شهید مسلم خیزاب با شهادت هم شوخی می کرد
خانم رنجبر شریک زندگی 11 ساله ی شهید خیزاب از شهید می گوید؛ شهید مدافع حرم که در روز اول محرم سال 94 به شهادت رسید و فرمانده گردان یازهرا(س) از لشکر 14 امام حسین(ع). خانم رنجبر در پیام گزاری راه شهید، زینب گونه بسیار کوشیده است.
روایت وداع آخر با همسر
خانم رنجبر می گوید:
مسلم از قبل میدانست که سرنوشت شهادت در انتظار اوست و وصیت کرده بود در گلستان شهدا و نزدیکیهای مزار شهید حسین خرازی به خاک سپرده شود.
نخستین بار در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب مرا خواست؛ قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت اگر جوابت منفی باشد، باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی. من هم در جواب گفتم رضایت دارم بروی و انشالله صحیح و سلامت بر میگردی اما وی تاکید داشت که شهید میشود.
کار همیشگی اش بود.
لباس نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به امام حسیـــــن (علیه السلام) می داد.
بعد هم رو به عکس حضـــــرت آقا می ایستاد و احترام نظامی می گذاشت.
بهش گفتم : مگه آقا شما را می بیند که همیشه احتـــــرام میذاری.
بهم گفت : وظیفه ی من احتـــــرام به حضـــــرت آقاست حتی اگر به ظاهر ایشان من را نبینند.
قرار آخر در گلستان شهدا
سر قبر شهید تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد دل کرد و گفت:
آمین بگو.
من هم دستم را روی قبر شهید تورجیزاده گذاشتم و خطاب به شهید گفتم: هر چه گفته را جدی نگیر!
اما همسرم دوباره تاکید کرد: تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعا کن تا به خواستهام برسم.
مراسم تشییع شهدای غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، مسلم را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرد و او لحظهشماری میکرد تا به یاران شهیدش بپیوندد.
بعد از مراسم تشییع شهدای غواص که وی ساعتها در کنار آنها بود، گفت: اول شهادت و بعد سلامتی خانواده را از شهدای غواص خواستم و به هر دو خواسته نیز خواهم رسید. وی همواره میگفت آرزو دارم با گلوله مستقیم دشمن شهید شوم و به من نیز تاکید کرد اگر دیدی سر بر تن من نیست، گلوگاهم را ببوس و بگو خدایا این قربانی را از ما بپذیر.
سفارش آخر به شهید خرازی
من نمیدانستم که شهید خرازی پسری به نام محمدمهدی دارد اما شنیدم که همسرم سفارش پسرمان را به شهید خرازی کرد و گفت که وی نیز پسری همنام فرزند ما دارد.
در این لحظه به وی گفتم چرا میخواهی ما را تنها بگذاری که وی جواب داد: شما خدا را دارید و تنها نخواهید بود؛ شما که بالاتر از حضرت زینب (س) و خانواده امام حسین (ع) نیستید که در صحرای کربلا تنها مانده بودند.
شهید خیزاب از من خواست که پس از شهادتش، بیتابی و گریه و زاری نکنم تا ترحم کسی برای ما جلب نشود.
یادگار شهید خواب شهادت پدر را دید
محمدمهدی پنج ساله یادگار شهید خیزاب است که با وجود اینکه شهید شدن پدرش را در خواب دیده، امروز دلتنگ پدری است که به مولا و امامش اقتدا کرده است.
محمد مهدی برایم گفته بود که خواب دیده همسایهمان که شهید شده، ستارهای به وی داده و گفته پدرت شهید میشود.
وقتی خوابش را برای من تعریف کرد، نگران بود که من ناراحت شده باشم اما به وی گفتم که پدرش به سلامت از سفر باز خواهد آمد.
محمدمهدی از اینکه پدرش در گلستان شهدا به خاک سپرده میشود، خوشحال است، زیرا به خیال خودش حالا میتواند با دوچرخهاش در محوطه گلستان شهدا بازی کند.
شوخی با شهادت
مسلم چند ماه قبل از شهادت یک بار به شوخی در یک تابوت خوابید . چند ماه بعد ازآن، شهید مسلم خیزاب که در آرزوی شهادت در تابوت خوابیده بود، به آرزویش رسید و شهید شد.
