پسر عزیزتر از جانم فدای حسین

در صحنه ی کربلا به جز بانوان هاشمی، زنان بزرگوار دیگری هم بودند که در حادثه ی عاشورا، نقشی بسیار موثر و غیر قابل انکار داشتند؛زنانی که با ترغیب فرزندان و شوهران شان به یاری امام مظلوم و غریب، حق امام خویش را ادا کردند. داستان سه تن از ایشان را بخوانیم:

0

لیلا صادقی/

پس از مرگ معاویه، پسرش یزید به خلافت رسید. امام حسین(ع) از بیعت با یزید که فردی فاسد و شرابخوار بود، سر باز زد. در همین موقع تعداد زیادی از مردم کوفه به امام نامه نوشتند که به آنجا برود و خلافت جهان اسلام را به عهده بگیرد. امام نیز به همراه خانواده و تعدادی از اصحابش راهی کوفه شد. در همین مسیر بود که عمر سعد به فرمان ابن زیاد فرستاده یزید راه را بر امام بست و در روز دهم محرم واقعه ی عاشورا را رقم زد.

 

همسر و فرزندم به فدایت

در روز عاشورا علاوه بر زنان هاشمی مانند حضرت زینب(س)، ام کلثوم، رباب و سکینه شیر زنانی دیگر در کاروان امام بودند که فرزندان خود را برای دفاع از پسر رسول خدا به میدان جنگ فرستادند.

 یکی از این بانوان ام خلف، همسر مسلم بن عَوْسَجه بود. او از جمله کسانی بود که پس از شنیدن خبر رسیدن کاروان امام به کربلا خود را به همراه شوهر و فرزندش به ایشان رساند و در روز عاشورا پس از شهادت شوهرش، پسر خود، خلف بن مسلم، را روانه ی میدان کرد، ولى امام مانع رفتن او شد و فرمود:

«ای جوان پدرت شهید شد، اگر تو نیز شهید شوی، مادرت در پناه چه کسی در این بیابان خواهد بود؟»

فرزند مسلم بعد از شنیدن سخنان امام کمی مردد شد که چه بکند؟!

آنگاه ام خلف، سر راه پسرش را گرفت و او را به نبرد در رکاب حسین علیه السلام تشویق کرد. او عازم میدان شد و پس از نبردى جانانه به شهادت رسید.

 

امامت را تنها نگذار

اُمّ عَمْرو بن جناده، از دیگر زنان عاشورایی بود. همسرش جناده بن کعب انصارى، از شیعیان مخلص على علیه السلام بود. ارادت این خانواده به امام و فرزندانش سبب شد که آنها از ابتدای سفر امام حسین(ع) از مکه ایشان را همراهی و هرگز از آن حضرت جدا نشدند. پس از شهادت جناده، ام عمرو، فرزندش، «عمرو» را که یازده ساله بود، روانه میدان کرد. امام حسین علیه السلام مانع شد، ولى عمرو گفت:

«یابن رسول الله، مادرم مرا به جنگ فرستاده و مرا تشویق به کارزار کرده است.»

سرانجام به میدان رفت و در رکاب حسین علیه السلام به شهادت رسید.

 

مسیح من، حسین است

از مادران دیگری که پسرش را در روز عاشورا روانه ی میدان کرد، ام وهب بود. او تا چند روز قبل از عاشورا مسیحی بود، هنگامى که کاروان امام حسین علیه السلام از ثعلبیه (در نزدیکی کربلا) عبور کردند، با آنها  برخورد می کنند. آن زن که تا آن زمان شناختى از امام نداشت، مجذوب بزرگوارى و کرامت امام شد و پس از آن که با پسر و عروسش به خدمت امام رسیدند، هر سه مسلمان شدند و به کاروان امام حسین علیه السلام پیوستند. وقتی که در صحرای کربلا نبرد شدت گرفت، ام وهب رو به فرزندش کرد و گفت:

«برخیز و فرزند پیامبر را دریاب».

 وهب گفت:

«چنان می کنم و تا جایی که توانایی دارم، کوتاهی نخواهم کرد»

وهب آن قدر جنگید تا دو دستانش قطع شد و اسیر گردید. آن­گاه عمر سعد دستور داد تا گردنش را زدند و سرش را به طرف سپاه امام حسین(ع) پرت کردند. مادر وهب سر پسرش را برداشت و بوسید و گفت:

«سپاس خدایی را که روی مرا با شهادت تو پیش حسین(ع) سفید کرد.»

سپس سر وهب را به سوی سپاه ابن سعد پرتاب کرد و گفت:

«ما آنچه در راه خدا داده­ایم پس نمی­گیریم.»

منابع:

زنان عاشورایی.

خاندان وهب، نح الدین ضیاء، دفتر نشر آثار اسلامی

رياحين الشريعه، ذبيح الله محلاتي، ج 3.

/انتهای متن/

درج نظر