مامان که مرا نمی فهمد!
دوره نوجوانی مهم و حساس است برای پسران. مادرها برای این دوران پسرها اگر فکری نکنند، همین می شود .
سرویس ما و زندگی به دخت/
با زآمد با نصیحت و پند چطوری بگویم مرا پند نده! بابا را علیه من میشوراند وقتی ما دو تا دعوایمان می شود، برای یکی از ما دلسوزی میکند. چرا مامان ها این طوریند؟ با خودشان هم دعوا دارند. نان می خرم می گوید: “خمیر است” چرا گوجه فرنگی ها کمرنگ است؟ می گویم، آفتاب نداشم بِدم خدمتشان. دنبالم می کند که بزند. از خانه 50 متری به پله ها پناه میبرم که مرا به کوچه وصل میکند.
لیلا همیشه حسودی میکند. او میگوید: ” باز تو یک جایی برای فرار داری، خیابان، من به کجا فرار کنم. دلم برایش میسوزد، البته وقتش را ندارم که به درگیری لیلا و مامان فکر کنم، اول باید فکری به حال رابطه خودم و بابا بکنم.
15 سالگی هم سن مزخرفی است. مامان که مرا نمی فهمد مهم نیست؛ او زن است. و حال پریشان مرا درک نمیشناسد. من هم نمیدانم چطور باید با او صحبت کنم. اما تعجبم از باباست که به جای کمک فکری، مشت و لگدش کار می کند. مگر با من چقدر فاصله گرفته است؟ دیروز جلویش ایستادم و گفتم: بزن! شاید رحم کند و نزند، اما جای شما خالی چون شیر حمله کرد و ضمن آنکه در حمام یک و نیم متری خانه میکوبید، فریاد میزد: میکشمت، نمیگذارم زنده بمانی و برای من شاخ شوی! میدانی که من قیم تو هستم و هیچکس هم پیگیرم نمی شود.
حالا دیگر هوا دارد روشن می شود. دیشب واقعا ترسیدم: تاریکی پارک، نیمکت سرد و شکم خالی و …
من باید شغلی پیدا کنم، تحصیل به چه کار میآید. اگر مامان بگذارد!
خدیجه صامت/انتهای متن/