نعیم آباد، پاییز و پسته
پاییز برای ما یعنی کودکی هایی که با برگشت به مدرسه همراه بود و آخرین روزهای قبل از پاییز برای من یعنی روستانی نعیم آباد و در خت های پسته که در انتظار چیده شدنند.
عطیه سادات یاسینی/
صدای پای پاییز را می شنوم و بوی مدرسه را. برگ های سبزی که طراوت شان را از دست داده و بی رنگ و بی جان، رو به زردی و نارنجی، رنگی که زیبا و خاطره انگیز است، می زنند؛ بوی پسته ی تازه که سال ها ذهنم را به عقب می برد و مرا غرق خاطره می کند.
دلم برای رفتن مدرسه و پشت نیمکت نشستن تنگ شده ولی کاری از دستم بر نمی آید.
یادم میآید این موقع که می شد مامانم بساط پختن رب را راه می انداخت و من بوی رب در حال جوشیدن را هیچ وقت دوست نداشتم ولی دیروز که صبح زود از خانه بیرون رفتم در یکی از کوچهها این بوی آشنا راشنیدم و خاطرات همانند یک فیلم سینمایی لذت بخش از ذهنم به سرعت مرور شد.
معمولا این موقع ها که می شد ما باید از سفری که رفته بودیم برمی گشتیم و خودمان را آماده ی رفتن به مدرسه می کردیم.
لابد می پرسید: سفر به کجا؟
می گویم: دامغان، یکی از روستاهایش با آن کوچه های خاکی که بوی پسته ی تازه اش آدمی را مست می کند. دو هفته ی آخر شهریور وقت جمع کردن پسته بود. ما برای رفتن روز شماری می کردیم و خوشحال از اینکه کنار فامیل هستیم و بازی بچه ها تو کوچه باغ ها، بالا رفتن از درخت و دیوار باغ ها هر لحظه برای مان لذت بخش بود.
از دل کوهستان به کویر
شهر دامغان در منطقه کویری واقع شده و در حال حاضر دارای صادرات پسته است که می تواند برای اقتصاد کشور مبلغ قابل توجهی باشد.خود شهر بافتِ شهری دارد ولی روستاهای اطراف که با فاصله ی کمی از شهرند و به هم چسبیده، دارای باغات فراوان هستند که البته دیگر آنها هم خود مثل شهری کوچک شدهاند.
از تهران که حرکت می کنیم از دو راه می شود به سمت دامغان رفت هم از راه کویری گذر از شهر گرمسار و سمنان و دامغان و هم از جاده ی دماوند و فیروز کوه، که ما ترجیح می دادیم از آب و هوای خنک و کوهستانی به کویر برسیم. خیلی جالب است، قدرت خدا را به وضوح می بینیم وقتی از دل کوهستان به کویر می رسیم.
از دماوند و فیروز کوه رد شده و از جادهای زیبا و سر سبز و با صفا به دل کویر درسمنان می رسیم و از آنجا به دامغان و از دامغان به روستای نعیم آباد.
ای کاش هنوز دیروز بود
و اما روستای نعیم آباد، روستایی که روزگاری بافت قدیمی اش بسیار زیبا بود الان اما ساکنانی اندک دارد به جز در فصل چیدن پسته.
خیلی از ما تصورمی کنیم این جاها فقط درعکس هایی از خارج دیدنی است، تصویری که از تلویزیون پخش می شود و یا در اینترنت می بینیم، غافل از اینکه در ایران خودمان مناطق بکرو دیدنی زیاد است که اکثرا از این بهشت های گمشده در کشورمان بی خبریم.
بافت روستای نعیم آباد از چند سال گذشته تا به امروز کلی تغییر کرده. شاید در گذشته ی نه چندان دور گندم و جو و محصولات دیگری در نعیم آباد کشت می شد ولی امروزه فقط پسته ولا غیر. بیشترین ساکنانش اهل تهران هستند و باغات از پدران شان به آنها به ارث رسیده و در حال حاضر منبع در آمد خوبی برای شان شده است.
در این روستا می توان گفت تعداد سکنه ی بومی به تعداد انگشتان دست می رسد. همه برای تفریح و جمع محصول به آنجا می روند. زمان جمع آوری پسته ها که می رسد، با اهل و عیال به روستا میآیند.
و درختان پسته، درختانی که خوشه هایش چون دسته گل هایی از درخت سر به زیر آویخته اند.
ولی من عاشق بافت قدیمی روستا بودم؛ خانه هایی با دیوارهای کاه گلی، سقف کوتاه و ضربی شکل، تنورهای قدیمی، بوی نان تازه و خانه هایی که مثل شهر نیست، کوچه باغ های با صفا، مسجد قدیمی که پیر مردی با صدای بلند اذان می گفت، وسط حیاط مسجد تک درخت پسته ای خود نمایی می کرد، گاو و گوسفندان که غروب از چرا برمی گشتند.
اما حالا از هیچکدام اینها خبری نیست. حالا دیگربافت روستا دقیقا مثل شهر شده خانه ها و وسائل لوکس،حسینیه ی جدید ساز، کسی برای نماز به مسجد قدیمی سر نمی زند ،دیگر نه کشت گندمی هست نه تردد حیوانی در غروب زیبای کویر، نه بوی نان تازه ،تنورها در داخل خانه های متروک فقط برای بازدید بچه هاست. فقط باغ پسته و تجارت و پول و اهالی که دو هفته آخر شهریور به نعیم اباد می آیند و روز اول مهر دیگر روستا از سکنه خالی شده.
ولی من دلم برای پاییز آن موقع روستا پر می کشد.
/انتهای متن/