سر سیاوش ناجوانمردانه از تن جدا می شود
داستان سیاوش در شاهنامه با زندگی چند زن گره خورده است از سودابه گرفته تا فرنگیس همسر او که در نهایت در سوگ شوی جوان خویش نشست.
فاطمه قاسم آبادی
در قسمت قبل گفتیم داستان زندگی زنان شاهنامه همگام و در کنار مردان آن به وجود آمده و رقم خورده است، در مورد داستان سیاوش در شاهنامه نیز این امر صادق است.
در بیان زندگی سودابه و سیاوش تا آنجا گفته بودیم که سیاوش بعد از سربلند بیرون آمدن از آزمون آتش، همچنان در معرض کینه و بدخواهی سودابه بود به خاطر همین هم برای رهایی از شر فتنه های سودابه فکر دیگری می کند.
ترک وطن
مدتي بعد از این ماجرا، افراسياب به مرزهاي ايران حمله ميكند. سياوش براي اينكه از توطئههاي سودابه در امان باشد، اجازه ميخواهد كه به جنگ افراسياب برود و کیکاووس شاه مي پذيرد. سياوش به همراه رستم در جنگ پيروزيهاي بزرگي به دست مي آورد. او شهر بلخ را تصرف ميكند و فتحنامهاي براي شاه ميفرستد و سپس به طرف شهر سُغد حركت ميكند تا به جنگ با افراسياب ادامه دهد.
در همین زمان، افراسياب خواب وحشتناكي ميبيند و از خوابگزاران و ستاره شناسان تعبيرش را ميپرسد. آنان جنگيدن با سياوش را شوم و بدعاقبت میدانند. افراسياب، برادرش گرسيوز ( پدربزرگ مادری سیاوش ) را براي درخواست آشتي و صلح به نزد سياوش ميفرستد و پيشنهاد ميدهد كه از شهرهاي ايران عقب نشيني كنند.
او براي اطمينان از پايبندي به اين پيمان، حاضر ميشود صدنفر از بزرگان لشكرش را بهعنوان گروگان به ايرانيان بسپارد. سياوش تصمیم میگیرد نامهاي به سوی كاووس(یا همان کیکاووس) بفرستد و از او كسب تكليف كند، اما رستم كه ميداند کیكاووس تندخوست، پيشنهاد ميدهد خودش به پايتخت برود و با شاه سخن بگويد.
خشم و حماقت کیکاووس
كیکاووس بعد از شنیدن ماجرا بدون لحظه ای درنگ و تفکر، با تندخويي سياوش را به خامي و بيتجربگي متهم کرده و رستم را از اينكه با اين همه تجربه، فريب افراسياب را خورده است سرزنش ميكند. او پيكي را به سوي سياوش ميفرستد و دستور میدهد كه:
«آن صد نفر گروگان را به نزد من بفرست تا گردن بزنم و به جنگ ادامه بده.» رستم که از اين فرمان پيمانشكني و پندناپذيري كاووس آزرده شده بود، به زابل برميگردد. كیکاووس نیز طوس را به جاي رستم به سوي سياوش ميفرستد.
وقتي نامه ی شاه به سياوش ميرسد، او بسيار غمگين ميشود، چون ميداند اگر گروگانها را به پايتخت بفرستد، بيدرنگ كشته ميشوند و پيمانشكني و شروع مجدد جنگ را هم گناه ميداند… همین تصمیم بی خردانه ی کیکاووس موجب می شود که دشمنان از جدایی افکار پدر و پسر سوء استفاده کنند.
دعوت تورانیان
افراسياب در اينباره با پيران(وزيرش) مشورت ميكند و او ميگويد:
«بهتراست سیاوش را به توران دعوت كني و دخترت را به او بدهي، تا از گزند كیکاووس در امان باشي و نیز بعد از مرگ كاووس و به پادشاهي رسيدن سياوش، هر دو كشور در اختيار تو باشد».
افراسياب نامهاي به سياوش مينويسد و او را به توران دعوت ميكند. سياوش كه ديگر پناهگاهي ندارد، به ناچار اين دعوت را ميپذيرد . پس سپاه را به يكي از سردارانش به نام بهرام ميسپارد و خود به سوي توران ميرود.
ازدواج مصلحتی
بعد از يك سال، پيران به سياوش پيشنهاد ميدهد با دختر يكي از بزرگان تورانزمين ازدواج كند. سياوش از بين دختران افراسياب، گرسيوز و پيران، دخترِ بزرگ پيران، جريره را ميپسندد و با او ازدواج مي كند.
مدتي بعد، پيران به سياوش ميگوید كه به سود اوست كه با خاندان شاه پيوند بگيرد و فرنگيس دختر زيباروي افراسياب را نيز به همسري بپذيرد. سياوش ابتدا قبول نميكند و ميگويد:
«من از همسرم جريره راضي هستم و به دنبال سياست و مصلحتانديشي نیز نيستم.»
