را تأمین میکند؛ رشد میکنند، جلو میروند و زندگی میکنند
آن روز بعدازظهر مهمانِخانه ی ثریا بودیم؛ از همان دورهمی های پاییزی که دوستهای قدیمی را دورهم جمع میکند تا خاطرات و حرفهای نگفتهشان را بگویند، معمولاً در این دورهمیهای دوستانه از همهجا حرف زده میشود از زندگی و سیاست و اجتماع گرفته تا خانهداری و تربیت و فرزند …
آن روز وقتی بعد از خوردن یک عصرانه ی خوشمزه که باسلیقه ی ثریا برای مان تهیه شده بود؛ زبان به تعریف از ثریا باز کردم و از دستپخت و سلیقهاش تعریف کردم، صدای گروهی از بچهها بلند شد و شروع کردند به مذمت کردن ثریا و امثال او که چرا وقت خود را در آشپزخانه صرف میکند و زندگیاش را صرف پختن و شستن و خانهداری و … میکند.
ماندانا که همیشه سردمدار ایده ی نو و به قول خودش امروزی بود، همانطور که پایش را روی پایش انداخته بود، صدایی صاف کرد و گفت:
اصلاً شما از جنبش زنان فرا آشپزخانهای چیزی شنیدهاید؟ هر آدم روشنفکر و درست اندیشی که دور وبرم میشناسم، از ایدهها و اندیشههای این جنبش حمایت کرده و به آن عمل میکند.
ماندانا همانطور با آب و تاب از جنبش زنان فرا آشپزخانهای میگفت:
این جنبش میگوید که ما عمرمان را برای پختن مرصعپلوی چندرنگ در آشپزخانه ی تلف و موی مان را برای درست کردن آخرین دسر سال و چیدمان بروزترین میز دنیا سپید نمیکنیم.
ما در رستوران و کافه با دوستان مان قرار میگذاریم و از سفارش خوردنیهای جورواجور و حرف زدن راجع به آخرین سفرمان، آخرین کتابی که خواندهایم، آخرین فیلمی که دیدهایم و جالبترین آدمهایی که اخیراً ملاقات کردهایم، لذت میبریم.
همه بی چهها غرق در صحبتهای ماندانا شده بودند. ماندانا را خوب میشناختم، زنی که نه روابط و رفتار مناسبی با همسرش داشت و نه فرزندان سالم و پسندیدهای را تربیتکرده بود.
ماندان بیشتر وقت خود را در باشگاهها، سینماها، رستورانها و کافه ها میگذراند و فرزندانش را که غالباً بیمار و ناراحت و عصبی بودند، با سیب زمینی سرخکرده، رستوران سر کوچه و جوجهکبابهای غالباً نپخته وکبابی آنسوی خیابان بزرگ میکردند.
اما همه ی اینها را که گفتم نه برای تبلیغ جنبش زنان فرا آشپزخانههای بود و نه برای منع و ذم شیوه ی زندگی کردن ماندانا، فقط برای یادآوری و تلنگر است که بگوییم غذا، خوراک، آشپزی و آشپزخانه، جنبهای فراتر از پختن مرصعپلوهای رنگارنگ و چشموهمچشمیهای زنانه دارد.
وقتی در خانهای چراغی روشن است، وقتی از میان درهای بسته ی خانهای بوی خوش غذا میآید، یعنی در این خانه زندگی، عشق و محبت جریان دارد.
وقتی مادری با دستان نیمه خیس در را بر روی مردی و یا فرزندی میگشاید، یعنی این زن برای به جریان انداختن حیات در رگهای خانهای که پروردگار آن است، تلاش میکند.
باید حواس مان باشد که چراغهای روشن اجاقگاز، تنها غذای جسم اعضای خانه را تأمین نمیکند.
یکخانه ی گرم، با بوی خوشایند غذا و چراغی روشن یعنی این که کسی هست که برای رونق یکخانه تلاش میکند.
و این برای اعضای خانه یعنی لمید، یعنی انگیزهای برای بازگشت یعنی دلیلی برای تلاش کردن و ادامه مسیر.
یکخانه گرم با انارهای دانه شده روی پیشخوان و سیبهای قاچ شده توی سینی نشان میدهد که اینجا یک خانواده در گرمای یک چراغ که بهظاهر غذای جسم را تأمین میکند، هست، پیش می رود و ادامه می یابد.
جنبش زنان فرا آشپزخانهای، شاید درواقع ما را از یک کار بهظاهر کوچک و پیشپاافتاده بازمیدارد اما این جنبش و تفکرات و جنبشهایی از این قبیل میخواهند گرمای خانههای ما را بگیرند.
فریب این حیلههای شیرین را نخوریم، آشپزخانه قلب هر خانه است و از آن میتواند سعادت و سلامت نسلی را تأمین کرد.
مطمئن باشیم مانع بیساری از کارهای نکرده ی زندگی ما، آشپزی کردن و تلاش برای تربیت و حمایت از خانوادهمان نیست، بسیاری از کارهای نکرده ی زندگی ما از کتاب خواندن گرفته تا توجه به خود سلامتی و زیباییای و تعقل و تفکرمان مانعش چیزها و کارهای دیگری غیر از آشپزخانه ی خانهمان است.
آگاه باشیم و فریب نخوریم، بزرگی میگفت:
آبادانی هر خانه و هر خانواده از آشپزخانه ی آن آغاز میشود.
/انتهای متن/