میهمان تازه ی گلستان شهدای اصفهان
شهید مسلم خیزاب به خواستهاش رسید و ردای شهادت را بر تن کرد تا اینگونه خطاب به وی بگوییم:
آن هنگام که در جلوی چشمانت، یاران شهادتطلب رفته و شجاعت و ایثار به نهایت میرساندند، نمیپنداشتی که نعمت بزرگ شهادت نصیب تو نیز خواهد شد اما امروز یاران شهیدت در گلستان شهدای اصفهان به استقبال تو آمدهاند، شهید خرازی مدال شجاعت بر گردنت خواهد آویخت و میهمان نوحه باصفای یازهرای شهید تورجیزاده خواهی شد.
شهید مسلم خیزاب در فرازی از وصیت نامه اش نوشت:
تشنه ی نابودی صهیونیست بوده و هستم و بهترین روزم، روز نابودی صهیونیست است.
شکایت و درخواست همسر مسلم به مداح اهل بیت
سیدرضا نریمانی مداح شهدایی و معروف استان اصفهان خاطره ای را نقل می کند.
یک روز در گلستان شهدای اصفهان قدم می زدم که دیدم یک خانم همراه با یک پسر بچه ی کوچک سمت من اومدند.خانوم گفتند اقای نریمانی محمد مهدی من مداحی شما رو خیلی دوست داره.
در حین اینکه این پسر بچه ی ناز خودش رو معرفی می کرد و می گفت من محمدمهدی خیزاب پسر شهید خیزاب هستم مادرش با بغضی در گلو گفت: اقای نریمانی هر جا جلسه رفتید برای ما خانواده های شهدا خیلی دعا کنید ما بیشتر از اینکه از شهادت همسرامون ناراحت باشیم از زخم زبان و گوشه کنایه های مردم ناراحت میشیم.
من ازین صحبت خیلی ناراحت و متاثر شدم همین که از گلستان شهدا خارج شدم به یکی از رفقای شاعرم زنگ زدم و ازش خواستم شعری با این مضمون ها آماده کنه که در نهایت منجر به همین مداحی من و یکم ببین شد.
روبنده ی جنجالی
خانم رنجبر همسر شهید خیزاب از خانم هایی بود که دوست داشت برای حجاب، روبنده استفاده کند. اما این کار او با موجی از هیاهو و جنجال مواجه شد.
همسر شهید مسلم خیزاب در سالروز فناوری هستهای در نطنز دلیل روبنده زدنش را توضیح داد:
به کسانی که نسبت به حجابم اظهار تعجب میکنند، می گویم. تعجب از این است که چرا حجاب من جای تعجب دارد اما کسی نسبت به بیحجابیها، بیعفتیها و آموزههای ماهوارهها تعجب نمیکند.
زیارت مزار شهید خیزاب، چادری اش کرد
خانواده ای که دارم از لحاظ مذهبی،زیاد پافشاری روی حجاب و چادر نداشتن ولی من علاقه ی زیادی به حجاب داشتم و دارم. مدتها بود فکر می کردم چادری بشم و تحقیقات زیادی انجام دادم و خیلی فکر کردم و مطمئن بودم کار درست تر اینه که چادری بشم اما متاسفانه خیلی دودل بودم.تا اینکه خیلی اتفاقی توسط دوستم با شهید خیزاب اشنا شدم.از اون به بعد مداوم به گلستان میرفتم.یه روز وسط همین دودلیها رفتم گلستان و کلی با شهید صحبت کردم. بعد حساب کردم ایشون 8 ماه بود شهید شده بودن.گفتم الان شهید حتما تو اون دنیا یه جای خیلی خوب هستن ؛یعنی وقتی من 8 ماه از مرگم بگذره کجام؟خلاصه نمی دونم چرا انقدر دلم اروم گرفت.تا برگشتم خونه چادر سر کردم و با اینکه خیلی از دوستان مخالفت کردن حاضر نشدم از چادر جدا بشم.الان که فکر میکنم خیلی ارومم.تا اینکه هفته پیش همسر شهید رو دیدم و زمانی که ایشون گفتن شهید چقدر واسه چادر ارزش قائل بودن خیلی شرمنده شدم که چرا قبل از اون رعایت بعضی کارها رو نمیکردم.صحبتهای ایشون خیلی ارومم کرد.انشاالله من و تمام جوونای سرزمین مون بتونیم ذره ای ادامه دهنده راه شهدا باشیم.الان که فکر می کنم چادری شدن بهترین راهی بود که میتونستم انتخاب کنم به همه هم پیشنهادش می کنم(البته با تفکر و تحقیق).انشاالله نه فقط در حجاب بلکه در تمام کارها راه درست رو انتخاب کنیم.التماس دعا
اری این است راه و رسم و توسل به شهدا
/انتهای متن/