اما پيران اصرار ميكند كه اين كار، براي آينده ی سياسي او بهتر است و قول میدهد که جریره را هم به این وصلت راضی کند. سرانجام سياوش ميپذيرد و پيران از سوي سياوش، پيام خواستگاري فرنگيس را براي افراسياب ميبرد. افراسياب بسيار خوشحال ميشود، چون قبلاً ستاره شناسان پيشبيني كرده بودند كه فرزند سياوش ودختر او، پادشاه ايران و توران خواهد بود.
تقدیر شوم
يك سال بعد از ازدواج سياوش وفرنگيس، افراسياب حكومت بخشي از توران زمين تا كنار درياي چين را به سياوش ميسپارد. سياوش در كنار درياي چين شهري به نام گنگ دژ ميسازد و از ستارهشناسان مي خواهد كه آيندهی آن را پيشگويي كنند. اما آنان شهر را بنياد فرخندهاي نميدانند و تقدير شومي را براي سياوش پيشبيني ميكنند.
سياوش غمگين ميشود و به پيران خبر ميدهد كه عمر من كوتاه خواهد بود و افراسياب بيگناه خون مرا ميريزد. پيران كه پيشنهاد آمدن سياوش به توران را داده بود، خود را در اين سرنوشت شوم مقصر ميداند و خويشتن را سرزنش ميكند. سياوش محلي را انتخاب ميكند و دستور ميدهد به ياد ايران، تصاويري از بزرگان و شاهان ايرانزمين را بر سنگ بتراشند و البته براي جلوگيري از حسادت افراسياب، در سوي ديگر نيز دستور ميدهد تصاوير شاه و بزرگان تورانزمين را نیز بر سنگ نقش کنند. آنجا به “سياوخشگرد” معروف ميشود. به زودي سياوش از جريره صاحب پسري ميشود كه آن را فرود (به معنای فروتن و متواضع ) مينامد.
حسادت و کینه جویی گرسیوز
كمكم موفقيتهاي سياوش حسادت نزديكان افراسياب (مخصوصاً برادرش گرسيوز) را برميانگيزد، مخصوصاً كه هرجا بازي چوگان و زورآزمايي است، سياوش پيروز ميشود. گرسیوز در واقع پدربزرگ سیاوش هم محسوب می شود ولی چون آن را با قدرت خود در تضاد می بیند، با او راه بدخواهی و کینه توزی را در پیش می گیرد. گرسيوز به نزد افراسیاب رفته و از سياوش بدگويي میکند كه:
«سیاوش با پدرش كیکاووس در ارتباط بوده و به فكر توطئه برضد افراسياب است».
شاه توران به تدریج به سیاوش بدگمان ميشود. مدتي بعد، افراسياب توسط گرسيوز نامهاي برای سياوش ميفرستد و او و فرنگيس را به دربارش دعوت ميكند. گرسيوز هنگام تحويل نامه، به نيرنگ سياوش را از آمدن به دربار برحذر ميدارد كه: «شاه توران به تو بدگمان است وقصد كشتن تورا دارد».
سياوش باور نميكند اما گرسيوز با حيلهگري كشته شدن ايرج به دست تور در زمان فريدون را يادآوري ميكند و ميگويد:
«اين كار از افراسياب بعيد نيست كه او قبلاً برادرش اغريرث را هم كشته است».
سرانجام سياوش ميپذيرد. او در نامهاي بارداري فرنگيس را بهانه کرده و آمدن به دربار را به زمان ديگري موكول ميكند. اما گرسيوزِ بدانديش نامه را پنهان ميكند و به شاه ميگويد: «سياوش به نامه ی تو بياحترامي كرد و از آمدن به دربار سر باز زد». افراسياب در خشم ميشود و به همراه سپاهش به سوي سياوش حركت ميكند.
قتل ناجوانمردانه
در نهایت سپاه سیاوش با افراسیاب رو در رو می شود او سپاهيانش را از جنگيدن با شاه برحذر مي دارد. ياران سياوش همه كشته ميشوند و سياوش دستگیر و به حضور افراسياب برده میشود. عاقبت گرسيوزِ بدنهاد بر كشتن اين جوان بيگناه اصرار ميكند و پندهاي پيلسم(برادرجوان پيران) و ناله و زاري فرنگيس اثري نميبخشد و با اشاره ی گرسيوز يكي از سپاهيان به نام گروي زره بيشرمانه سر سياوش را از تن جدا ميسازد.
در افسانه ها آمده است که از محل ريختن خون سياوش، گياهي ميرويد كه نامش خون سياوشان(پرسياوش) است.
ادامه دارد…
/انتهای متن/